- Jun 26, 2024
- 185
اگه میشه یه بار دیگه توضیح بدید بهمببین من میتونم الان از این سوال بپرسم جاهایی که ابهام دارم پیرنگ باید طوری بپرسی ابهام نباشه
میخوای بهت پیرنگ یه بار دیگه توضیح بدم
یعنی بیشتر وارد جزئیات بشم؟
⭕نویسندگان عزیز توجه کنید برای تایید رمان خود در تاپیک زیر درخواست دهید.
اگه میشه یه بار دیگه توضیح بدید بهمببین من میتونم الان از این سوال بپرسم جاهایی که ابهام دارم پیرنگ باید طوری بپرسی ابهام نباشه
میخوای بهت پیرنگ یه بار دیگه توضیح بدم
از تدریس و لطف شماست@سراب🦋
@طنین
@dark night
بچه ها 2 روز مهلت داشتید چرا هیچ کدوم از تکالیفتون نفرستادید؟
شمام @Faraz باید دیالوگ میفرستادی
و @ئافڕودیت؛
@EMMA-
فقط @امیراحمد
@Fatemeh هردو فرستادن
منتظر تکالیفتون همراه با دلیل موجه هستم
بچه ها اینقدر شما خوب شدید از اول کارگاه چون من اولش یادتون باشه برای تکالیفتون ایراد میاوردم الان همرو میگم عالیه دفترکار
بعد یه دور دیگه میخونم نکه من اشتباه میکنم اینا همشون خیلی عالی شدن
سلام@سراب🦋
@طنین
@dark night
بچه ها 2 روز مهلت داشتید چرا هیچ کدوم از تکالیفتون نفرستادید؟
شمام @Faraz باید دیالوگ میفرستادی
و @ئافڕودیت؛
@EMMA-
فقط @امیراحمد
@Fatemeh هردو فرستادن
منتظر تکالیفتون همراه با دلیل موجه هستم
بچه ها اینقدر شما خوب شدید از اول کارگاه چون من اولش یادتون باشه برای تکالیفتون ایراد میاوردم الان همرو میگم عالیه دفترکار
بعد یه دور دیگه میخونم نکه من اشتباه میکنم اینا همشون خیلی عالی شدن
سلاپ خسه نباشید اوقات به کام@سراب🦋
@طنین
@dark night
بچه ها 2 روز مهلت داشتید چرا هیچ کدوم از تکالیفتون نفرستادید؟
شمام @Faraz باید دیالوگ میفرستادی
و @ئافڕودیت؛
@EMMA-
فقط @امیراحمد
@Fatemeh هردو فرستادن
منتظر تکالیفتون همراه با دلیل موجه هستم
بچه ها اینقدر شما خوب شدید از اول کارگاه چون من اولش یادتون باشه برای تکالیفتون ایراد میاوردم الان همرو میگم عالیه دفترکار
بعد یه دور دیگه میخونم نکه من اشتباه میکنم اینا همشون خیلی عالی شدن
سلام نگاه کنید این کلا ۳ تا دیالوگ دارهتکلیف امشب.
نفسنفس زنان خود را به بالای تپهای که سرتاسرش پر از گلهای شقایق وحشی بود رساند و در کمین شکارش که آهویی خالدار و چابک بود، ایستاد. از آن ارتفاع بلند میشد روستایی که در دامنهی تپه، بین انبوهی از درختان کاج و صنوبر قرار داشت را ببیند. با اینکه تنها یک پیراهن نازک سفید بر تن داشت، تنش به عرق نشسته بود و پیراهنش به بدن عضلهای و آهن مانندش چسبیده بود. باد خنکی که از جهت مشرق میوزدید لرزی بر تنش انداخت. با ساعد کشیدهاش عرق از پیشانیاش گرفت. تفنگش را بهحالت آماده بهسوی شکار گرفت. صدای قارقار یک کلاغ پر زغالی که روی تک درخت توتِ تپه نشسته بود، حواسش را پرت کرد با کلافگی نفسش را بیرون داد و یکی از چشمان سیاه شب رنگش را بست و زیر لب اعداد را به شمارش گرفت، که صدای یارمحمد را ازپشت سرش شنید.
- خانزاده!
عصبی و خشن ابروهای بلند و کشیدهش را درهم کشید و بهسمت یارمحمد چرخید و با تُن صدایی بلند توپید:
- چه خبرته؟
یارمحمد با ترس و اضطراب نشسته بر صورت گرد آفتاب سوختهاش کلاه نمدیاش را از سر برداشت و آرام زمزمهوار لب زد:
- خانزاده، آقا خان منو فرستادی پیتون... .
قید صید شکارش را زد و بند تفنگ را روی دوشش انداخت و از جادهی باریک مالرو بهطرف پایین سرازیر شد. میدانست آقاخان چرا احضارش کرده است. حتماً باز هم او را برای شرکت نکردن در جمع بزرگان که او همیشه از آنجور جمعها فراری بود، بازخواست خواهد کرد. اویی که برخلاف برادرش هاتف هرگز به جا و مقام فکر نکرد و دوست داشت آزاد و به دور از دغدغههایی که او را از زندگی طبیعی دور میکنند، باشد. او هیچوقت از اینکه پسر ارشد خان بود، راضی نبود و میلی به جانشینی پدرش نداشت. صدای شکسته شدنِ چوبهای ریزِ زیر قدمهای محکمش به گوش یارمحمدی که از غضب خانزاده هراس داشت میخورد و تندتند پشت خانزادهاش گام بر میداشت.
سلام
واقعیتش الان فصل کشاورزیه....
خانواده من درگیر برنج کاری بودن منم باید کمک میبودم، حتی وقت نکردم دقیق تدریسا رو بخونم
فردا تکلیف دو جلسه رو میفرستم
سلامسلاپ خسه نباشید اوقات به کام
هردو؟!
حقیقتاً من الان همراه @EMMA- متوجه شدیم که دوتا باید تحویل میدادیم، الان میتونیم اون رو هم تحویل بدیم یا امکانش نیست؟