- Oct 4, 2024
- 169
مدتی تو سکوت سپری شد. از مکالمهای که با آقاجون داشتم ناراحت بودم و از طرفی بدنم له له میزد برای یه دوش مفصل. از اون دوشهایی که دو ساعت طول بکشه و برای دستیابی به این خواسته، باید هرچه زودتر برمیگشتم به خونه خودم. بعد از دقایقی که به بطالت گذشت، تابان وارد اتاق شد. واقعا رفته بود و سیگار رو خریده بود. یکم دستپاچه و مضطرب به نظر میرسید. فقط برای آوردن یه سیگار به داخل بیمارستان! با دستهای عرق کردهاش پاکت سیگار و جعبه کبریت رو که از بس فشار داده بود کمی مچاله شده بود از جیب مانتوش در آورد و به دستم داد. بد نسخ بودم. همونجا سیگار رو آتیش زدم و با حرص کام گرفتم. دود رو فوت کردم تو هوا و گفتم:
- خیله خب، حالا میتونی بری گم شی.
سنگینی نگاهش رو روی نیمرخم حس کردم. عوارض جر و بحث با آقاجون بود. هرچند تو حالت عادیم خیلی دوستانه باهاش حرف نمیزدم! همونجا موند، حرفی نزد و حرفی نزدم. کمی بعد پرسید:
- درد داری؟
چرا بعد از توهین شنیدن حالم رو میپرسید؟ تک خندی زدم و یه کام دیگه گرفتم.
- چیه؟ نکنه نگرانمی؟!
بعد بلند به حرف خودم خندیدم. سری تکون دادم و آروم گفتم:
- هرچی میکشم از دست توئه.
- ولی من الان تنها کسیم که تو داری. باهام درست حرف بزن.
چشمهام از فرط تعجب گشاد شد. چجوری جرأت میکرد؟ روی تخت نیم خیز شدم و دست دراز کردم تا بگیرمش.
- چی گفتی؟
متعجب از عکسالعملم خودش رو کشید عقب.
- چخه.
یکم دیگه ادامه میداد چشمهام از حدقه میزد بیرون و میافتاد روی زمین. مثل قبلِ تمام این اتفاقات با نمک شده بود و چرا احساس میکردم حال بد من دلیل حال خوب الانشه؟ دوباره دست دراز کردم و اینبار اگه میگرفتمش، خونش حلال بود!
- الان چه شیکری خوردی؟ تو کی هستی که بیکسی من رو به روم بیاری؟
- آروم باش به خودت صدمه میزنی. من منظورم اینه درکت میکنم الان چه حالی داری. منم هیچکی رو ندارم، به جز تو.
با همون دستی که سیگار لای انگشتم بود، کف دستم رو به پیشونیم کشیدم و آه کشیدم. چه موجود وقیحی بود این دختر!
- حکایت همون قاتلهست که میره سر مراسم خاکسپاری. گیری افتادیما.
- وقتی با من اینجوری رفتار میکنی دلم میشکنه.
حقیقتا مونده بودم بخندم یا گریه کنم. دلم میخواست سرم رو بکوبم به دیوار. لاقید فیلتر سیگار رو انداختم روی زمین و روی تخت دراز کشیدم. ساعدم رو روی چشمهام گذاشتم و گفتم:
- میخوام بخوابم. ناپدید شو!
تو سیاهی پشت پلکهام، صداهایی شنیدم. خشخش برداشتن پاکت و جعبه سیگار از روی ملافه، و حتی خم شدن روی زمین و برداشتن فیلتر نیمه سوخته.
- کاری داشتی صدام کن، من همینجام. میتونی روی من حساب کنی.
-... .
- یکمم به اعصابت مسلط باش.
جوابش صدای دندون قروچهام بود. جزو معدود دفعاتی بود که از خدا طلب کمک میکردم. به نظر میرسید من در ادامه ماجراهای زیادی با این اعجوبه داشته باشم.
***
- خیله خب، حالا میتونی بری گم شی.
سنگینی نگاهش رو روی نیمرخم حس کردم. عوارض جر و بحث با آقاجون بود. هرچند تو حالت عادیم خیلی دوستانه باهاش حرف نمیزدم! همونجا موند، حرفی نزد و حرفی نزدم. کمی بعد پرسید:
- درد داری؟
چرا بعد از توهین شنیدن حالم رو میپرسید؟ تک خندی زدم و یه کام دیگه گرفتم.
- چیه؟ نکنه نگرانمی؟!
بعد بلند به حرف خودم خندیدم. سری تکون دادم و آروم گفتم:
- هرچی میکشم از دست توئه.
- ولی من الان تنها کسیم که تو داری. باهام درست حرف بزن.
چشمهام از فرط تعجب گشاد شد. چجوری جرأت میکرد؟ روی تخت نیم خیز شدم و دست دراز کردم تا بگیرمش.
- چی گفتی؟
متعجب از عکسالعملم خودش رو کشید عقب.
- چخه.
یکم دیگه ادامه میداد چشمهام از حدقه میزد بیرون و میافتاد روی زمین. مثل قبلِ تمام این اتفاقات با نمک شده بود و چرا احساس میکردم حال بد من دلیل حال خوب الانشه؟ دوباره دست دراز کردم و اینبار اگه میگرفتمش، خونش حلال بود!
- الان چه شیکری خوردی؟ تو کی هستی که بیکسی من رو به روم بیاری؟
- آروم باش به خودت صدمه میزنی. من منظورم اینه درکت میکنم الان چه حالی داری. منم هیچکی رو ندارم، به جز تو.
با همون دستی که سیگار لای انگشتم بود، کف دستم رو به پیشونیم کشیدم و آه کشیدم. چه موجود وقیحی بود این دختر!
- حکایت همون قاتلهست که میره سر مراسم خاکسپاری. گیری افتادیما.
- وقتی با من اینجوری رفتار میکنی دلم میشکنه.
حقیقتا مونده بودم بخندم یا گریه کنم. دلم میخواست سرم رو بکوبم به دیوار. لاقید فیلتر سیگار رو انداختم روی زمین و روی تخت دراز کشیدم. ساعدم رو روی چشمهام گذاشتم و گفتم:
- میخوام بخوابم. ناپدید شو!
تو سیاهی پشت پلکهام، صداهایی شنیدم. خشخش برداشتن پاکت و جعبه سیگار از روی ملافه، و حتی خم شدن روی زمین و برداشتن فیلتر نیمه سوخته.
- کاری داشتی صدام کن، من همینجام. میتونی روی من حساب کنی.
-... .
- یکمم به اعصابت مسلط باش.
جوابش صدای دندون قروچهام بود. جزو معدود دفعاتی بود که از خدا طلب کمک میکردم. به نظر میرسید من در ادامه ماجراهای زیادی با این اعجوبه داشته باشم.
***
آخرین ویرایش: