- Dec 8, 2023
- 371
به محض این کار بدنه درب مقابلم با ضربات محکم ارّه برقی خرد شد و از میان زخمها و خراشهای به وجود آمده بر روی بدنه چوبی آن چشمان خونین و از حدقه درآمده فندانرز چهره هراسانم را رصد کرد.
ناگهان درب مقابلم با ضربه محکمی باز، سپس نوک تیز ارّه برقیاش به سمت شکمم حملهور شد.
سریع خودم را عقب کشیدم، حملهاش را دفع کردم و با عبور از کنارش نگاهی به محیط پشت سرش انداختم.
پلهای فولادی با سیم و زنجیرهای آهنی به بالای سقف متصل شده بودند و دریاچهای صاف، اما کثیف و سبزرنگ نیمی از کف زمین را تسخیر کرده بود.
فندانرز ارّه برقی بزرگش را در هوا چرخاند، نعرهزنان به سمتم حملهور شد و با صدایی که طعم کینه و نفرت داشت، خطاب به من فریاد زد:
- اسم من فِندانرزِ، اسم من...میکشمت ژنرال! فِندانرزِ... میکشمت... تو رو... اسم من فندانرزِ!
مدام با عقب کشیدن سر و صورتم یا جاخالی دادن حملهاش را دفع میکردم و هرگاه فرصت مناسبی به دست میآوردم به کمک اسلحهام او را به گلوله میبستم، اما هربار که گلولهای به تن خونین و زخمیاش اصابت میکرد نه تنها آسیبی به او نمیرسید، بلکه حتی خشم و عطشش را برای تکهپاره کردنم بیشتر و بیشتر میکرد.
ناگهان در حین درگیری با ضربهی محکم ارّه برقیاش لوله اسلحهام را از وسط قطع کرد؛ سپس به کمک دست مشت شدهاش نعرهزنان اسلحهام را به گوشهای انداخت.
گلویم را فشرد و از زمین بلندم کرد. برای لحظهای کوتاه تنگی نفس گرفتم و حس دردآوری گلو و سی*ن*هام را به آتش کشید. او طوری که از ضجر کشیدنم خوشحال شده باشد، قهقهه زد.
سپس مرا محکم به پشت سرم پرتاب کرد و خشمگینانه گفت:
- تیکهتیکت میکنم ژنرال، نمیتونی از دستم فرار کنی، تیکهتیکت میکنم!
وحشیانه به من نزدیک شد و کف پایش را بالا آورد تا ضربه محکمی به صورت آهنیام وارد کند، اما با قرار گرفتن پای دیگرش بر روی مایع زردرنگ و لغزندهای که به روغن شباهت بالایی داشت لحظهای کوتاه تعادلش را از دست داد و برای آنکه از زمین خوردنش جلوگیری کند از انجام این کار منصرف شد.
ماهیچههای پایش با برخورد به مایع لغزنده کمی بزرگتر شد و نگرانیام را چند برابر کرد. سرفهزنان گلویم را مالش دادم، سپس با تحمل درد شدیدی که به پاها و سی*ن*هام مشت میکوبید به زحمت و در حالی که سعی داشتم با حفظ کردن تعادلم از کف لغزنده زمین فاصله بگیرم، بلند شدم و با چهرهای برافروخته نگاهی به فندانرز انداختم.
ناگهان با نزدیک شدن ساطور ارهبرقیاش به چهرهام سرم را عقب کشیدم، حملهاش را دفع کردم و در حین لیز خوردن پاهایم بر روی مایع لغزنده تلوتلو خوران و بهزحمت از او فاصله گرفتم.
صدای وحشتناک ارّه برقیاش قلبم را به لرزه انداخته بود و چهره زشت، کوسهمانند و ترسناکش وحشتم را از او بیشتر میکرد.
فندانرز دندانهای تیزش را نشان داد، آرامآرام و با حفظ تعادلش از روی مایع لغزنده رد شد؛ سپس خودش را چند قدم به من نزدیک کرد و با صدای تهدیدآمیزی که خوشحالی در آن موج میزد گفت:
- تو خواهی مرد ژنرال... تو خواهی مرد... اسم من فندانرِزِ... اسم من... .
ناگهان درب مقابلم با ضربه محکمی باز، سپس نوک تیز ارّه برقیاش به سمت شکمم حملهور شد.
سریع خودم را عقب کشیدم، حملهاش را دفع کردم و با عبور از کنارش نگاهی به محیط پشت سرش انداختم.
پلهای فولادی با سیم و زنجیرهای آهنی به بالای سقف متصل شده بودند و دریاچهای صاف، اما کثیف و سبزرنگ نیمی از کف زمین را تسخیر کرده بود.
فندانرز ارّه برقی بزرگش را در هوا چرخاند، نعرهزنان به سمتم حملهور شد و با صدایی که طعم کینه و نفرت داشت، خطاب به من فریاد زد:
- اسم من فِندانرزِ، اسم من...میکشمت ژنرال! فِندانرزِ... میکشمت... تو رو... اسم من فندانرزِ!
مدام با عقب کشیدن سر و صورتم یا جاخالی دادن حملهاش را دفع میکردم و هرگاه فرصت مناسبی به دست میآوردم به کمک اسلحهام او را به گلوله میبستم، اما هربار که گلولهای به تن خونین و زخمیاش اصابت میکرد نه تنها آسیبی به او نمیرسید، بلکه حتی خشم و عطشش را برای تکهپاره کردنم بیشتر و بیشتر میکرد.
ناگهان در حین درگیری با ضربهی محکم ارّه برقیاش لوله اسلحهام را از وسط قطع کرد؛ سپس به کمک دست مشت شدهاش نعرهزنان اسلحهام را به گوشهای انداخت.
گلویم را فشرد و از زمین بلندم کرد. برای لحظهای کوتاه تنگی نفس گرفتم و حس دردآوری گلو و سی*ن*هام را به آتش کشید. او طوری که از ضجر کشیدنم خوشحال شده باشد، قهقهه زد.
سپس مرا محکم به پشت سرم پرتاب کرد و خشمگینانه گفت:
- تیکهتیکت میکنم ژنرال، نمیتونی از دستم فرار کنی، تیکهتیکت میکنم!
وحشیانه به من نزدیک شد و کف پایش را بالا آورد تا ضربه محکمی به صورت آهنیام وارد کند، اما با قرار گرفتن پای دیگرش بر روی مایع زردرنگ و لغزندهای که به روغن شباهت بالایی داشت لحظهای کوتاه تعادلش را از دست داد و برای آنکه از زمین خوردنش جلوگیری کند از انجام این کار منصرف شد.
ماهیچههای پایش با برخورد به مایع لغزنده کمی بزرگتر شد و نگرانیام را چند برابر کرد. سرفهزنان گلویم را مالش دادم، سپس با تحمل درد شدیدی که به پاها و سی*ن*هام مشت میکوبید به زحمت و در حالی که سعی داشتم با حفظ کردن تعادلم از کف لغزنده زمین فاصله بگیرم، بلند شدم و با چهرهای برافروخته نگاهی به فندانرز انداختم.
ناگهان با نزدیک شدن ساطور ارهبرقیاش به چهرهام سرم را عقب کشیدم، حملهاش را دفع کردم و در حین لیز خوردن پاهایم بر روی مایع لغزنده تلوتلو خوران و بهزحمت از او فاصله گرفتم.
صدای وحشتناک ارّه برقیاش قلبم را به لرزه انداخته بود و چهره زشت، کوسهمانند و ترسناکش وحشتم را از او بیشتر میکرد.
فندانرز دندانهای تیزش را نشان داد، آرامآرام و با حفظ تعادلش از روی مایع لغزنده رد شد؛ سپس خودش را چند قدم به من نزدیک کرد و با صدای تهدیدآمیزی که خوشحالی در آن موج میزد گفت:
- تو خواهی مرد ژنرال... تو خواهی مرد... اسم من فندانرِزِ... اسم من... .
آخرین ویرایش توسط مدیر: