- Dec 8, 2023
- 371
یکی از موجودات با عجله و خشم شدیدی به طرفم حرکت میکند و در حالی که مشغول بالا رفتن از نردبان درب و داغان هستم با دست خونآلودش پای نیمهفلزیام را میگیرد و سعی میکند با پایین کشیدنم مانع فرارم بشود.
محکم نردبان فلزی را میگیرم، سرم را میچرخانم و با پای نیمهفلزی دیگرم ضربه محکمی را به شکم و صورتش میزنم.
او با فریاد گوشخراش کوتاهی پایم را رها میکند و با از دست دادن تعادلش بر روی زمین میافتد.
عده زیادی که در اثر شلیک گلوله کَفِ زمین افتادهاند جز تعدادی که گلوله به سرشان اصابت کرده است به آرامی و با حالت ترسناک و عجیبی دستها و پاهای نیمهسالم، کشیده، زخمی و اسکلتمانندشان را اهرم بدنشان میکنند و با صداهای ترسناکی از روی زمین بلند میشوند.
سپس با خشم و عصبانیت به مانند گرگ زخمخوردهای چشمان سرخ رنگشان بر روی من و شخصی که در بالای پشت بام است قفل میشود.
پس از مدتی غرش گوشخراشی میکشند و همگی وحشیانه به طرف نردبان حملهور میشوند و سعی میکنند تا از آن بالا بروند.
با اضطراب آب دهانم را به پایین قورت میدهم، سرم را سریع میچرخانم و بیتوجه به آنها خودم را از بقیه پلههای نردبان بالا میکشم.
به محض بالا آمدنم شخصی که به چهرهاش ماسک نظامی ترسناکی را زده است به طرف مسیر نامشخصی با سرعت میدود و از من میخواهد تا او را تعقیب کنم. در حین این کار با اسلحهاش به طرف آن موجودات عجیب و خونخوار شلیک میکند و به آنها ناسزا میگوید.
به ناچار او را همراهی میکنم و نگاهی به اطراف و پشت سرم میاندازم، آنها فریادزنان با سرعت و عطش زیادی به قصد شکار کردنمان در حال تعقیب ما هستند.
نگاهم را از آنها میگیرم و به دویدنم ادامه میدهم، شخصی که او را همراهی میکنم به طرف چپ تغییر مسیر میدهد و با پرش بلندی از روی سقف ساختمان بر روی پشتبام ساختمان مخروبه و نیمهسالمی میپرد سپس با سرعت عمل بالایی از جایش بلند میشود و به مسیر ادامه میدهد.
به ناچار با سرعت پایم را اهرم بدنم میکنم و با پرش بلندی خودم را بر روی پشتبام ساختمانی که در مقابلم قرار دارد میاندازم. با سر و صورت محکم بر روی پشتبام ساختمان میافتم و درد شدیدی را در پیشانیام احساس میکنم.
با شنیدن صدای غرشها وحشتزده دست سالم و زانوهایم را اهرم بدنم میکنم و با آه و ناله و فریاد کوتاهی از جایم بلند میشوم و به دویدنم ادامه میدهم.
ضربان قلبم با شدت زیادی شروع به تپیدن میکند و چشمانم کمی سیاهی میروند. خستگی شدیدِ پاهایم مانع از آن میشود تا با سرعت بیشتری بدوم.
با نگاهی به بخشی از لبه ساختمان لکههای سیاهی در تاریکی توجهام را به خود جلب میکنند، با کمی دقت دستهای خونینی را مشاهده میکنم که همگی به لبه چنگ زدهاند، انگار چیزی در تلاش است تا از لبه ساختمان بالا بیاید. پس از مدتی سر و چهره زخمی، خونین و اسکلتمانند تعداد دیگری از آن موجودات در مقابل چشمانم قرار میگیرد و ترس و دلهرهام را بیشتر میکند.
آنها همگی با خشم و عطش شدیدی به طرفمان حملهور میشوند و غرشکنان به تعقیب ما میپردازند.
مدام نفسنفس میزنم، قلبم به سختی میتواند خون را در داخل رگهایم پمپاژ کند، درد و خستگی پاهای نیمهفلزیام را تسخیر کرده و من را به توقف کردن در وسط راه تشویق میکند. اگر یک ربات هستم پس چرا درد و خستگی را به آسانی احساس میکنم؟ چرا به استراحت احتیاج دارم؟ هنوز نتوانستهام پاسخ عاقلانهای برای آن پیدا کنم.
ناگهان غرشی گوشخراش و آزاردهنده به مانند صاعقه در پرده گوشم طنین میاندازد، صدای غرش انگار از آسمان و بالای سرم میآید.
سرم را بالا میآورم و نگاهی به آسمان و ابرهای سیاهرنگی که اطراف آن را تسخیر کردهاند میاندازم، برای مدتی ترس و وحشت شدیدی به مانند تیرِ زهرآگینی به جانم میافتد. نمیتوانم چیزی که میبینم را باور کنم.
موجود سفید رنگ و خفاشمانند عجیبی در بالای آسمان تاریک با بالهای بزرگ و تنومندش مشغول پرواز کردن است.
بدن بسیار بزرگ و هیولامانندش به همراه چشمهای سیاه و پاهای چنگالمانند رعشه بر اندامم میاندازد.
در حالی که چشمانم ناباورانه بر روی آن موجود عجیب قفل شده است تعادلم را از دست میدهم و محکم زمین میخورم.
با عجله و ترس و وحشت زیادی دست سالم و زانوهایم را دوباره اهرم بدنم میکنم و از جایم با فریاد کوتاهی بلند میشوم.
یکی از آن موجودات با سرعت به من نزدیک میشود و با پرش کوتاهی خودش را به طرف من میاندازد.
سپس با دندانهای تیز و خونینش سعی میکند تا گلو و گردنم را پاره کند. با دست سالمم از نزدیک شدن دندانهای تیز و ارهمانندش به گلو و گردن نیمهفلزیام جلوگیری میکنم.
موجود در آخرین تلاشهایش غرش کوتاهی میکند و دست چنگالمانندش را به قصد ضربه زدن به بالای سرش میآورد.
برای لحظهای بدنم از ترس خشک میشود، چشمانم را محکم میبندم و دست سالم و نیمهسالمم را با حالت دفاع به صورتم نزدیک میکنم، سپس با صدای بلندی فریاد میزنم:
- نه!
ناگهان صدای گلولهای هوا را میشکافد، چشمانم را با وحشت زیادی باز میکنم. به محض باز شدن چشمانم خون سیاهرنگی بر روی صورتم پاشیده میشود و حالم را بهم میزند.
محکم نردبان فلزی را میگیرم، سرم را میچرخانم و با پای نیمهفلزی دیگرم ضربه محکمی را به شکم و صورتش میزنم.
او با فریاد گوشخراش کوتاهی پایم را رها میکند و با از دست دادن تعادلش بر روی زمین میافتد.
عده زیادی که در اثر شلیک گلوله کَفِ زمین افتادهاند جز تعدادی که گلوله به سرشان اصابت کرده است به آرامی و با حالت ترسناک و عجیبی دستها و پاهای نیمهسالم، کشیده، زخمی و اسکلتمانندشان را اهرم بدنشان میکنند و با صداهای ترسناکی از روی زمین بلند میشوند.
سپس با خشم و عصبانیت به مانند گرگ زخمخوردهای چشمان سرخ رنگشان بر روی من و شخصی که در بالای پشت بام است قفل میشود.
پس از مدتی غرش گوشخراشی میکشند و همگی وحشیانه به طرف نردبان حملهور میشوند و سعی میکنند تا از آن بالا بروند.
با اضطراب آب دهانم را به پایین قورت میدهم، سرم را سریع میچرخانم و بیتوجه به آنها خودم را از بقیه پلههای نردبان بالا میکشم.
به محض بالا آمدنم شخصی که به چهرهاش ماسک نظامی ترسناکی را زده است به طرف مسیر نامشخصی با سرعت میدود و از من میخواهد تا او را تعقیب کنم. در حین این کار با اسلحهاش به طرف آن موجودات عجیب و خونخوار شلیک میکند و به آنها ناسزا میگوید.
به ناچار او را همراهی میکنم و نگاهی به اطراف و پشت سرم میاندازم، آنها فریادزنان با سرعت و عطش زیادی به قصد شکار کردنمان در حال تعقیب ما هستند.
نگاهم را از آنها میگیرم و به دویدنم ادامه میدهم، شخصی که او را همراهی میکنم به طرف چپ تغییر مسیر میدهد و با پرش بلندی از روی سقف ساختمان بر روی پشتبام ساختمان مخروبه و نیمهسالمی میپرد سپس با سرعت عمل بالایی از جایش بلند میشود و به مسیر ادامه میدهد.
به ناچار با سرعت پایم را اهرم بدنم میکنم و با پرش بلندی خودم را بر روی پشتبام ساختمانی که در مقابلم قرار دارد میاندازم. با سر و صورت محکم بر روی پشتبام ساختمان میافتم و درد شدیدی را در پیشانیام احساس میکنم.
با شنیدن صدای غرشها وحشتزده دست سالم و زانوهایم را اهرم بدنم میکنم و با آه و ناله و فریاد کوتاهی از جایم بلند میشوم و به دویدنم ادامه میدهم.
ضربان قلبم با شدت زیادی شروع به تپیدن میکند و چشمانم کمی سیاهی میروند. خستگی شدیدِ پاهایم مانع از آن میشود تا با سرعت بیشتری بدوم.
با نگاهی به بخشی از لبه ساختمان لکههای سیاهی در تاریکی توجهام را به خود جلب میکنند، با کمی دقت دستهای خونینی را مشاهده میکنم که همگی به لبه چنگ زدهاند، انگار چیزی در تلاش است تا از لبه ساختمان بالا بیاید. پس از مدتی سر و چهره زخمی، خونین و اسکلتمانند تعداد دیگری از آن موجودات در مقابل چشمانم قرار میگیرد و ترس و دلهرهام را بیشتر میکند.
آنها همگی با خشم و عطش شدیدی به طرفمان حملهور میشوند و غرشکنان به تعقیب ما میپردازند.
مدام نفسنفس میزنم، قلبم به سختی میتواند خون را در داخل رگهایم پمپاژ کند، درد و خستگی پاهای نیمهفلزیام را تسخیر کرده و من را به توقف کردن در وسط راه تشویق میکند. اگر یک ربات هستم پس چرا درد و خستگی را به آسانی احساس میکنم؟ چرا به استراحت احتیاج دارم؟ هنوز نتوانستهام پاسخ عاقلانهای برای آن پیدا کنم.
ناگهان غرشی گوشخراش و آزاردهنده به مانند صاعقه در پرده گوشم طنین میاندازد، صدای غرش انگار از آسمان و بالای سرم میآید.
سرم را بالا میآورم و نگاهی به آسمان و ابرهای سیاهرنگی که اطراف آن را تسخیر کردهاند میاندازم، برای مدتی ترس و وحشت شدیدی به مانند تیرِ زهرآگینی به جانم میافتد. نمیتوانم چیزی که میبینم را باور کنم.
موجود سفید رنگ و خفاشمانند عجیبی در بالای آسمان تاریک با بالهای بزرگ و تنومندش مشغول پرواز کردن است.
بدن بسیار بزرگ و هیولامانندش به همراه چشمهای سیاه و پاهای چنگالمانند رعشه بر اندامم میاندازد.
در حالی که چشمانم ناباورانه بر روی آن موجود عجیب قفل شده است تعادلم را از دست میدهم و محکم زمین میخورم.
با عجله و ترس و وحشت زیادی دست سالم و زانوهایم را دوباره اهرم بدنم میکنم و از جایم با فریاد کوتاهی بلند میشوم.
یکی از آن موجودات با سرعت به من نزدیک میشود و با پرش کوتاهی خودش را به طرف من میاندازد.
سپس با دندانهای تیز و خونینش سعی میکند تا گلو و گردنم را پاره کند. با دست سالمم از نزدیک شدن دندانهای تیز و ارهمانندش به گلو و گردن نیمهفلزیام جلوگیری میکنم.
موجود در آخرین تلاشهایش غرش کوتاهی میکند و دست چنگالمانندش را به قصد ضربه زدن به بالای سرش میآورد.
برای لحظهای بدنم از ترس خشک میشود، چشمانم را محکم میبندم و دست سالم و نیمهسالمم را با حالت دفاع به صورتم نزدیک میکنم، سپس با صدای بلندی فریاد میزنم:
- نه!
ناگهان صدای گلولهای هوا را میشکافد، چشمانم را با وحشت زیادی باز میکنم. به محض باز شدن چشمانم خون سیاهرنگی بر روی صورتم پاشیده میشود و حالم را بهم میزند.
آخرین ویرایش توسط مدیر: