- Dec 8, 2023
- 371
ناگهان صدایی شبیه به جوشیدن آب به همراه نعره وحشتناکی از بیرون اتاق در گوشهایم میپیچد. سرم را مضطربانه میچرخانم، تندتند نفس میزنم و با قدمهای کوتاهی از اتاق خارج میشوم. به محض خروج از اتاق به دنبال منبع صدا خودم را به لبه نردبان نزدیک میکنم.
با نزدیک شدنم به لبه نردبان صدای شلپشلپ آب با ریتمی تند در گوشهایم تکرار میشود. انگار شخصی خشمگینانه از داخل تونل تنگ و تاریکی دارد به این سمت حرکت میکند، تاریکی شدید در دوردست اجازه نمیدهد تا بتوانم انتهای مسیری که صداها از آن ساطع میشوند را ببینم. یعنی چه چیزی درحال آمدن به اینجاست؟
دستم را به لبه فلزی نردبان نزدیک میکنم، خم میشوم، چشمانم را گرد میکنم و با دقت بیشتری به انتهای تاریک مسیری که از آن به اینجا آمدهام نگاه میکنم.
در میانه تاریکی دو چشم خونین و سرخ رنگ نمایان و پس از مدت کوتاهی بهسرعت محو میشوند.
در کنار آن خندههای شیطانی با ریتم خاص و ملایم فضای اطرافم را تسخیر میکند و پشت سر هم تکرار میشود.
قلبم با سرعت به سی*ن*هام میکوبد و حسی شوم دلم را چنگ میزند.
بیاراده دستم را به کلت کمریام نزدیک میکنم.
صدای هیولامانند همراه با خندههای شیطانی را میشنوم که میگوید:
- من اون رو کشتم! من... من... من اون رو... اون... اون من رو... من رو کشت! م... م... من... من اون رو کشتم! اون... .
صدا با ریتم خاصی پشت سر هم تکرار میشود، این صدا به چه کسی تعلق دارد؟ احساس میکنم که قبلاً در جایی این صدا را شنیدهام، اما هرچه تلاش میکنم چیزی به یاد نمیآورم.
با طنین انداختن صدای برخورد کف دست و پا به پلههای خاکی رنگ و زهوار در رفته نردبان، نگرانیام از قبل بیشتر میشود.
هیولایی شبیه به انسان درحالی که جسد خونینی را به شانهاش انداخته است سعی دارد از نردبان بالا بیاید!
صورتش شبیه به ماهی است، چشمانش سرخ، دایرهای شکل و بهشدت بزرگ هستند.
تکهی استخوانی پهن، بزرگ و خمیده از پست کمرش بیرون زده است و به جای لب دندانهای کرمخورده، سیاه و خونین خودنمایی میکنند.
هیولا با مشاهده من کمی پلکهایش را با آرنج استخوانیاش مالش میدهد و با صدای خشنی فریاد میکشد:
- اون... من... من... اون رو کشتم... اون رو کشتم! هی تو!
سرم را میچرخانم، با عجله برای یافتن راه فرار از نردبان فاصله میگیرم و به دیوارهای دور و اطرافم چنگ میزنم، اما تلاشهایم فایدهای ندارند.
به ناچار با برخورد نگاهم به اتاق نیمه تاریکی که از آن خارج شدم دواندوان واردش میشوم، با افتادن نگاهم به شاتگان با عجله به آن نزدیک میشوم و شاتگان را از روی زمین برمیدارم.
در حین چک کردن خشاب صدای روشن شدن سنسور در گوشهایم طنین میاندازد و توجهام را به خود جلب میکند.
به محض قطع شدن صداها تصاویری سبز رنگ از اسلحه شاتگان، تاریخچه و نحوه استفاده از آن جلوی دیدگانم قرار میگیرد و به سرعت محو میشود.
با چشمانی از حدقه درآمده به اسلحه شاتگان و گلولههای آن نگاهی میاندازم، گلولههای سرخرنگ، بزرگ، دراز و مکعبی شکل را از روی زمین خاکیرنگ و کهنه برمیدارم، طبق راهنماییهای تصاویری که مدتی قبل جلوی چشمانم پدیدار شد اسلحه را خشابگذاری میکنم، سپس سی*ن*هخیز و با زحمت زیادی زیر تخت خونینی که روی آن جسد تکهپاره شده قرار دارد مخفی میشوم.
صدای قدمهای آرام اما تندی پرده گوشهایم را آزار میدهد، در کنار آن صدای کشیده شدن چیزی شبیه به بدن انسان بر روی موزائیکهای زخمی و خرد شده دلهرهام را بیشتر میکند.
کمی خودم را جابهجا میکنم، دندانهایم را محکم روی هم فشار میدهم و به پایههای زنگزده، خونین و فلزی تختی که زیر آن مخفی شدهام نزدیک میشوم.
پس از مدت کوتاهی دو پای کشیده، دراز و خونین که در زیر شلوار نظامی سیاه رنگ و نیمهپارهای پنهان شده است نمایان و درست در نزدیکیام متوقف میشود.
تعدادی گیاه، خزه و شاخه مارپیچ و نازک درخت پاهای کبود شده و نیمهجان شخص را پوشاندهاند! پایین زانوها بخشی از ماهیچههای سرخ و خونین در زیر زخم گلولههای جدید یا جراحات مرگبار چاقو کاملاً پیدا و نمایان هستند.
با نزدیک شدنم به لبه نردبان صدای شلپشلپ آب با ریتمی تند در گوشهایم تکرار میشود. انگار شخصی خشمگینانه از داخل تونل تنگ و تاریکی دارد به این سمت حرکت میکند، تاریکی شدید در دوردست اجازه نمیدهد تا بتوانم انتهای مسیری که صداها از آن ساطع میشوند را ببینم. یعنی چه چیزی درحال آمدن به اینجاست؟
دستم را به لبه فلزی نردبان نزدیک میکنم، خم میشوم، چشمانم را گرد میکنم و با دقت بیشتری به انتهای تاریک مسیری که از آن به اینجا آمدهام نگاه میکنم.
در میانه تاریکی دو چشم خونین و سرخ رنگ نمایان و پس از مدت کوتاهی بهسرعت محو میشوند.
در کنار آن خندههای شیطانی با ریتم خاص و ملایم فضای اطرافم را تسخیر میکند و پشت سر هم تکرار میشود.
قلبم با سرعت به سی*ن*هام میکوبد و حسی شوم دلم را چنگ میزند.
بیاراده دستم را به کلت کمریام نزدیک میکنم.
صدای هیولامانند همراه با خندههای شیطانی را میشنوم که میگوید:
- من اون رو کشتم! من... من... من اون رو... اون... اون من رو... من رو کشت! م... م... من... من اون رو کشتم! اون... .
صدا با ریتم خاصی پشت سر هم تکرار میشود، این صدا به چه کسی تعلق دارد؟ احساس میکنم که قبلاً در جایی این صدا را شنیدهام، اما هرچه تلاش میکنم چیزی به یاد نمیآورم.
با طنین انداختن صدای برخورد کف دست و پا به پلههای خاکی رنگ و زهوار در رفته نردبان، نگرانیام از قبل بیشتر میشود.
هیولایی شبیه به انسان درحالی که جسد خونینی را به شانهاش انداخته است سعی دارد از نردبان بالا بیاید!
صورتش شبیه به ماهی است، چشمانش سرخ، دایرهای شکل و بهشدت بزرگ هستند.
تکهی استخوانی پهن، بزرگ و خمیده از پست کمرش بیرون زده است و به جای لب دندانهای کرمخورده، سیاه و خونین خودنمایی میکنند.
هیولا با مشاهده من کمی پلکهایش را با آرنج استخوانیاش مالش میدهد و با صدای خشنی فریاد میکشد:
- اون... من... من... اون رو کشتم... اون رو کشتم! هی تو!
سرم را میچرخانم، با عجله برای یافتن راه فرار از نردبان فاصله میگیرم و به دیوارهای دور و اطرافم چنگ میزنم، اما تلاشهایم فایدهای ندارند.
به ناچار با برخورد نگاهم به اتاق نیمه تاریکی که از آن خارج شدم دواندوان واردش میشوم، با افتادن نگاهم به شاتگان با عجله به آن نزدیک میشوم و شاتگان را از روی زمین برمیدارم.
در حین چک کردن خشاب صدای روشن شدن سنسور در گوشهایم طنین میاندازد و توجهام را به خود جلب میکند.
به محض قطع شدن صداها تصاویری سبز رنگ از اسلحه شاتگان، تاریخچه و نحوه استفاده از آن جلوی دیدگانم قرار میگیرد و به سرعت محو میشود.
با چشمانی از حدقه درآمده به اسلحه شاتگان و گلولههای آن نگاهی میاندازم، گلولههای سرخرنگ، بزرگ، دراز و مکعبی شکل را از روی زمین خاکیرنگ و کهنه برمیدارم، طبق راهنماییهای تصاویری که مدتی قبل جلوی چشمانم پدیدار شد اسلحه را خشابگذاری میکنم، سپس سی*ن*هخیز و با زحمت زیادی زیر تخت خونینی که روی آن جسد تکهپاره شده قرار دارد مخفی میشوم.
صدای قدمهای آرام اما تندی پرده گوشهایم را آزار میدهد، در کنار آن صدای کشیده شدن چیزی شبیه به بدن انسان بر روی موزائیکهای زخمی و خرد شده دلهرهام را بیشتر میکند.
کمی خودم را جابهجا میکنم، دندانهایم را محکم روی هم فشار میدهم و به پایههای زنگزده، خونین و فلزی تختی که زیر آن مخفی شدهام نزدیک میشوم.
پس از مدت کوتاهی دو پای کشیده، دراز و خونین که در زیر شلوار نظامی سیاه رنگ و نیمهپارهای پنهان شده است نمایان و درست در نزدیکیام متوقف میشود.
تعدادی گیاه، خزه و شاخه مارپیچ و نازک درخت پاهای کبود شده و نیمهجان شخص را پوشاندهاند! پایین زانوها بخشی از ماهیچههای سرخ و خونین در زیر زخم گلولههای جدید یا جراحات مرگبار چاقو کاملاً پیدا و نمایان هستند.
آخرین ویرایش توسط مدیر: