HERA-

مدیر تالار میز گرد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
منتقد
ویراستار
کاربر VIP
نویسنده رسمی
نویسنده فعال
Aug 4, 2023
624
یقه‌اش رو ول کرد و ادامه داد:
- بیرون!
به سمت در اشاره کرد، برایان هم رفت بیرون، در این خانه هیچ‌کَس به برایان اهمّیت نمی‌داد، اصلاً هیچ‌کَس به هیچ‌کَس اهمّیت نمی‌داد، فقط رونا بود که زیادی شورش را درآورده بود.
این‌جا هرکَس راه خودش را می‌رفت و به‌درک که دیگری متنفر است از این مدل راه رفتن در این مسیر خلاف هم... .
***
لونا صبح زود بیدار شد، با دیدن رونا که هنوز خواب است آرام و بی‌سر و صدا از جایش بلند شد وآبی به صورتش زد و سریعاً لباس‌هایش را عوض کرد.
روی جزیره آشپزخانه برای خودش صبحانه آماده کرد، صبحانه‌ای کاملاً ساده و بدون لبنیات.
امروز قرار داشت، قرار صحبت کوتاهی با ریک دوست پسر سابق رونا، دیشب وقتی تازه به بار رسیده بود ریک با لونا تماس گرفته بود و درخواست تایمی آزاد برای صحبت در مورد رونا کرد.
مشغول خوردن صبحانه بود، برعکس رونا ذهنش رها ‌و آزاد بود موقع صبحانه یا شام به چیزی جز غذا فکر نمی‌کرد، درست است چندان خوش‌خوراک نیست ولی خب به غذا خوردنش اهمّیت می‌داد!
رونا با لباس‌های اتو کشیده و مرتب به سمت آشپزخانه رفت، با دیدن لونا که صبح زود بیدار شده بود کمی تعجّب کرد، ولی زیاد اهمّیت نداد و روی میز نشست و تکّه‌ای از تست را جدا کرد و همان‌طور بدون چیزی خورد، برایان با فرم لباس مخصوص مدرسه از اتاقش بیرون آمد و روی میز نشست.
 

HERA-

مدیر تالار میز گرد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
منتقد
ویراستار
کاربر VIP
نویسنده رسمی
نویسنده فعال
Aug 4, 2023
624
برایان رو به لونا گفت:
- میری دانشگاه؟
بدون نگاه کردن به او جواب داد:
- آره... .
از روی میز بلند شد و کتش را پوشید و از خانه بیرون رفت برایان منتظر لئو ماند تا باهم به مدرسه بروند، رونا هم مشغول جمع کردن میز شد.
- برایان! میری مدرسه بدون دردسر میایی خونه ها. وگرنه اگه قرار دسته گل به آب بدی همون خونه بمونی بهتره... .
برایان که گوشی به دست روی مبل راحتی نشسته بود گفت:
- حواسم هست... .
- باید هم باشه وگرنه خبری... .
پرید وسط حرفش و گفت:
- از لباس نو نیست، می‌دونم!
***
- یه کار یه شیفت با حقوق کافی هست، خیلی عالیه رونا چرا امتحان نمی‌کنی؟
اعتراض کرد:
- سخته آنا، برای رسوندن پیک‌هام دیرم میشه... .
- من خودم برات می‌رسونم.
رونا از روی میزی که نشسته بود بلند شد و گفت:
- نمی‌شه، خانم بریک همین‌جوریش هم ازم متنفره، اگه بدونه تو پیک‌هام رو می‌رسونی حقوقم رو کم می‌کنه، خودت می‌دونی که لونا و برایان چه‌جوری‌ان.
آنا متقابلش ایستاد و گفت:
- روش فکر کن، از دستش نده.
 

HERA-

مدیر تالار میز گرد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
منتقد
ویراستار
کاربر VIP
نویسنده رسمی
نویسنده فعال
Aug 4, 2023
624
آنا از رونا دور شد، نمی‌دانست باید چه‌کار کند. این مدّت برایان و لونا خیلی اذیتش می‌کردند، نمی‌دانست دلیل این همه فشار لونا و برایان چه بود... .
***
- با رونا بهم زدم... .
لونا چشمانش را در حدقه چرخاند و گفت:
- اهمّیت داره؟ می‌دونی چندمین بارته که با رونا بهم می‌زنی؟
با رونا چه چیزی را بهم زده بود؟ او فقط از این چند هفته‌ای که رونا به او زنگ نزده بود داستان می‌ساخت که از هم جدا شده‌اند، وگرنه خبری از جدایی نبود.
رونا به کمی وقت نیاز داشت که با مسئله خجالت نکشیدن ریک با او کنار بیایید و بس!
وگرنه آن‌ها بهم نزده بودند، حداقل اگر ریک رونا را دوست نداشته باشد رونا دوستش داشت... .
- مزخرفه.
ریک با تعجّب گفت:
- چی؟
- این‌که هربار بهم می‌زنی... .
ریک پوزخندی زد و گفت:
- نه! این‌که خواهرت باعث خجالتت باشه بیشتر مزخرفه... .
 

HERA-

مدیر تالار میز گرد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
منتقد
ویراستار
کاربر VIP
نویسنده رسمی
نویسنده فعال
Aug 4, 2023
624
لونا اولش اندکی گیج شد، ولی بعدش ابروانش را بالا فرستاد و دست به سینه به صندلی تکیه داد و گفت:
- چه‌قدر تو بدبختی ریک، رونا احمقِ خیلی هم احمقِ که احمقی مثل تو رو دوست داره، تو فقط... .
مکث کرد و جلو آمد و آرام گفت:
- مایه خجالتی... .
ریک خیره به لونا بود و حرفی نمی‌زد. لونا که از دست حرف‌های ریک زیادی عصبانی شده بود، با صدای کنترل شده گفت:
- زنگ بزن به رونا!
گیج جوابش را داد:
- که چی؟
سریع گفت:
- که بهم بزنی... .
آهانی زیر لب گفت که لونا گفت:
- حماقته اگه کسی با تو بمونه تو هر رابطه‌ای، چه دوستانه چه عاشقانه... .
***
با صدای زنگ گوشی‌اش از فکر بیرون آمد، با دیدن اسم ریک روی صفحه گوشی‌اش تپش قلب گرفت، خیلی تعجّب کرد، گذاشت کمی دیگر زنگ بخورد که شاید دستش خورده باشد به زنگ، ریک سابقه نداشت به رونا زنگ بزند؛ آن هم بعد آن حرف‌هایی که زده بود و چند هفته‌ای بود که هیچ‌کدامشان به دیگری زنگ نمی‌زد:
- ریک... .
- خواستم بگم... .
 

HERA-

مدیر تالار میز گرد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
منتقد
ویراستار
کاربر VIP
نویسنده رسمی
نویسنده فعال
Aug 4, 2023
624
رونا پرید وسط حرفش و گفت:
- خوبی؟
بی‌ادبانه نادیده‌اش گرفت و گفت:
- بیشتر ماندن در این رابطه هم من رو اذیت می‌کنه هم تو، هر چه زودتر تمومش کنیم برای هر دوتامون بهتره... .
رونا فکش تکان نمی‌خورد که جوابش را بدهد، زبانش قفل شده بود و کلمات را فراموش کرده و جمله‌ای برای دفاع از دوست داشتنش پیدا نمی‌کرد، دریک کلمه همه چیز را خلاصه کرد:
- باشه... .
پشت تمام حروف کلمه، حرف‌هایی نهفته بود که ریک آن‌ها را درک نمی‌کرد. بدون پاسخ دیگری به تماس پایان داد، گوشی‌اش را از گوشش جدا کرد و به صفحه چند ثانیه خیره ماند خاموشش کرد بعض کرده بود زیر لب گفت:
- مزخرفه! که به اندازه کافی، کافی و خوب نباشی!
***
پیک‌ها را رسانده بود، خیلی خسته بود، گوشی‌اش زنگ خورد، آرام و خسته گوشی‌اش را از جیبش بیرون آورد و برداشت:
- بله.
صدای آرام لونا در گوشش پیچید:
- میرم بار، آدرس میدم بیا... .
 

HERA-

مدیر تالار میز گرد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
منتقد
ویراستار
کاربر VIP
نویسنده رسمی
نویسنده فعال
Aug 4, 2023
624
- حوصله ندارم، برایان رو با خودت ببر!
لونا با تعجّب گفت:
- حواست هست که چی میگی؟
حوصله کل‌کل نداشت:
- آدرس بفرست میام... .
قطع کرد، با این وضعیت خسته بار رفتن دردی را از او دوا نمی‌کرد، باید به خانه برمی‌گشت که دوش آب گرم بگیرد!
چون منتظر لونا بود آدرس را برایش بفرستد به خانه برگشت که کمی استراحت کند، استراحت پنج دقیقه‌ای.
صدای نوتیف ارسال پیام آمد، گوشی‌اش را به حوصله درآورد و به آدرس خیره ماند:
- سیتی‌سنتر... .
این آدرس با آدرس قبلی که رفته بود فرق داشت، مرکز شهر بود و معلوم بود که چه‌جور جای هست... .
لباسش را عوض کرد، به سمت اتاق برایان رفت و بدون در زدن رفت تو:
- امروز مشکلی نیست اگه درس نخونی! می‌تونی نخونی، استراحت کن... .
برایان سؤالی به سمتش برگشت برق قهوه‌ای چشم برایان بیشتر خودنمایی کردند آرام زمزمه کرد:
- رونا؟
مکث کرد و ادامه حرفش را زد:
- خوبـ... .
پرید وسط حرفش و تند و سریع، با صدایی که به زور شنیده می‌شد گفت:
- نه نیستم... .
و رفت بیرون و صدای محکم در سکوت خانه را شکست!
 

HERA-

مدیر تالار میز گرد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
منتقد
ویراستار
کاربر VIP
نویسنده رسمی
نویسنده فعال
Aug 4, 2023
624
به سمت اتاق رفت، با تعویض لباس‌های کارش با کت بلند کرم رنگش روانه آدرسی شد که لونا فرستاد.
ماه دامن حریرش را بر زمین رخت کرده بود، عجیب خود را به رخ می‌کشید، از تاکسی بیرون آمد و به سمت در شیشه رنگ و فلزی رفت، دستش را روی دستگیره سرد فلزی رنگ پریده گذاشت، برای چند ثانیه از این‌که به بار آمده بود پشیمان شد، ولی نمی‌توانست لونا را به حال خودش ول کند که هر چه‌قدر بخواهد بنوشید؛ دستگیره را فشار داد و رفت تو، در را بست و نگاهی گذرا به اطراف انداخت، این‌جا زیادی لوکس‌تر از بار چند روز پیش بود، حدس می‌زد که چند روز پیش برایان آدرس اشتباهی به او داده بود. لونا را حداقل می‌شناخت، دستش برای انتخاب چیزهای ارزان نمی‌رفت دقیقاً برعکس رونا!
موهای فر لونا را از پشت شناخت، فر موهای نسکافه‌ایش با همه فرق داشت، به سمتش قدم‌های کوتاهی برداشت، صداها و همهمه‌ها گوش را آزار می‌داد!
انگار وسط راه اسم خودش را از زبان غریبه‌ای شنیدی که برگشت، این حرکت به قدر سریع و محکم بود که خودش را به ویتری زد و شَرابی‌های سینی‌اش فرصت را خریدند و یکی‌یکی افتادند و ردی از خود بر روی کت کرم رنگ رونا به جا گذاشتند، رونا قدمی به عقب برداشت و به لکه‌هایی که روی کتش جا خوش کرده بودند نگاهی انداخت، صدای رسای آن پسر سعی کرد زیادی خودش را به رخ بکشد:
- عذر می‌خوام مادام!
 

HERA-

مدیر تالار میز گرد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
منتقد
ویراستار
کاربر VIP
نویسنده رسمی
نویسنده فعال
Aug 4, 2023
624
صدای آن پسر جوان رونا را کنجکاو کرد و چشم از کتش گرفت و سرش را بلند کرد که چشمش به سردی چشم‌های سیاهی افتاد، پسر از چیزی تعجّب کرد ولی سریعاً به حالت عادی برگشت، رونا متوجّه تعجّب پسر شد؛ همین که پسر به حالت عادی برگشت دیگر چیزی برایش مبهم نموند رونا سرش را به نشانهٔ نه تکان داد و سرش را انداخت و گفت:
- نه‌نه، من معذرت می‌خوام!
گرمی دستی روی بازوان نه چندان لاغر رونا فرود آمد، سرش را به سمت او گرفت، لونا بود:
- رونا؟
لونا به آن پسر نگاهی انداخت و لبخند دوستانه‌ای تحویلش داد و گفت:
- یه بطری شَـ*راب سیب برای میز همیشگی... .
لبخند روی لبان سرخ لونا پررنگ‌تر شد؛ رونا را به سمت میزشان هدایت کرد و روی صندلی‌هایشان نشستند لونا که داشت در کیف کوچک لیدی‌طورش دنبال گوشی‌اش می‌گشت گفت:
- این پسر دانشجوی بهترین دانشگاه فرانسه است؛ جدیداً برگشته این‌جا، پسر درون‌گرا و در عین حال شوخ طبعیه!
رونا بی‌حوصله گفت:
- به من چه لونا!
 

HERA-

مدیر تالار میز گرد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
منتقد
ویراستار
کاربر VIP
نویسنده رسمی
نویسنده فعال
Aug 4, 2023
624
لونا بی‌توجّه به حرف رونا ادامه داد:
- برای شروع می‌خواد از بار شروع کنه و زیادی به... .
رونا کاسه طاقتش لبریز شد و پرید وسط حرفش و گفت:
- خب به من چه لونا؟ مبارک این‌جا، اگه قصدت تور کردنشِ که مبارک نیو بوی فرند، اگه قصدت تعریف و تمجیدِ اوکی دیدم و شنیدم بس نیست؟ من که فعلاً با ریک بهم نزدم... .
ریک خودش به این رابطه پایان داده بود، نیازی به بهم زدن رونا نداشت که بخواهد بهم بزند، لونا بالاخره گوشی‌اش را پیدا کرد و روی میز گذاشت و کیفش را روی صندلی کناری گذاشت که صدای افتادن زنجیر کیف بر روی صندلی بلند شد ولی لونا بی‌اهمّیت بود به صدا خاطرش جمع بود از این‌که کیفش نمی‌افتد، آرام گفت:
- قصدم این بود که حوصله‌ات سر نره!
- نگران نباش نمیره... .
دست به سینه به صندلی تکیه داد که همان پسر با سینی فلزی که یه بطری شَـ*راب سیب رویش بود همراه دو گیلاسی به سمتشان آمد و روی میز قرارشان داد که لونا گفت:
- ممنون روکو، فقط... چیزی فاقد الـ*کل و شـ*راب برای ایشون دارید؟
و به رونا اشاره کرد. پسر با وجود این‌که قیافه‌ای جدی داشت ولی در دل داشت به رونا می‌خندید، اگر از قیافه او را قضاوت می‌کرد این‌گونه بود که هیچ شبیه مسیحی‌هایی که یک‌شنبه‌ها به کلیسا می‌رودند و دعا می‌خوانند و طلب بخشش می‌کنند نبود، حتیٰ شبیه دانشجوهایی که درس می‌خوانند هم نبود... .
 

HERA-

مدیر تالار میز گرد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
منتقد
ویراستار
کاربر VIP
نویسنده رسمی
نویسنده فعال
Aug 4, 2023
624
حتی شبیه آن‌هایی که کاره پاره‌وقت یا کار درست و حسابی انجام می‌دهند هم نبود، فقط زیادی شبیه لونا بود که به نسبت زندگی بیخیال است... .
روکو خیلی جدی گفت:
- آب میل دارید؟
تشر زد؟ رونا هم با همان لحن روکو جواب داد:
- بله؛ آب... .
روکو رفت، لونا دو پیک را پر کرد یکی را جلوی خودش و دیگری را در کنار دست چپ رونا گذاشت با خود گفت که شاید هوس کند و بنوش و به امتحانش می‌ارزید، البته از نظر لونا... .
رونا بدون این‌که به لونا نگاه کند و به همان پیک کوچک نگاه می‌کرد گفت:
- دانشگاه چه‌طور بود؟
یک دفعه صدای افتادن چیزی روی پارکت‌های صدادار آمد صدایی مثل افتادن گوشی، رونا سرش را بلند کرد دید لونا خودش را خم کرده تا گوشی‌اش که افتاده است را بردارد هم‌زمان گفت:
- چیز خاصّی نبود... .
رونا با پیک شـ*راب سیب ور رفت و گفت:
- مثل همیشه کلاس رو پیچوندی دیگه! این‌که چیز خاصّی نیست آره... .
لونا با صدای ملایمی فاقد احساس گفت:
- ما اومدیم بار چیزی کوفت کنیم... .
 

چه کسانی از این موضوع بازدید کرده‌اند (در مجموع: 44) در 1000000 ساعت گذشته. «جزئیات دقیق بازدیدها»

Who is viewing this thread (Total: 0, Members: 0, Guests: 0)

Who has watch this thread (Total: 0) «جزئیات دقیق بازدیدها»

بالا