- Aug 4, 2023
- 624
با حرص به سمت اتاقشان رفت و پتوی قرمزِ لونا را از روی تخت به دنبال خودش کشید، خستهتر از آنی بود که پتو را بردارد. پتو را روی لونا انداخت و به سمت اتاق برایان رفت که از درس خواندنش مطمئن شود.
در اتاق برایان را باز کرد با دیدن برایان که همانطور روی صندلی خودش را به سمت میز خم کرده است و خوابش برده است به طرز عجیبی عصبی شد، واقعاً دلش میخواست لیوان آب کنار دستش را روی سر برایان خالی کند، چند بار بود به او تذکر داده بود، اوّلین بارش نبود، دومین بارش هم نبود، بیشتر از ۲۳ بار تکرار کرده بود و هر ۲۳ بار به او تذکر داده بود که حق ندارد اینگونه بخوابد.
به سمتش رفت و آهسته گفت:
- برایان روی میز؟ برو روی تخت.
برایان گیج سرش را بلند کرد و بلند شد و گفت:
- چیشده؟
رونا خودش را کنترل کرد و گفت:
- برو روی تخت بخواب!
برایان عینکش را روی چشمش گذاشت و گفت:
- فقط سه صفحه دیگه مونده.
رونا با عصبانیتی که کنترل شده بود گفت:
- اگه میتونی بخونی که مشکلی نیست ولی اگه قرار باز بخوابی برو رو تخت بخواب نه روی میز.
برایان که انگار منتظر اصرار کوچکی بود سریعاً عینکش را بیرون آورد و روی میز گذاشت و گفت:
- پس میخوابم.
روی تخت دراز کشید و رونا برق را خاموش کرد و رفت بیرون.
در اتاق برایان را باز کرد با دیدن برایان که همانطور روی صندلی خودش را به سمت میز خم کرده است و خوابش برده است به طرز عجیبی عصبی شد، واقعاً دلش میخواست لیوان آب کنار دستش را روی سر برایان خالی کند، چند بار بود به او تذکر داده بود، اوّلین بارش نبود، دومین بارش هم نبود، بیشتر از ۲۳ بار تکرار کرده بود و هر ۲۳ بار به او تذکر داده بود که حق ندارد اینگونه بخوابد.
به سمتش رفت و آهسته گفت:
- برایان روی میز؟ برو روی تخت.
برایان گیج سرش را بلند کرد و بلند شد و گفت:
- چیشده؟
رونا خودش را کنترل کرد و گفت:
- برو روی تخت بخواب!
برایان عینکش را روی چشمش گذاشت و گفت:
- فقط سه صفحه دیگه مونده.
رونا با عصبانیتی که کنترل شده بود گفت:
- اگه میتونی بخونی که مشکلی نیست ولی اگه قرار باز بخوابی برو رو تخت بخواب نه روی میز.
برایان که انگار منتظر اصرار کوچکی بود سریعاً عینکش را بیرون آورد و روی میز گذاشت و گفت:
- پس میخوابم.
روی تخت دراز کشید و رونا برق را خاموش کرد و رفت بیرون.