HERA-

مدیر تالار میز گرد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
منتقد
ویراستار
کاربر VIP
نویسنده رسمی
نویسنده فعال
Aug 4, 2023
624
دیگر حوصله لج‌بازی کردن را نداشت، با عصابنیت گفت:
- به‌درک.
و گوشی را قطع کرد.
رونا کمی تعجّب کرد که به‌درک رونا هم می‌رود؟ یا به‌درک که خودش به بار نمی‌رود؟ سعی کرد فکرش را درگیر احمق بازی‌های لونا نکند، ارسال‌هایش زیادی طول کشیدند سریعاً از جایش بلند شد و بسته‌ها را سوار موتور کرد و تا آخر شب مشغول بسته‌ها شد.
برای تحویل پیش‌بند و لباس‌ها به رستوران رفت، بعد تحویل لباس‌ها برای خداحافظی به بخش مدیریت رفت:
- خیلی ممنون خانم بریک، من دیگه میرم.
بریک همان‌طور که عینک‌های مستطیلی شکل در چشمانش بود و به برگه‌های روی میز رسیدگی می‌کرد و حساب کتاب می‌کرد گفت:
- یک و دو، چهارده، چهل.
مکث کرد و گفت:
- حقوق این ماهت رو گرفتی؟
بدون فکر و مکث گفت:
- نه!
بریک عینکش را بیرون آورد و روی میز گذاشت و کشو دست راستش را باز کرد و اسکناس‌های کاغذی را بیرون آورد و شروع کرد به شمردن.
 

HERA-

مدیر تالار میز گرد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
منتقد
ویراستار
کاربر VIP
نویسنده رسمی
نویسنده فعال
Aug 4, 2023
624
اسکناس‌ها را به سمت رونا گرفت و سرش را بلند کرد و ابروانش را بالا فرستاد و گفت:
- بیست هزار دلار انعام.
به رونا انعام داد؟ از انعام به شدّت متنفر بود، از مبلغی که می‌گرفت در قبال کارش خیلی راضی بود نیاز به انعام نداشت.
از جایش تکان نخورد، بریک با تعجّب گفت:
- رونا؟ حقوقت!
رونا به خود جرئت داد و گفت:
- انعام نمی‌خوام!
بریک بدون معطلی بیست هزار دلار را شمرد و در کشو حسابداری را باز کرد و پول را تحقیر آمیز روی میز گذاشت، رونا نه تعجّب کرد و نه به شخصیتش برخورد. چیز عادی‌ای بود که مدام برایش تکرار می‌شد.
همین که حقوقش را گرفت از رستوران خارج شد و سوار موتورش شد؛ همین که موتورش را روشن کرد گوشی‌اش زنگ خورد:
- لعنتی همین الان موتور را روشن کردم!
حدس می‌زد لونا باشد، موتورش را خاموش کرد و گوشی‌اش را جیب شلوارش بیرون آورد، با دیدن اسم برایان تعجّب کرد؛ برایان سابقه نداشت زیاد تماس تلفنی با رونا بگیرد:
- برایان؟
 

HERA-

مدیر تالار میز گرد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
منتقد
ویراستار
کاربر VIP
نویسنده رسمی
نویسنده فعال
Aug 4, 2023
624
برایان با صدای گرفته‌ای گفت:
- کتاب آموزشی جدید بگیر برام!
رونا از صدای گرفته برایان تعجّب کرد و گفت:
- برایان؟ مریض شدی؟
برایان سکوت کرد و سپس گفت:
- با لئو رفتیم استخر!
رونا که امروز زیادی حرصش گرفته بود گفت:
- استخر؟ با این وضعیت آب و هوا؟ دیوونه شدی؟
برایان خسته گفت:
- لئو قرارِ تا اواخر این ماه بره خارج از شهر.
رونا نفسش را حرصی بیرون فرستاد و گفت:
- که چی؟
برایان با تعجّب گفت:
- که چی؟ که دوستمِ!
- اگه بدونم روابط دوستانه‌ات به درس و مدرسه‌ات لطمه بزنه محدودتر از چیزی که الان هستی میشی.
برایان با همان لحن قبلی‌اش گفت:
- رونا میشه از قالب به مثال رفتار مادرانه‌ات بیایی بیرون؟
رونا عصبی شده بود، خودش را کنترل کرد و گفت:
- هر کدومتون خودش هزینه خودش رو پرداخت کرد؟
 

HERA-

مدیر تالار میز گرد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
منتقد
ویراستار
کاربر VIP
نویسنده رسمی
نویسنده فعال
Aug 4, 2023
624
برایان دروغی گفت:
- رونا دیوونه شدی؟ زده به سرت؟ معلومه که هرکی دونگ خودش رو پرداخت کرده.
رونا در دل گفت:
- آره جون من! من اگه تو رو نشناسم... .
رونا با حفظ خون‌سردیش گفت:
- خبری از کمک درسی نیست!
این بار برایان عصبی شد، با صدای کنترل شده گفت:
- اصلاً استخر نرفتیم، رفتیم رودخانه آزاد.
- دروغ تحویل من میدی؟ قطع کن.
التماس‌وار گفت:
- رونا... .
رونا بدون پاسخ تماس را قطع کرد. مجبور بود برایش کتاب درسی بخرد، می‌دانست اگه نخرد بهانه دست برایان می‌دهد و برایان درس نمی‌خواند، از کتاب‌خانه عمومی‌ای که تمام وسایلش قیمت‌ مناسب‌تر از هرجای دیگری بود برایش تعدادی از کمک درسی‌هایی که نیاز داشت را برایش خرید.
***
کتاب‌ها را روی اپن گذاشت و روی مبل راحتی خودش را پرت کرد، از فضای تاریک خانه فهمید که لونا به خانه برنگشته است، به سمت اتاق برایان رفت و بدون در زدن وارد شد که برایان صندلی چرخ‌دارش را به سمت در چرخاند و بی‌خیال به رونا خیره شد.
رونا با عصابنیت کنترل شده گفت:
- آدرس!
برایان گیج گفت:
- آدرسِ... .
- آدرس بار همیشگی لونا... .
 

HERA-

مدیر تالار میز گرد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
منتقد
ویراستار
کاربر VIP
نویسنده رسمی
نویسنده فعال
Aug 4, 2023
624
برایان که شوکه شده بود گفت:
- وا من از کجا بدونم؟
رونا چشمانش را در حدقه چرخاند و گفت:
- زود باش معطل نکن.
برایان به سمت میز چرخید و گفت:
- اگه تویی که خواهر دوقلوشی ندونی من هم نمی‌دونم... .
رونا پوزخندی زد و گفت:
- این یعنی آره من هیچ وقت با لونا به اون قبرستون نرفتم و خیلی بچّه مثبتی‌ام و تاحالا مـ*ست نکردم و آره من هم باورم شد و آسمون سبز، چمن قرمز، سوسک قشنگ و من خر، آره؟
برایان مدادش را در انگشتان باریکی که به اندازه انگشت رونا و لونا باریک بود و چندان مردانه نبود چرخاند و گفت:
- نیاز به روان‌شناس داری، برو روانشناسی چیزی... .
رونا با همان لحن قبلی گفت:
- آره دیگه، با شما دو تا روانی من هم روانی شدم!
برایان بی‌حوصله گفت:
- برو بیرون حوصله ندارم، می‌خوام درس بخونم.
- به‌درک، نخون، زود باش برایان. آدرس بده، معطلم نکن!
برایان از جایش بلند شد و به سمت رونا که در چارچوب در ایستاده بود رفت و دستش را روی شانه‌های رونا قرار داد و کمی به عقب هدایتش کرد و خواست در را ببند که رونا عصبی در را هل داد و برای اوّلین بار دستش را روی برایان بلند کرد و سیلی محکمی حواله صورت برایان کرد و با تحکم و صدای بلندی که کنترل شده بود، گفت:
- آدرس!
 

HERA-

مدیر تالار میز گرد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
منتقد
ویراستار
کاربر VIP
نویسنده رسمی
نویسنده فعال
Aug 4, 2023
624
برایان هیچ تعجّب نکرد و همان‌طور بی‌خیال آدرس را به رونا گفت و رونا سریعاً از اتاقش خارج شد گوشی‌اش را روی اپن برداشت و گفت:
- بیرون رفتن از خونه این وقت شب ممنوع! تا من برمی‌گردم حق نداری هیچ غلطی بکنی، بشین درس بخون.
کلیدش را برداشت و به سمت در رفت، حدس می‌زد برایان در اتاق مشغول شماره گیری شماره تلفن لوناست، با همان تُن صدا گفت:
- فقط اگه جرئت داری زنگ بزن به لونا.
کفش‌هایش را با عجله پوشید:
- وای به حالت برایان اگه زنگ بزنی به لونا!
رفت بیرون، با عصبانیت موتورش را روشن کرد. و با سرعت به سمت آدرسی که برایان داده بود رفت، ترسید که سرش کلاه گذاشته باشد، رابطه دوستی برایان و لونا طوری بود که مثل کوه کنار هم بودند و برای یک‌دیگر شانه خالی نمی‌کردند و همین رونا را ترساند که رونا را پیچانده باشد.
همین که تابلوی بار «یک بار دیگر» را دید سریعاً موتور را انداخت و رفت سمت در. همین که رفت داخل نگاهی به اطراف انداخت تا لونا را پیدا کند، هانا را روی یک میز ده نفره دید آرام و با خون‌سردی کامل به سمت میز رفت:
- به‌به!
پسرک سمت راستش که مـ*ست بود، دستش را دور گردن رونا انداخت و گفت:
- یه تماس تلفنی رو این‌قدر طول میدن؟
رونا با نگاه مزخرفی که به او انداخت پسرک کمی تعجّب کرد رونا دست پسرک را جدا کرد و گفت:
- طولش نه ولی عرضش چرا!
 

HERA-

مدیر تالار میز گرد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
منتقد
ویراستار
کاربر VIP
نویسنده رسمی
نویسنده فعال
Aug 4, 2023
624
هانا که موقعیت را خطر دید با صدای بلندی گفت:
- به‌به رونا ایزول، راه گم کردین؟ شما رو چه به بار اومدن.
از عمد اسمش را صدا زد که بقیه افراد روی میز بفهمند که روناست نه لونا.‌ رونا صندلی کناری را عقب کشید و روی آن نشست و گفت:
- به‌به هانا خانم، شما رو چه به این غلط‌ها؟
رونا به سیم آخر زده بود، قاطی کرده بود امروز هیچ، وقتِ این مزخرفیات نبود.
رونا لیوان شـراب خوری‌ای که نصفش خالی بود را برداشت و تا ته نوشید. لیوان را آرام روی میز گذاشت و کمی به خودش وقت داد تا فکر کند، کلمات را جویده گفت:
- لونا، لونا کجاست؟
هانا نگاهی به اطراف انداخت و گفت:
- شما ایشون رو این‌جا می‌بینید؟
رونا سعی در کنترل خود داشت:
- این‌جا که نمی‌بینم به‌خاطر همین می‌پرسم!
هانا بطری را به سمت رونا گرفت و گفت:
- مایل به لاو شات؟
رونا پوزخندی زد و گفت:
- با؟
هانا با صدایی که آرامش در آن موج می‌زد گفت:
- هر کدوم که مایل‌اید.
رونا سری چرخاند و به افراد تیم نگاهی انداخت و با همان لحن قبلی‌اش گفت:
- متأسفانه کسی رو در حد خودم برای لاو شات نمی‌بینم.
 

HERA-

مدیر تالار میز گرد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
منتقد
ویراستار
کاربر VIP
نویسنده رسمی
نویسنده فعال
Aug 4, 2023
624
- به‌به چه پر‌توقع!
و جام رونا را پر کرد و روی جایش نشست و گفت:
- دیر اومدین وگرنه در حد شما خیلی‌ها بودند!
رونا اعصاب ضعیفش همکاری‌اش نکرد و از جایش بلند شد و گفت:
- حیف لونا با تو دوستِ، نمی‌دونم چه‌جوری به خودش جرئت داده با همچین آدمی دوست بشه.
صدای لونا از پشت به گوشش رسید:
- صرفاً جهت حرص دادن یکی.
رونا برگشت سمت صدا، پوزخندی زد و به سمت میز دوباره چرخید و کیف و شنل گوچی‌ِ لونا که برند بود را برداشت و به سمت لونا رفت و آستین لونا را گرفت و با خودش به بیرون برد.
به سمت موتور هلش داد و گفت:
- بمیری! مگه بهت نگفتم حق نداری بری؟
شنل و کیف را به سمتش پرت کرد که بگیرد، لونا خودش را مرتب کرد و گفت:
- حق نداری با دوست چند ساله من، به خودت جرئت بدی که این‌جوری باهاش حرف بزنی.
- اون پسره رو مخ هم دوستت بود؟
جوابی نداد، رونا به سمتش رفت و در یک قدمی‌اش ایستاد و گفت:
- بهت گفته بودم از این دختر بدعنق خوشم نمیاد... .
 

HERA-

مدیر تالار میز گرد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
منتقد
ویراستار
کاربر VIP
نویسنده رسمی
نویسنده فعال
Aug 4, 2023
624
لونا چشمانش را چرخاند و گفت:
- بس کن رونا، بس کن... التماست می‌کنم بس کن، دنیا همون‌جوری که تو می‌خوای نمی‌چرخه، بس کن، قسم به جون هر دوتامونِ بس کن... .
رونا روی موتور نشست که لونا گفت:
- من می‌رونم!
- که چی؟ بکشیمون؟
هر چه باشد نوشیده بود، حتی اگر یک دهم پیکی نوشیده باشد، امشب معلوم بود زیاده‌روی نکرده؛ زیادی هوشیار بود، معلوم بود جرئت نکرده بود بنوشد... .
لونا شنلش را پوشید:
- از کجا آدرس این‌جا رو پیدا کردی؟
رونا به دروغ، تا برایان در دردسر نیفته گفت:
- امشب تعقیبت کردم!
لونا زیر لب وِروِر کرد که رونا متوجّه نشد.
***
همین که در را باز کرد لونا به سمت اتاق رفت، رونا با صدای نسبتاً بلندی گفت:
- از اون پسره هیچ خوشم نمیاد، پسره‌ی احمق! باهاش قطع رابطه کن... .
لونا آرام گفت:
- دوستی من به تو هیچ ربطی نداره خب؟
 

HERA-

مدیر تالار میز گرد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
منتقد
ویراستار
کاربر VIP
نویسنده رسمی
نویسنده فعال
Aug 4, 2023
624
با صدای بلند برایان را صدا زد:
- برایان؟ بیا اتاق من.
برایان بعد از گذشت چند دقیقه طولانی از اتاقش بیرون آمد و به سمت اتاق لونا و رونا رفت و در را محکم بست، رونا عصبی به سمت آشپزخانه رفت نیاز به یک قهوه جهت خالی شدن عصبانیتش داشت.
لونا و برایان در اتاق بودند و هرکدام به کاری مشغول بودند، برایان روی صندلی مطالعه لونا نشسته بود و لونا هم روی تختش دراز کشید بود و با گوشی‌اش بازی می‌کرد.
لونا توجّه‌اش را از صفحه گوشی به برایان گرفت و گفت:
- باید از قبل می‌گفتی، نه این که بعد از خروج رونا.. .
- میگم ترسیدم که متوجّه بشه زنگ زدم بهت، خودت می‌شناسی رونا رو، تا قشنگ سیر تا پیاز رو درنیاره ول کن نیست، بعدش هم خیلی تهدید کرد.
لونا از جایش بلند شد و به سمت برایان رفت:
- به‌درک تهدید کرد، از رونا می‌ترسی؟
برایان بی‌خیال تکیه‌اش را داد به صندلی و گفت:
- یعنی تو نمی‌ترسی؟
لونا یقه برایان رو گرفت و بلندش کرد و گفت:
- اگه از رونا می‌ترسی تو هیچ نسبتی با من نداری، حالا هم... .
 

چه کسانی از این موضوع بازدید کرده‌اند (در مجموع: 44) در 1000000 ساعت گذشته. «جزئیات دقیق بازدیدها»

Who is viewing this thread (Total: 0, Members: 0, Guests: 0)

Who has watch this thread (Total: 0) «جزئیات دقیق بازدیدها»

بالا