کسی خانه نبود، کسی خانه نشد، که در خستگیها به او پناه برد، در بورانِ غم و اندوه در آنجا گرم شد، همه قفل و کلید زده بودند، ولی او حاضر بود در آن خانه جان بدهد اگر روزی بر سرش آواره شود، در آن خانه جان بدهد اگر روزی ویرانه شود، اگر روزی متروکه شود، اگر روزی دیگر خانه؛ خانه نباشد، او آن خانه را میخواست، او بود که در خانه و بیرون از خانه، غریبه بود، زیر این آسمان پهناور... زیر این آسمان آبی پلید، او، او... تنها بود!