- Dec 8, 2023
- 371
بزاق دهانم را با ترس و اضطراب شدیدی قورت میدهم، ناگهان درد شدیدی را در دست و دیگر اعضای بدنم احساس میکنم. دستانم را از گوشهایم دور و به آنها نگاهی میاندازم، به محض نگاه کردن به آنها شدیداً شوکه میشوم. پوست، گوشت و ماهیچههای دست و دیگر اعضای بدنم به طرز وحشتناکی از بین میرود. در حین این اتفاق مایع و فلز سیاه رنگی جایگزین آن میشود، صدای جیغهای گوشخراش دختربچه همچنان در اطرافم طنین میاندازد. با دستانم گوشهایم را محکم میگیرم و از او میخواهم که دست از جیغ زدن بردارد اما این کارها فایدهای ندارد. دختر بچه پس از مدتی به طرزی وحشتناک ناپدید و صدای جیغهای گوشخراشش متوقف میشود. با تعجب و نگرانی به اطرافم نگاهی میاندازم، ناگهان زیر پایم خالی میشود. با فریاد بلندی به پایین درهای عمیق سقوط میکنم و تاریکی همهجا را فرا میگیرد.
***
( بینام)
با داد و فریادهای بلندی چشمانم را باز میکنم و با وحشت زیادی از جایم میپرم، برای مدتی حس خفگی و حالت تهوع به من دست میدهد و آب سردی را از گلو و دهانم با شدت و بر روی زمین میریزم. در حین این کار سرفههای کوچک و بزرگی میکنم. درد شدیدی در سرم ایجاد میشود، با دست سالمم سرم را محکم میگیرم و چشمان خیس و خوابآلودم را در تاریکی که در اطرافم به وجود آمده است چند بار باز و بسته میکنم. صدای شُرشُر آب رودخانه در گوشم طنین میاندازد، نگاهی به لباس و شلوار نظامیام میاندازم. لباس و شلوارم کاملاً خیس و گلی و بخشی از لباسم پاره شده بود. سرمای شدیدی را در سراسر اعضای بدنم احساس میکنم، نگاهم را از شلوار و لباس درب و داغانم میگیرم و به محیط اطرافم نگاهی میاندازم. چیزی جز درختان پوسیده، خشکشده و سیاه رنگ در مقابل چشمانم قرار نمیگیرد. دستم را اهرم بدنم میکنم و با فریاد و آه و ناله کوتاهی به زحمت از جایم بلند میشوم. در حین این کار درد شدیدی را در پاها و دیگر اعضای بدنم احساس میکنم. در حالی که مشغول سرفه زدن هستم به دنبال مسلسل نگاهی به اطرافم میاندازم اما اثری از آن پیدا نمیکنم. سوالات بیشماری مدام در ذهنم تکرار میشود، آن شخص اسکلت مانند چه کسی بود؟ چرا داشتم با هواپیما در داخل آتشفشان بزرگی سقوط میکردم؟ برای چه چنین جمله عجیبی را به زبان میآورد؟ اقیانوس را روشن کنم! اصلاً این حرف یعنیچه؟ چه معنا و مفهومی در آن نهفته است؟ ناگهان صدایی شبیه به صدای داد و فریاد و درخواست کمک از دور و در فضای محیط اطرافم طنین میاندازد و من را از توجه به سوالات منصرف میکند. صدا درست از دل جنگل و درختان خشک شدهای که محیط تاریک اطرافم را تسخیر کردهاند و به سختی قابل مشاهده هستند میآید. تعلل را کنار میگذارم، به طرف منبع صدا حرکت میکنم، در حین این کار پایم به شیئی برخورد و توجهم را به خود جلب میکند. با دست سالمم آن را بر میدارم و به آن نگاهی میاندازم، دست تکه پاره شدهای در حالی که چاقو زنگزده و خونینی را گرفته است درست در مقابل چشمانم قرار میگیرد. با وحشت فریاد کوتاهی میکشم، قدمی به عقب میروم و با انزجار دست قطع شده را رها میکنم. دست سلاخی شده با سرعت بر روی آب میافتد و در تاریکی ناپدید میشود، تپش قلبم تندتند میزند. صداهای آه و ناله و درخواست کمک باعث میشود تا بیتوجه به این اتفاق بدن نیمه فلزی و خستهام را تکان بدهم و به طرف منبع صدا از درختان خشک و پوسیدهای عبور کنم. در حین راه رفتن به یاد کلت کمری که در پشت شلوارم مخفی کرده بودم میافتم، آن را با دست سالمم از پشت شلوارم در میآورم، اسلحه را از ضامن خارج میکنم و با احتیاط به طرف منبع صدا میروم.
***
( بینام)
با داد و فریادهای بلندی چشمانم را باز میکنم و با وحشت زیادی از جایم میپرم، برای مدتی حس خفگی و حالت تهوع به من دست میدهد و آب سردی را از گلو و دهانم با شدت و بر روی زمین میریزم. در حین این کار سرفههای کوچک و بزرگی میکنم. درد شدیدی در سرم ایجاد میشود، با دست سالمم سرم را محکم میگیرم و چشمان خیس و خوابآلودم را در تاریکی که در اطرافم به وجود آمده است چند بار باز و بسته میکنم. صدای شُرشُر آب رودخانه در گوشم طنین میاندازد، نگاهی به لباس و شلوار نظامیام میاندازم. لباس و شلوارم کاملاً خیس و گلی و بخشی از لباسم پاره شده بود. سرمای شدیدی را در سراسر اعضای بدنم احساس میکنم، نگاهم را از شلوار و لباس درب و داغانم میگیرم و به محیط اطرافم نگاهی میاندازم. چیزی جز درختان پوسیده، خشکشده و سیاه رنگ در مقابل چشمانم قرار نمیگیرد. دستم را اهرم بدنم میکنم و با فریاد و آه و ناله کوتاهی به زحمت از جایم بلند میشوم. در حین این کار درد شدیدی را در پاها و دیگر اعضای بدنم احساس میکنم. در حالی که مشغول سرفه زدن هستم به دنبال مسلسل نگاهی به اطرافم میاندازم اما اثری از آن پیدا نمیکنم. سوالات بیشماری مدام در ذهنم تکرار میشود، آن شخص اسکلت مانند چه کسی بود؟ چرا داشتم با هواپیما در داخل آتشفشان بزرگی سقوط میکردم؟ برای چه چنین جمله عجیبی را به زبان میآورد؟ اقیانوس را روشن کنم! اصلاً این حرف یعنیچه؟ چه معنا و مفهومی در آن نهفته است؟ ناگهان صدایی شبیه به صدای داد و فریاد و درخواست کمک از دور و در فضای محیط اطرافم طنین میاندازد و من را از توجه به سوالات منصرف میکند. صدا درست از دل جنگل و درختان خشک شدهای که محیط تاریک اطرافم را تسخیر کردهاند و به سختی قابل مشاهده هستند میآید. تعلل را کنار میگذارم، به طرف منبع صدا حرکت میکنم، در حین این کار پایم به شیئی برخورد و توجهم را به خود جلب میکند. با دست سالمم آن را بر میدارم و به آن نگاهی میاندازم، دست تکه پاره شدهای در حالی که چاقو زنگزده و خونینی را گرفته است درست در مقابل چشمانم قرار میگیرد. با وحشت فریاد کوتاهی میکشم، قدمی به عقب میروم و با انزجار دست قطع شده را رها میکنم. دست سلاخی شده با سرعت بر روی آب میافتد و در تاریکی ناپدید میشود، تپش قلبم تندتند میزند. صداهای آه و ناله و درخواست کمک باعث میشود تا بیتوجه به این اتفاق بدن نیمه فلزی و خستهام را تکان بدهم و به طرف منبع صدا از درختان خشک و پوسیدهای عبور کنم. در حین راه رفتن به یاد کلت کمری که در پشت شلوارم مخفی کرده بودم میافتم، آن را با دست سالمم از پشت شلوارم در میآورم، اسلحه را از ضامن خارج میکنم و با احتیاط به طرف منبع صدا میروم.
آخرین ویرایش: