Arghavan

نویسنده فعال
نویسنده فعال
Jan 3, 2025
40
مرا پناه دهید؛ ای روح‌های سرگردان بیمار
این من رقت انگیر را پناه دهید در گورهای قبرستان مُرده بهار
ای ابرها، ای قطره‌های باران بشویید این پلیدی ها زمن
پناهم دهید
ای بلبلان سرمست
ای جویباران
ای بادهای رستاخیز
در خانه‌های باقی
سرو های رویایی
زمزمه های تاریک
عریانی تنهایی
از زمزمه جوانی ام تا بلوغ نوجوانی‌ام
پناهم ده ای کودکی ملال
ای خانه‌های امن که بر فراز بامتان خورشید عدل می‌تابد و برکت سفره هایتان ابدی است.
مرا پناه دهید ای سقف های بقا
روزهای اقبال، ساعت های دیدار، دقایق شکفته
پناهم دهید.
پناهم دهید که خیال می‌کنم روی دستان خدا مانده‌ام و خسته‌اش کرده‌ام.
مرا پناه دهید.
 

Arghavan

نویسنده فعال
نویسنده فعال
Jan 3, 2025
40
در سپهر کوچک من، بر جدار آوار تنهایی‌ام کسی دری را می‌گشاید. که با خط خون یادواره‌های رفاقت بر قلبم هک می‌کند. و شبنم باور روی رود یادواره‌ها خاموش و رنگ پریده، واژگون است به سمت جنون!
وصله جانم، من دیجور و رنجورم، رنجور از کم بود مهر و اعتمادم بر عطش رفاقتت!
بیش از بیش مغموم و رنجور به آينه صداقت خیره خواهم شد. و از رذالت خود خواهم پرسید که چیست این درد نخواستن و دیده نشدن؟
و انگار هرگز به خاک تقدیم نخواهم شد و بارور ز نخواستن در هائل سرابی خواهم زیست.
و رفاقت این ارغوان خسته را از شاخه جدا خواهم کرد و با گرد خون به خاک هدیه خواهم داد.
چشمانم این دو گوی استخوانی منفور عزادار گرد غم بدرقه راهش می‌کنند. او می‌رود و جانم به همراهش، او می‌رود و حق نگه‌دارش، و من غریبانه به او می‌نگرم.
آه که من به تنهایی خود معتادم‌.
 

Arghavan

نویسنده فعال
نویسنده فعال
Jan 3, 2025
40
آن نهال بی‌مهری که هر روز آبش دادم ز مهر
ناسپاسی کرد و سایه سار شمشادها شد.
سایه‌اش شد قبله‌گاه نماز و نیاز
لیک هر چه در مسلک ما خوردند و بردند شکستند شاخه‌ی سایه سار را
در این پرده سرای بازیگوش
هر که سوره‌ی مهر خواند؛ بهره‌مندش جفا شد و بشکست.
دگر اعتبار نباشد بر این مهر بی‌مهر پاییز؛ که هنوز هم مهر بی‌مهر نصیب من است.
 

Arghavan

نویسنده فعال
نویسنده فعال
Jan 3, 2025
40
شامگاهان که چو نیلوفر می‌پیچی در گذرگاه سرخ وحشی رگ‌هایم
و پنجه‌هایت این گرگان سرکش درنده؛ وقتی که نگاه سبز خوشبختی به گیسوانم می‌افتد
به پایکوبی برمی‌خیزند تاربه‌تار زلف‌هایم
در تمام شب همان‌جا کنار آن کاج بلند در کوی نارنج
قلب کوچک من میان حفره‌ای استخوانی به تو عشیق شد.
و چیزی مرا درهم می‌پیچد انگار که مرا از شاخه‌های کاج متولد ۷۵ می‌چیند.
و تپش‌های بی‌جان شبنم بر گلبرگ‌های معصومیت و غنچه‌ای که نفس نفس می‌زند به خواهش‌های تزویجی دردمند
تورا صدا کردم...
تورا صدا کردم در آن لحظه که ستاره‌ها رو به سپیده‌دم می‌رفتند.
تو را صدا کردم.
تو را صدا کردم در آن لحظه که مهتاب غنچه می‌کاشت بر احلام خفته‌ام
تو را صدا کردم.
تو را
 

Arghavan

نویسنده فعال
نویسنده فعال
Jan 3, 2025
40
ایستاده‌ام بر روی عرشه جوانی‌ام و فروغ می‌خوانم.
فروغ می‌خوانم و جرعه‌ای از زندگانی‌ام را مزه می‌کنم.
بادبان تیزپای تاریخ بر مسیری که سنگچینی شده از گذر ثانیه‌ها انگار که به زنجیر می‌کشد جان مرا
و روح فرسوده مرا چو موج کهنسالی که تلاطم دریای جوانی را جابه‌جا می‌کند به پای کوبی وا می‌دارد.
و من می‌روم تا رها سازم آینده را از گذشته‌ای که به زمین عبث و فاسدی دلبسته بود.
به ماهی‌ها خیره می‌شوم که با جزر دریا می‌روند و با مد باز می‌گردند.
و من جدا مانده از وطن خویش در افق‌های شهر خواب‌آلود محو و تاریک می‌شوم.
حرف تازه‌ای نیست...
صداهایمان یخ زده است..‌.
این کشتی شکسته به ساحل نمی‌رسد.
می‌روم نا معلوم...
 

Arghavan

نویسنده فعال
نویسنده فعال
Jan 3, 2025
40
در جهانی که فقر لانه داشت ما هزاران آرزو می‌کاشتیم. عکس از خاطره‌ها بر می‌داشتیم.
در جهان سنگ سازان افسانه‌ها می‌ساختیم.
شرح دلدادگی‌ام آمد به یاد اما چه حال؟
آن که روبید روح مرا اکنون کجاست؟
جسم تب دار و کبودم خشکیده بود.
تب من ناخوش‌احوال ز جفاجویی بیرون ز تاب و توان است. در خواب نامرادی دیدم توت وحشی وفاداری را
لیک...
شاهد قصه‌ی من همچنان داشت پیغام ز مرگ
 

Arghavan

نویسنده فعال
نویسنده فعال
Jan 3, 2025
40
برآمد شبی ز جرقه‌ی خون غنچه‌ای اوهام
تا دید این جهان را مسکوت پژمرد در اتهام
تأسف بر احوال ارغند حال مخور
که روزگاریست می‌میرند اوهام‌ها در تحسر اتمام
 

Arghavan

نویسنده فعال
نویسنده فعال
Jan 3, 2025
40
او خواهد آمد و با خود بوی نمِ خاک‌های باران‌خورده را خواهد آورد‌
او، او خواهد آمد و با خود بوی نان سنگک تازه‌ی سحر را برای سفره‌ی خانه‌ی سرگردان ما خواهد آورد
او خواهد آمد، آری خواهد آمد
او خواهد آمد و گل‌های سوسن و سنبل، اقاقی‌های رنگی را برای جنگ باغچه‌ی پلاسیده خواهد آورد
او خواهد آمد و آن روز من نیز حیاط خانه را آب و جارو می‌کنم و پنجره‌ها را باز می‌کنم
برایش از درخت خرمالوی خانه عمه خرمالو خواهم چید
و پرستوها هل‌هل‌کنان به پیشوازم خواهند آمد
آری او خواهد آمد
او خواهد آمد و من برایش چای احمد می‌ریزم در استکان‌های فرانسوی عمه
سرمه‌ای از جنس عشق خواهم کشید و آ*غو*شم را به عطر آ*غو*شش آغشته خواهم کرد. آن روز من تمامی شمعدانی‌های انتظار را دور خواهم ریخت و به‌جایش بوته‌های خوشبختی خواهم کاشت
آری او خواهد آمد، همان اوی من
تقدیم به الف، واو، ی
 

Arghavan

نویسنده فعال
نویسنده فعال
Jan 3, 2025
40
در آن سوی شط، پشت نخل های سرسبز
در افق های ماهتابی ستارگان شب
شبی در بسـ*ـتر کوچک مهتاب
دختری آهسته می میرد.
از آفتاب چشمه های رنجش طلوع می‌کند رشادت
شکفته آرام غنچه حسرت
خمیده آرام در خواب اوهام
 

چه کسانی از این موضوع بازدید کرده‌اند (در مجموع: 15) در 1000000 ساعت گذشته. «جزئیات دقیق بازدیدها»

Who is viewing this thread (Total: 1, Members: 0, Guests: 1)

Who has watch this thread (Total: 1) «جزئیات دقیق بازدیدها»

بالا