- Jan 22, 2023
- 2,103
- هی پسر
گوشهای تایماز تکان خورد اما نگاه درنده و خون افتادهاش همچنان خیرهی چشمان دفراز بود.
- مهمونمون درسشو خوب یاد گرفت.
تایماز خرناسی کشید و از روی دفراز کنار رفت. دفراز از تیر کشیدن جای زخمهایش بازدمش را محکم بیرون فرستاد و بر جایش نشست. سر برگرداند و خیرهی مردک دیوانه شد که سمت راهرویی در گوشهی سرسرا به راه افتاده بود. نرسیده به راهرو صدایش در سرسرا طنین انداخت:
- برو اتاقت، میفرستم شیرزاد بیاد بالاسرت.
دفراز چشم گرد کرد.
- هوی! من چه میدونم اتاقم کجاست؟
مردک بیتوجه در خم راهرو پیچید و دفراز با صدای بلندی به حرف آمد:
- یارو دیوونهست، همشون دیوونن. وقتی رئیسشون اینه از بقیهشون چه انتظاری داشتم من!
صدای پارس بلند تایماز گویا جواب توهین دفراز به اربابش بود. چشم در حدقه چرخاند.
- یه سگشون بهمون دستور نداده بود که داد.
با تک خندهای سمت صدا چرخید. شیرزاد با چهرهای پرانرژی و خندان پیش میآمد.
- ناامیدش کردی فکر کنم.
درهم شدن اخمهایش به نشانهی نفهمیدن بود. شیرزاد به او رسید و دستش را سمتش گرفت.
- خنگ میزنی پسر! منظورش این بود منو میفرسته که ببرمت اتاقت.
خشمگین نفسی کشید و دست شیرزاد را پس زد. از جا که بلند شد شیرزاد ضربهی محکمی به زانویش زد و دفراز بیتعادل به زمین افتاد. با عصبانیت رو به شیرزادی که سمت پلهها راه افتاده بود، غرید:
- چته رواانی؟
شیرزاد با خنده شانه بالا انداخت.
- دیدم لیاقت نداشتی دستمو بگیری بلند شی، عوض خستگی دستمو درآوردم!
حس میکرد دود از گوشهایش بیرون میزند و از سرش بخار برخاسته. فکش از فشار دندانهایش بر روی هم در این چند ساعت درد گرفته بود.
- تو رو باید ببرن تیمارستان بستریت کنن مردتیکه، وضعیتت خرابه.
و بار دیگر شلیک خندهی شیرزاد!
هیسی از پشت دندانهای قفل شدهاش کشید. پشت سر شیرزاد به راه افتاد و در تلاش بود سر از تنش جدا نکند!
گوشهای تایماز تکان خورد اما نگاه درنده و خون افتادهاش همچنان خیرهی چشمان دفراز بود.
- مهمونمون درسشو خوب یاد گرفت.
تایماز خرناسی کشید و از روی دفراز کنار رفت. دفراز از تیر کشیدن جای زخمهایش بازدمش را محکم بیرون فرستاد و بر جایش نشست. سر برگرداند و خیرهی مردک دیوانه شد که سمت راهرویی در گوشهی سرسرا به راه افتاده بود. نرسیده به راهرو صدایش در سرسرا طنین انداخت:
- برو اتاقت، میفرستم شیرزاد بیاد بالاسرت.
دفراز چشم گرد کرد.
- هوی! من چه میدونم اتاقم کجاست؟
مردک بیتوجه در خم راهرو پیچید و دفراز با صدای بلندی به حرف آمد:
- یارو دیوونهست، همشون دیوونن. وقتی رئیسشون اینه از بقیهشون چه انتظاری داشتم من!
صدای پارس بلند تایماز گویا جواب توهین دفراز به اربابش بود. چشم در حدقه چرخاند.
- یه سگشون بهمون دستور نداده بود که داد.
با تک خندهای سمت صدا چرخید. شیرزاد با چهرهای پرانرژی و خندان پیش میآمد.
- ناامیدش کردی فکر کنم.
درهم شدن اخمهایش به نشانهی نفهمیدن بود. شیرزاد به او رسید و دستش را سمتش گرفت.
- خنگ میزنی پسر! منظورش این بود منو میفرسته که ببرمت اتاقت.
خشمگین نفسی کشید و دست شیرزاد را پس زد. از جا که بلند شد شیرزاد ضربهی محکمی به زانویش زد و دفراز بیتعادل به زمین افتاد. با عصبانیت رو به شیرزادی که سمت پلهها راه افتاده بود، غرید:
- چته رواانی؟
شیرزاد با خنده شانه بالا انداخت.
- دیدم لیاقت نداشتی دستمو بگیری بلند شی، عوض خستگی دستمو درآوردم!
حس میکرد دود از گوشهایش بیرون میزند و از سرش بخار برخاسته. فکش از فشار دندانهایش بر روی هم در این چند ساعت درد گرفته بود.
- تو رو باید ببرن تیمارستان بستریت کنن مردتیکه، وضعیتت خرابه.
و بار دیگر شلیک خندهی شیرزاد!
هیسی از پشت دندانهای قفل شدهاش کشید. پشت سر شیرزاد به راه افتاد و در تلاش بود سر از تنش جدا نکند!