HERA-

مدیر تالار میز گرد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
منتقد
ویراستار
کاربر VIP
نویسنده رسمی
نویسنده فعال
Aug 4, 2023
624
رونا حرفش را زیر لب زمزمه‌وار تکرار کرد:
- اومدیم چیزی کوفت کنیم، می‌کنیم... .
پیک را برداشت و تا ته نوشید، صورتش از گسی نوشیدنی درهم رفت؛ انگار طعم ترشی‌ای در گلویش باعث شد که حالش بهم بخورد هم‌چنان که صورتش درهم بود کش‌دار گفت:
- اَه... .
بعد دستمال کاغذی از رو میز برداشت و صورتش را با آن پوشاند و زیر دستمال کاغذی که صدایش خفه بود گفت:
- هر شب این رو چه‌جوری کوفت می‌کنی لونا؟
صدای گذاشتن لیوان روی میز آمد، روکو با حالتی رسمی گفت:
- بفرمایید آب جوش!!
سرش را بلند کرد و دستمال کاغذی را مچاله کرد و در دستش پنهان ساخت. از روکو تشکّر کرد و روکو رفت، لیوان آب را برداشت و کمی از آن را نوشید که داغی آب رد قرمزی روی گلویش به جا گذاشت.
رو به لونا گفت:
- چند دقیقه دیگه برمی‌گردم!
زیر لب باشه‌ای گفت و رونا به سمت اپن میزی رفت آن‌جا روی صندلی نشست که به همان پسری که داشت بطری‌ها را مرتب می‌کرد گفت:
- ببخشید؛ چند لحظه... .
 

HERA-

مدیر تالار میز گرد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
منتقد
ویراستار
کاربر VIP
نویسنده رسمی
نویسنده فعال
Aug 4, 2023
624
پسر به سمتش برگشت و گفت:
- بفرمایید!
- عسل می‌خواستم دارید؟
پسر کمی مکث کرد و سپس گفت:
- بله... .
- زحمت آوردنش رو می‌کشی؟
پسر سری تکان داد و آرام زیر لبی گفت:
- چند لحظه وقت بدید!
و پسر به راهرویی که در انتها به یک اتاق ختم می‌شد رفت، ناخودآگاه مکالمه دو نفر بغلی را شنید:
- اومدن یه بار اون هم برای کار؟ وقتش رو ندارم... .
- دو برابر اون‌جا برات سود داره... .
دخترک نفس عمیقی کشید و گفت:
- تو نمی‌فهمی جان؟
تمرکزش را از مکالمه آن گرفت، پسرک با قوطی عسل نه چندان تمیز برگشت و رونا دیگر نتوانست مکالمه آن دو را بشنود، همان‌طور که درب قوطی را باز می‌کرد گفت:
- به گارسونی، ویتری چیزی نیاز دارید؟
 

HERA-

مدیر تالار میز گرد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
منتقد
ویراستار
کاربر VIP
نویسنده رسمی
نویسنده فعال
Aug 4, 2023
624
صدای روکو که داشت بطری‌ها را در قفسه با سلیقه خاصّی می‌چید به گوش رسید:
- بیشتر به یکی نیاز داریم که بار رو تمیز کنه... .
رونا با قاشق کمی عسل برداشت و به فکر فرو رفت، آهنگ پاپ و راک جایش را به یک آهنگ ملایم و کلاسیک داد... .
روکو چند دقیقه طولانی مشغول بطری‌ها بود به طرف رونا برگشت و آرام و با عجله گفت:
- عسل رو لازم دارید؟
رونا سرش را به نشانه نه تکان داد و عسل را به سمت روکو هدایت کرد و گفت:
- نه‌نه، ممنون... .
روکو عسل را برداشت، همان پسر که عسل را برایش آورده بود در چهارچوب در راهرو ایستاده بود که روکو عسل را به سمتش پرت کرد و گفت:
- بگیر پسر!
با حرکت خیلی غافلگیرانه عسل را در هوا قاپید و رفت.
روکو گفت:
- چیزی نیاز ندارید؟
- خیر!
***
رونا تقریباً چهار روز بود در بار مشغول به کار بود و لونا از این بابت هیچ خبری نداشت. مسئول تمیزکاری و شستن ظرف‌ها برعهده رونا بود، هر از گاهی هم سفارش‌ها را برای میزها می‌برد.
 

HERA-

مدیر تالار میز گرد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
منتقد
ویراستار
کاربر VIP
نویسنده رسمی
نویسنده فعال
Aug 4, 2023
624
روکو که موبایلش روی گوشش بود رو به رونا گفت:
- پنج دقیقه دیگه برمی‌گردم حواست باشه!
رونا با گیجی گفت:
- ولی من ترکیب‌ها رو نمی‌دونم!
روکو آرام گفت:
- زود برمی‌گردم!
و سریعاً رفت بیرون، به سمت یکی از میزها رفت و پیک‌ها را جمع کرد که دختری با چهره معمولی با حالت خونگرمی گفت:
- شراب سیب لطفاً!
رونا سرش را تکان داد و به سمت نوشیدنی‌ها رفت و دنبال شراب سیب گشت، با کلی زور زدن بالاخره توانست بطری را پیدا کند، بطری را همراه پیک‌ها برداشت و به سمت همان میز برد که پسره کناری دختر که صورت نه چندان معمولی و اندامی چهارشانه داشت رو به رونا گفت:
- مایلید با ما بنوشید؟
رونا بدون برقرار کردن ارتباط چشمی گفت:
- خیر!
دختره خندید و گفت:
- چرا؟
 

HERA-

مدیر تالار میز گرد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
منتقد
ویراستار
کاربر VIP
نویسنده رسمی
نویسنده فعال
Aug 4, 2023
624
دختره روبه‌رویش جواب داد:
- مسخره بازی در نیارین، ظرفیت نداره لابد!
رونا از ته دلش دوست داشت با کف دستش بکوبد به صورت آن دو دختر و قیافه آن‌ها را بکوبد نابود کند و از اول بسازد!
خواست برود که پسره پیکی برای رونا ریخت و به سمتش گرفت و گفت:
- ظرفیت یکی رو که داری!
طعم ترشی پیکی که آن شب با لونا نوشیده بود در دهنش تازه شد، حالش از بوی شراب سیب بهم خورد، که صدای خونگرم روکو بلند شد:
- از ویترهای جدید درخواست نوشیدن نمی‌کنن!
بعد آرام خندید و پیک را برداشت و نوشید و گفت:
- خوشمزه بود دوستان، خوش باشید!
بعد دست رونا را گرفت و به سمت کمک آشپزخانه برد و همان‌طور که مشغول آماده کردن یکی از نوشیدنی‌های ترکیبی بود گفت:
- تا حد امکان به عنوان ویتر ظاهر نشو، اگه هم شدی باید با ملایمت جوابشون رو بدی و به درخواست‌هاشون جواب بدی، وگرنه خودت به دردسر میفتی هم اعتبار بار!
آرام زیر لب گفت:
- چه مسخره!
 

HERA-

مدیر تالار میز گرد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
منتقد
ویراستار
کاربر VIP
نویسنده رسمی
نویسنده فعال
Aug 4, 2023
624
روکو با جدیت و ملایمت گفت:
- هیچ جاش مسخره نیست، الان سفارش رستوران نداری؟
رونا روی صندلی نشست و دستی به موهایش کشید و گفت:
- نه امروز رستوران رو باز نکردن!
- پس بیا ترکیب نوشیدنی‌ها رو یادت بدم!
رونا خسته گفت:
- بمونه واسه یه وقت دیگه، من می‌خوام برگردم خونه... .
چارلین بار را تعطیل کرد و رونا مشغول تمیز کردن بار شد، در بار فقط سه نفر مانده بودند، رونا برای تمیز کردن بار و مرتب کردن میز و صندلی‌ها، روکو برای مرتب کردن شیشه‌هاش الکل و م*ش*روب به سلیقه خودش و چارلین که مشغول حساب کتاب دفاتر بود!
رونا بعد از تمیز کردن بار، خسته کتش را پوشید و بی‌خداحافظی بار را ترک کرد، سوار موتورش شد و روانه خانه شد.
***
- چرت و پرت!
لونا با صدای آرام ولی عصبی گفت:
- چرت و پرت؟ من واسه ارائه این پروژه‌ام به ابزار نقاشی نیاز دارم!
رونا دست به سینه با خونسردی گفت:
- بی‌خود!
 

HERA-

مدیر تالار میز گرد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
منتقد
ویراستار
کاربر VIP
نویسنده رسمی
نویسنده فعال
Aug 4, 2023
624
- بی‌خود؟ تو چرا همچین می‌کنی؟
رونا دستانش را باز می‌کند و ابروانش هدایت شده به بالا گفت:
- من چرا همچین می‌کنم؟ چرا تو دقیقاً همون موقع که بهم حقوق میدن یادت میاد برای پروژه‌ات به ابزار نقاشی نیاز داری؟
- رونا!
رونا با عصبانیت گفت:
- نه تو لونا!
- همین یه بار رو!
رونا به سمت در رفت و گفت:
- همین یه بار رو؟ همین یه بار رو به هانا بگو برات بگیره!
لونا عصبی داد زد:
- مگه هانا خواهرمه؟
رونا پوزخندی زد و در را باز کرد و با نیم رخ گفت:
- چرا من یهویی خواهرت شدم؟
لونا با همان لحن قبلش داد زد:
- به‌درک نمی‌خوام!
رونا سرش را تکان داد و زیرلب گفت:
- آفرین نخواه! می‌تونستی پول‌هایی که تو بار خرج می‌کنی رو جمع کنی و برای پروژه‌ات به جای این‌که سر هر ماه که بهم حقوق میدن یادت بیاد که به ابزار نقاشی نیاز داری خودت ابزار نقاشی بخری... .
 

HERA-

مدیر تالار میز گرد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
منتقد
ویراستار
کاربر VIP
نویسنده رسمی
نویسنده فعال
Aug 4, 2023
624
از خانه خارج شد و در را بست، دیگر به‌خاطر بار زیاد نمی‌توانست به رستوران سر بزند، قرار شد هر موقع رونا نتوانست به رستوران سر بزند آنا به جایش به اسم رونا پیک‌ها را برساند!
از آن چند وقتی که رونا در بار کار می‌کرد یک بار لونا را در بار ندید، انگاری لونا درگیر درس و دانشگاهش بود یا شاید هم... ؟
یا شاید هم درگیر پیدا کردن یه بار جدید که رونا نتواند تعقیبش کند!
شب دیر وقت بود که گوشی لونا در پیشبندش لرزید، لونا بود تماس را وصل کرد:
- رونا؛ امشب دیر میام خونه... .
در همان عین در بار باز شد و لونا را با لباس‌های جدیدی که رونا تا به حال در تن لونا ندیده بود و برایش تازه بود دید، سریعاً به سمتی چرخید که لونا او را نبیند، عصبی گفت:
- بی‌خود، من امشب رستوران گیرم، ساعت یازده زنگ می‌زنم برایان خونه نباشی تکلیفم با تو یکی رو مشخص می‌کنم!
لونا گوشی را قطع کرد! به سمت میز ته بار رفت، یه میز چهار نفره، هانا و دو پسر دیگر آن‌جا بودند، رونا در پیشبندش دنبال ماسکش مشکی گشت تا بزند ولی پیدا نکرد، به سمت آشپزخانه کوچک بار رفت، روکو مشغول چک کردن لیست‌های نویشدنی ترکیبی بود؛ رونا آرام لب زد:
- روکو یه ماسک بهم بده!
روکو بدون این‌که برگردد گفت:
 

HERA-

مدیر تالار میز گرد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
منتقد
ویراستار
کاربر VIP
نویسنده رسمی
نویسنده فعال
Aug 4, 2023
624
- ویترها ماسک نمی‌زنن!
رونا خواهش کرد:
- لطفاً روکو، لونا نباید من رو این‌جا ببینه!
روکو لیست‌ها رو برداشت به سمت نوشیدنی‌ها رفت و گفت:
- از تو جیب کتم یه ماسک بردار... .
به سمت کت رفت که روکو با صدای نه چندان بلند گفت:
- یه کلاه کپ‌دار سیاه هم اون‌جاست نیاز داشتی بردار!
رونا ماسک را بیرون آورد و کلاه رو زد و از کنار روکو که رد شد گفت:
- ممنون!
***
امشب بار کمی خلوت بود، کمی که نه خیلی خلوت شد، ویتر‌ها بودند و میز ته بار!
رونا به ساعت نگاهی انداخت از ساعت دوازده شب گذشته بود تلفنش را برداشت و به لونا زنگ زد لونا با چندمین بوق برداشت:
- کجایی لونا؟
لونا بی‌حوصله جواب داد:
- تو راه خونه‌ام؟
 

HERA-

مدیر تالار میز گرد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
منتقد
ویراستار
کاربر VIP
نویسنده رسمی
نویسنده فعال
Aug 4, 2023
624
رونا عصبی گفت:
- آره جون من، ده دقیقه دیگه خونه نباشی فقط مسیحت می‌دونه چی‌کار می‌کنم!
تماس را قطع کرد و به برایان زنگ زد:
- برایان لونا کجاست؟
برایان بی‌حوصله جوابش را داد و گفت:
- باید از من بپرسی رونا؟
رونا عصبی گفت:
- سوال رو با سوال جواب میدن برایان؟
برایان دستی به صورتش کشید و بی‌حوصله گفت:
- تو اتاقشه!
- برو ببین تو اتاقشه!
برایان نفسش را با صدا بیرون داد و گفت:
- گیر الکی نده دارم درس می‌خونم... .
رونا پوزخندی زد و گفت:
- از رو شدن دروغت می‌ترسی؟
برایان عصبی کتاب درسی‌اش را پرت کرد و به سمت اتاق لونا و رونا رفت:
- در اتاق قفله!
رونا عصبی گفت:
- برایان! وای به حالت اگه دروغ گفته باشی!
 

چه کسانی از این موضوع بازدید کرده‌اند (در مجموع: 44) در 1000000 ساعت گذشته. «جزئیات دقیق بازدیدها»

Who is viewing this thread (Total: 1, Members: 0, Guests: 1)

Who has watch this thread (Total: 0) «جزئیات دقیق بازدیدها»

بالا