سایه مولوی
پسندها
1,050

نوشته‌های نمایه آخرین فعالیت فرستادن‌ها ارسالی‌های این کاربر در هر بخش درباره بازدیدکنندگان این حساب کاربری

  • خراب کرده‌ام آقا خودت درستش کن
    امید آخر دنیا خودت درستش کن

    نمانده پشت سر من پلی که برگردم
    خراب کرده‌ام آقا خودت درستش کن

    ببین چگونه به هم خورده کار من ماندم
    به حق حضرت زهرا خودت درستش کن

    گرفت دست مرا هرکسی، زمینم زد
    شکست بال و پرم را خودت درستش کن

    سفال توبه خود را شکسته‌ام از بس
    ترک‌ترک شده اما خودت درستش کن

    اگرچه پیش تو در خلوت آبرویم رفت
    برای محشر کبری خودت درستش کن

    ثمر نداده درخت «الهی العفو»م
    به پیش صاحب نجوا خودت درستش کن

    شکسته بال و پر من ولی دلم تنگ است
    سفر به کرببلا را خودت درستش کن

    موسی علیمرادی
    خراب کرده‌ام آقا خودت درستش کن
    امید آخر دنیا خودت درستش کن

    نمانده پشت سر من پلی که برگردم
    خراب کرده‌ام آقا خودت درستش کن

    ببین چگونه به هم خورده کار من ماندم
    به حق حضرت زهرا خودت درستش کن

    گرفت دست مرا هرکسی، زمینم زد
    شکست بال و پرم را خودت درستش کن

    سفال توبه خود را شکسته‌ام از بس
    ترک‌ترک شده اما خودت درستش کن

    اگرچه پیش تو در خلوت آبرویم رفت
    برای محشر کبری خودت درستش کن

    ثمر نداده درخت «الهی العفو»م
    به پیش صاحب نجوا خودت درستش کن

    شکسته بال و پر من ولی دلم تنگ است
    سفر به کرببلا را خودت درستش کن

    موسی علیمرادی
    کفش کودکی را دریا برد کودک روی ساحل نوشت دریای دزد
    آنطرف‌تر مردی که صید خوبی داشت روی ماسه‌ها نوشت دریای سخاوتمند
    جوانی غرق شد مادرش نوشت دریای قاتل
    پیرمردی مرواریدی صید کرد و نوشت دریای بخشنده
    موج نوشته‌ها را شست
    دریا آرام گفت به قضاوت‌های دیگران اعتنا نکن اگر می‌خواهی دریا باشی.
    مسافری که به رخ اشک حسرتم بدواند
    دلم تحمل بار فراق او نتواند
    در آتشم بنشاند چو باکسان بنشیند
    کنار من ننشیند که آتشم بنشاند
    چه جوی خون که براند ز دیده دل شدگان را
    چو ماه نوسفر من سمند ناز براند
    به ماه من که رساند پیام من که ز هجران
    به لب رسیده مرا جان خودی به من برساند
    غروب جمعه دلم بوی یار می‌گیرد
    افق افق دل من را غبار می‌گیرد

    نه با زیارت یاسین دلم شود آرام
    نه با دعای سماتم قرار می‌گیرد

    نوای ندبه صبحم هنوز ورد لب است
    که نغمه عشراتم به بار می‌گیرد

    دل صنوبری‌ام زین هوای مه آلود
    نه از فراق که از انتظار می‌گیرد

    قسم به عصر که خسران قرین انسان است
    مگر هر آنکه دانش خود را به کار می‌گیرد

    بدان که دلبر ما جان برای یاری خویش
    در این دیار هزاران هزار می‌گیرد

    به گوش منتظران گو که صبح نزدیک است
    اگر چه شب ز رفیقان دمار می‌گیرد

    جمال یار چو خورشید عالم افروز است
    حجاب نفس تو را زان نگار می‌گیرد

    تمام دلخوشی‌ام یک نگاه کوچک اوست
    ز چیست یار من از من کنار می‌گیرد

    اگر که یار نخواهد به جلوه غم ببرد
    دل زهیر چو شب‌های تار می‌گیرد

    برای تعجیل در ظهور حضرت یار بفرست یک صلوات...
    باید كسی باشد شبی ماتم بگیرد
    وقتی نبودم صورتش را غم بگیرد

    باید كسی باشد كه عكس خنده ام را
    در لابه لای گریه اش محكم بگیرد

    چشمش به هر كوچه خیابانی بیافتد
    باران تنهاتر شدن، نَم نَم… بگیرد

    هی شهر را با خاطراتش در نَوَردَد
    آینده اش را سایه ای مبهم بگیرد

    از گریه‌های او خدا قلبش بلرزد
    از گریه‌های او نفسهایم بگیرد

    من! جای خالی باشم و او هم برایم
    هر پنج شنبه شاخه ای مریم بگیرد

    پویا جمشیدی
  • در حال بارگیری...
  • در حال بارگیری...
  • در حال بارگیری...
  • در حال بارگیری...
  • در حال بارگیری...

بازدیدهای پروفایل

80

بازدیدکنندگان اخیر

  1. 80 بازدیدهای پروفایل
  2. ریحانا۲۰
  3. پناه
  4. AHOORA
  5. هویار
  6. Eror404
  7. آرامش
  8. رهای انجمن
  9. مژگانمـ
  10. 1999shayan
بالا