- Aug 4, 2023
- 624
دیاکو با خوشرویی به سمت برزین دوست چندسالهی قدیمیاش که تقریباً پنج سالی است اقامت آمریکا را گرفته است رفت و با دست موهای فر برزین را بهم ریخت و در گلو خندید و گفت:
- بهبه برزین خان، از اینطرفها؟
برزین چشمهایش را ریز کرد و گفت:
- هنوز این اخلاق گندت که موهام رو بهم میریزی رو ترک نکردی؟ مرد، سیسالته ناسلامتی!
دیاکو بیتوجه به حرف برزین به سمت صندلیاش رفت و نشست و بدون نگاه کردن به برزین مشغول ورقهای روی میز شد و گفت:
- آب و هوای آمریکا بهت ساخته؟ بژوین چهطوره؟
برزین در آنی جا خورد ولی به روی خودش نیاورد، تعجب برانگیز بود که دیاکو اینقدر ساده اسم عشق سابقش را به زبان میآورد، همان عشق سابقی که یک سالی میشود ازدواج کرده است و هفت ماهیست که باردار است.
برزین با جدیت به سمت میزِ دیاکو رفت و گفت:
- بژوین؟
دیاکو عینکش را از چشمش در آورد و با جدیت به برزین خیره شد و با ملایمت گفت:
- آره بژوین، خواهرت، حالش چهطوره؟ فارغالتحصیل شد؟
بعد مجدداً، مشغول ورقها شد و منتظر جواب برزین ماند.
برزین روی صندلی نشست و برای گفتن حقیقتی که دیاکو از آن خبر داشت یا نه را دو دل شد... .
دیاکو چشمانش را از ورقها گرفت و دوباره به برزین خیره شد. سؤالش را تکرار کرد:
- برزین؟ با توام، بژوین چهطوره؟
برزین مشغول گوشیاش شد و بدون نگاه کردن به دیاکو گفت:
- هفت-هشت ماهه بژوین از دانشگاه انصراف داده است.
دیاکو با تعجب به برزین خیره شد، لبخنو مضحکی از حرص زد، آرزوی دایان خواندن درس در دانشگاه هاروارد بود و بژوین هم اینگونه احمقانه انصراف داده بود؟
دیاکو مشغول ورقهای روز میز شد، بژوین به خاطر تحصیل در آن دانشگاه کوفتی از رابطه عاشقانه خودش و دیاکو گذشت؛ او هم انصراف داده است؟ حس عجیبی به جانش افتاد، فکرش مشغول شد.
صدای برزین باعث شد که دیاکو به سمتش برگردد:
- فکر کردم خبر داری!
دیاکو الکی خندید و به برزینی که سرش در گوشی بود نگاه کرد و با تشر گفت:
- ناسلامتی پنج ساله که تو رفتی و بیشتر از سه ساله همدیگه رو ندیدیم، خدا بهم نازل میکنه که بژوین انصراف داده؟
همین جمله کافی بود که برزین بداند دیاکو از ازدواج بژوین خبر ندارد، گفتن اینکه بژوین ازدواج کرده است درست بود یا خیر؟
ولی باید دیاکو از این قضیه خبردار میشد چگونه؟ آن را نمیدانست که چگونه!
برزین برای اینکه چیز بیشتری درمورد بژوین نگوید از جایش بلند شد و خواست برود که دیاکو با تحکم گفت:
- برزین، کجا؟ بشین.
برزین به گوشیاش اشاره کرد گفت:
- باید برم، ننهحاجی کارم داره!
دیاکو ابروانش را درهم کشید و گفت:
- تا قبل اینکه حرف از بژوین بشه ننهحاجی کارت نداشت که.
برزین بیحوصله نفس عمیقی کشید و گفت:
- بیخیال دیاکو، تو هم که... .
دیاکو چشمان قهوهایش را ریز کرد و پرید وسط حرف برزین و صدای آرامی گفت:
- نکنه بژوین مشکلی براش پیش اومده؟ مشکلات ریویش حاد شده؟
- نه!
دیاکو از جایش بلند شد و گفت:
- پس چی؟
- بهبه برزین خان، از اینطرفها؟
برزین چشمهایش را ریز کرد و گفت:
- هنوز این اخلاق گندت که موهام رو بهم میریزی رو ترک نکردی؟ مرد، سیسالته ناسلامتی!
دیاکو بیتوجه به حرف برزین به سمت صندلیاش رفت و نشست و بدون نگاه کردن به برزین مشغول ورقهای روی میز شد و گفت:
- آب و هوای آمریکا بهت ساخته؟ بژوین چهطوره؟
برزین در آنی جا خورد ولی به روی خودش نیاورد، تعجب برانگیز بود که دیاکو اینقدر ساده اسم عشق سابقش را به زبان میآورد، همان عشق سابقی که یک سالی میشود ازدواج کرده است و هفت ماهیست که باردار است.
برزین با جدیت به سمت میزِ دیاکو رفت و گفت:
- بژوین؟
دیاکو عینکش را از چشمش در آورد و با جدیت به برزین خیره شد و با ملایمت گفت:
- آره بژوین، خواهرت، حالش چهطوره؟ فارغالتحصیل شد؟
بعد مجدداً، مشغول ورقها شد و منتظر جواب برزین ماند.
برزین روی صندلی نشست و برای گفتن حقیقتی که دیاکو از آن خبر داشت یا نه را دو دل شد... .
دیاکو چشمانش را از ورقها گرفت و دوباره به برزین خیره شد. سؤالش را تکرار کرد:
- برزین؟ با توام، بژوین چهطوره؟
برزین مشغول گوشیاش شد و بدون نگاه کردن به دیاکو گفت:
- هفت-هشت ماهه بژوین از دانشگاه انصراف داده است.
دیاکو با تعجب به برزین خیره شد، لبخنو مضحکی از حرص زد، آرزوی دایان خواندن درس در دانشگاه هاروارد بود و بژوین هم اینگونه احمقانه انصراف داده بود؟
دیاکو مشغول ورقهای روز میز شد، بژوین به خاطر تحصیل در آن دانشگاه کوفتی از رابطه عاشقانه خودش و دیاکو گذشت؛ او هم انصراف داده است؟ حس عجیبی به جانش افتاد، فکرش مشغول شد.
صدای برزین باعث شد که دیاکو به سمتش برگردد:
- فکر کردم خبر داری!
دیاکو الکی خندید و به برزینی که سرش در گوشی بود نگاه کرد و با تشر گفت:
- ناسلامتی پنج ساله که تو رفتی و بیشتر از سه ساله همدیگه رو ندیدیم، خدا بهم نازل میکنه که بژوین انصراف داده؟
همین جمله کافی بود که برزین بداند دیاکو از ازدواج بژوین خبر ندارد، گفتن اینکه بژوین ازدواج کرده است درست بود یا خیر؟
ولی باید دیاکو از این قضیه خبردار میشد چگونه؟ آن را نمیدانست که چگونه!
برزین برای اینکه چیز بیشتری درمورد بژوین نگوید از جایش بلند شد و خواست برود که دیاکو با تحکم گفت:
- برزین، کجا؟ بشین.
برزین به گوشیاش اشاره کرد گفت:
- باید برم، ننهحاجی کارم داره!
دیاکو ابروانش را درهم کشید و گفت:
- تا قبل اینکه حرف از بژوین بشه ننهحاجی کارت نداشت که.
برزین بیحوصله نفس عمیقی کشید و گفت:
- بیخیال دیاکو، تو هم که... .
دیاکو چشمان قهوهایش را ریز کرد و پرید وسط حرف برزین و صدای آرامی گفت:
- نکنه بژوین مشکلی براش پیش اومده؟ مشکلات ریویش حاد شده؟
- نه!
دیاکو از جایش بلند شد و گفت:
- پس چی؟