- Dec 8, 2023
- 371
به اطرافم نگاهی میاندازم، تاریکی شدید نیمی از اتاق را به جز آتشی که در مقابلم قرار دارد، فرا گرفته است.
سارا با ضربهی محکمی شیء فلزی عجیب را به اسلحهاش متصل میکند، سپس با لحن خشن، زنانه و رباتیاش میگوید:
- تا رسیدن به اون پادگان چیز زیادی نمونده، فقط باید... .
طنین صدای نعرههای هیولا مانند باعث میشود ناخودآگاه چشمانم روی درب خزه مانند و خاک خورده اتاق قفل شود.
صدا درست از بیرون اتاق میآید. بزاق دهانم را به پایین قورت میدهم، مدت کوتاهی به در نگاهی میاندازم و با صدایی که تردید در آن موج میزند میگویم:
- مطمئنی که اینجا امنه؟
سارا بیتوجه به سوالم روی زمین کمی جابهجا و خودش را به شعلههای آتش نزدیکتر میکند.
سپس با لحن خشنی میگوید:
- نگران نباش، داخل این اتاق جامون امنه.
به ناگاه بویی تند، آزار دهنده و عجیب دماغم را میسوزاند، بیاراده سرفههای کوتاهی میکنم، با دستم دماغم را که در زیر نقاب نظامی پنهان شده است میگیرم و رو به سارا با صدایی که تنفر و خشم در آن موج میزند میگویم:
- لعنتی... این... این بوی گند از کجا میاد؟
سارا بیتوجه به سوالم دستی به ماسک رادیواکتیویاش میکشد و میگوید:
- به خاطر چیزیه که باهاش آتیش روشن کردم!
با صدایی که کنجکاوی و ناباوری از آن موج میزند میگویم:
- چه چیزی؟!
سارا از زیر ماسک رادیواکتیویاش نگاه تندی به من میاندازد.
دستی به لباس آبی رنگ نظامیاش میکشد و میگوید:
- مایع آتشزا... بوی آتشی که با استفاده ازش به وجود آوردم باعث میشه اون هیولاهای وحشی و خونخوار نتونن داخل اتاق بشن! چون به نوعی روی سیستم تنفس و سلولهای عصبیشون تاثیر خیلی بدی میذاره.
سرفههای کوتاهی میکنم و با صدای ربات مانند کوتاهی نفسم را بیرون میدهم. احساس میکنم شئ فلز مانند داخل سی*ن*هام مدام بزرگ و کوچک میشود.
دستی به سی*ن*هام میکشم، یک تای ابرویم را بالا میدهم و با صدایی که کنجکاوی از آن موج میزند میگویم:
- خب چرا تو مسیر ازش استفاده نمیکنی؟
از جایش بلند میشود و به سمت تخت میرود. اسلحهاش را در نزدیکی پایش زمین میگذارد، تشک کثیف و پارهپاره شدهای که روی یکی از تختها قرار دارد را کنار میزند و آمپول بزرگی را در دست میگیرد.
شیء شیشهای کوچکی که داخل آن مایع سیاه رنگی وجود دارد را برمیدارد و در حالی که سوزن آمپول را در داخل شیء شیشهای فرو کرده است و محتویات درون آن را به داخل آمپول انتقال میدهد میگوید:
- چون باید یه جا ساکن باشه.
سرفههای کوتاهی میکند و میگوید:
- تا یه زمان محدود و مشخصی هم میتونه برای دور نگه داشتن اون هیولاها تاثیرگذار باشه... نهایتاً چند ساعت بعد تواناییش رو از دست میده.
با چشمانی از حدقه در آمده نگاهی به شئ شیشهای و آمپول میاندازم و میگویم:
- اون دیگه چیه؟
سارا نگاه تندی به من میاندازد، شیء شیشهای را روی تخت میگذارد و آستین لباس آبیرنگ دستش را کمی بالا میکشد.
آمپول را به دستش نزدیک میکند و سوزنش را محکم روی بخشی از رگ دست نیمه فلزیاش فشار میدهد.
فریاد کوتاه و خشمگینانهای میکشد و به محض تزریق شدن مایع سیاه رنگ با سرعت آمپول را خارج میکند و آن را به سر جایش بر میگرداند.
به محض خارج شدن سوزن آمپول حس سرگیجه به او دست میدهد و تلوتلو خوران با دست، سرش را محکم میگیرد.
پس از مدتی آمپول و شیء شیشهای عجیب را در زیر تشک تخت مخفی میکند، روی تخت مینشیند و با پایین بردن آستین لباس آبیرنگش خشمگینانه میگوید:
- خب بوی آتشی که به وجود آوردم فقط به اون هیولاها آسیب نمیزنه بلکه روی بدن خودم یا هر موجود دیگه هم تاثیر میذاره.
نعره ترسناک و هیولایی، دوباره در فضای اطرافم پخش میشود، سارا با خشم اسلحهاش را از روی زمین برمیدارد و در حالی که مدام آن را در دستانش جابهجا میکند و به در نگاه میاندازد با لحن خشن، زنانه و رباتمانندش به صحبت کردن ادامه میدهد:
- تزریق کردن این مایع تاثیر بوی آتیش رو تا حد زیادی خنثی میکنه، هر چند بعد از مدت کوتاهی عوارض بدی به همراه داره.
سارا با ضربهی محکمی شیء فلزی عجیب را به اسلحهاش متصل میکند، سپس با لحن خشن، زنانه و رباتیاش میگوید:
- تا رسیدن به اون پادگان چیز زیادی نمونده، فقط باید... .
طنین صدای نعرههای هیولا مانند باعث میشود ناخودآگاه چشمانم روی درب خزه مانند و خاک خورده اتاق قفل شود.
صدا درست از بیرون اتاق میآید. بزاق دهانم را به پایین قورت میدهم، مدت کوتاهی به در نگاهی میاندازم و با صدایی که تردید در آن موج میزند میگویم:
- مطمئنی که اینجا امنه؟
سارا بیتوجه به سوالم روی زمین کمی جابهجا و خودش را به شعلههای آتش نزدیکتر میکند.
سپس با لحن خشنی میگوید:
- نگران نباش، داخل این اتاق جامون امنه.
به ناگاه بویی تند، آزار دهنده و عجیب دماغم را میسوزاند، بیاراده سرفههای کوتاهی میکنم، با دستم دماغم را که در زیر نقاب نظامی پنهان شده است میگیرم و رو به سارا با صدایی که تنفر و خشم در آن موج میزند میگویم:
- لعنتی... این... این بوی گند از کجا میاد؟
سارا بیتوجه به سوالم دستی به ماسک رادیواکتیویاش میکشد و میگوید:
- به خاطر چیزیه که باهاش آتیش روشن کردم!
با صدایی که کنجکاوی و ناباوری از آن موج میزند میگویم:
- چه چیزی؟!
سارا از زیر ماسک رادیواکتیویاش نگاه تندی به من میاندازد.
دستی به لباس آبی رنگ نظامیاش میکشد و میگوید:
- مایع آتشزا... بوی آتشی که با استفاده ازش به وجود آوردم باعث میشه اون هیولاهای وحشی و خونخوار نتونن داخل اتاق بشن! چون به نوعی روی سیستم تنفس و سلولهای عصبیشون تاثیر خیلی بدی میذاره.
سرفههای کوتاهی میکنم و با صدای ربات مانند کوتاهی نفسم را بیرون میدهم. احساس میکنم شئ فلز مانند داخل سی*ن*هام مدام بزرگ و کوچک میشود.
دستی به سی*ن*هام میکشم، یک تای ابرویم را بالا میدهم و با صدایی که کنجکاوی از آن موج میزند میگویم:
- خب چرا تو مسیر ازش استفاده نمیکنی؟
از جایش بلند میشود و به سمت تخت میرود. اسلحهاش را در نزدیکی پایش زمین میگذارد، تشک کثیف و پارهپاره شدهای که روی یکی از تختها قرار دارد را کنار میزند و آمپول بزرگی را در دست میگیرد.
شیء شیشهای کوچکی که داخل آن مایع سیاه رنگی وجود دارد را برمیدارد و در حالی که سوزن آمپول را در داخل شیء شیشهای فرو کرده است و محتویات درون آن را به داخل آمپول انتقال میدهد میگوید:
- چون باید یه جا ساکن باشه.
سرفههای کوتاهی میکند و میگوید:
- تا یه زمان محدود و مشخصی هم میتونه برای دور نگه داشتن اون هیولاها تاثیرگذار باشه... نهایتاً چند ساعت بعد تواناییش رو از دست میده.
با چشمانی از حدقه در آمده نگاهی به شئ شیشهای و آمپول میاندازم و میگویم:
- اون دیگه چیه؟
سارا نگاه تندی به من میاندازد، شیء شیشهای را روی تخت میگذارد و آستین لباس آبیرنگ دستش را کمی بالا میکشد.
آمپول را به دستش نزدیک میکند و سوزنش را محکم روی بخشی از رگ دست نیمه فلزیاش فشار میدهد.
فریاد کوتاه و خشمگینانهای میکشد و به محض تزریق شدن مایع سیاه رنگ با سرعت آمپول را خارج میکند و آن را به سر جایش بر میگرداند.
به محض خارج شدن سوزن آمپول حس سرگیجه به او دست میدهد و تلوتلو خوران با دست، سرش را محکم میگیرد.
پس از مدتی آمپول و شیء شیشهای عجیب را در زیر تشک تخت مخفی میکند، روی تخت مینشیند و با پایین بردن آستین لباس آبیرنگش خشمگینانه میگوید:
- خب بوی آتشی که به وجود آوردم فقط به اون هیولاها آسیب نمیزنه بلکه روی بدن خودم یا هر موجود دیگه هم تاثیر میذاره.
نعره ترسناک و هیولایی، دوباره در فضای اطرافم پخش میشود، سارا با خشم اسلحهاش را از روی زمین برمیدارد و در حالی که مدام آن را در دستانش جابهجا میکند و به در نگاه میاندازد با لحن خشن، زنانه و رباتمانندش به صحبت کردن ادامه میدهد:
- تزریق کردن این مایع تاثیر بوی آتیش رو تا حد زیادی خنثی میکنه، هر چند بعد از مدت کوتاهی عوارض بدی به همراه داره.
آخرین ویرایش توسط مدیر: