همگانی | پاکت نامه |

مستر کیان

مدیر تالار نقد + معاونت بازنشسته
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
منتقد
کاربر VIP
Apr 9, 2023
1,493

عرض ادب و درود
کاربران عزیز در این تاپیک میتوانید به هر کسی که میخواید نامه بنویسید و تو همین تاپیک ارسال کنید

خواهشمند است قالب نامه خود به صورت زیر باشد

نامه شماره ( )
گیرنده :
تاریخ :

باتشکر .
 

HADIS

کاربر VIP
کاربر VIP
مقامدار بازنشسته
Jan 23, 2023
598
نامه‌ی شماره‌ی یک
تاریخ: چهارم خردادماه ۱۴۰۲
گیرنده: عزیزِ سفر کرده


دیگر نوشتن و بازی با کلمات چه فایده؟!
فاصله آمد و روزهای نبودنت را به رخم کشید.
روزهای با هم بودن مرخصیشان تمام شد.
همه‌ی رفتن‌ها، آمدند و من را به جمعی از شادی های حلق آویز شده، دعوت کردند؛ همان‌هایی که خودمان طنابِ دارشان را بافتیم!
انقضای وعده‌هایمان تمام شد؛ خواب‌ها اعلام اعتصابشان را برای چشم‌ها ، به سرخیِ پشتِ پلک‌ها امضا کردند و کابوس‌ها در اولین شبی که برایت می‌نویسم، ترفیعِ خود را گرفتند!
حقیقت، صیدی از خاطرات را بیرون می‌کشد و من، عمیقا باور دارم که شمارش روزها، کار طاقت‌فرسایی‌ست که از من بر نمی‌آید؛ از من و هرچیز که شبیه به من باشد، فقط دلتنگِ تو بودن است که برمی‌آید.
 

رُگآ

کاربر VIP
کاربر VIP
مقامدار بازنشسته
Jan 22, 2023
462
نامه‌ی شماره دو
تاریخ: هفدهم تیرماه ۱۴۰۲
گیرنده: زیبایِ جان


دارم میفهمم من بی‌تو، در تمامِ اتاق‌های خانه، در تمامِ خیابان‎‌ها و حتی در تمامیِ محفل‌های دوستانه؛ اضافه‌ام.
می‌فهمم شهر برای من، بی‌تو جایی ندارد. حتی بدتر از آن؟!
من برای خودم اضافی‌ام.
چمدان را جمع کرده‌ام. کتاب‌هایم را برداشته‌ام. جوراب‌هایم را همان کشوی دومی، گذاشته‌ام. کلاه‌هایم را برداشته‌ام و لباس‌هایم هنوز در کمد آویزانند.
کفش هم نمی‌خواهم. پا به رهنه بودن، انتخاب من نیست، اجبار من است. مانند اضافی بودن... غمگین بودن و حتی تنها بودن.
"میروم از شهر تو، اما تنها.. "
 

- آبان؛

مدیرکل سایت + مدیر تالار کپیست
پرسنل مدیریت
مدیرکل سایت
صفحه آرا
Jan 22, 2023
2,103
نامه‌ی شماره‌ی سه
تاریخ: دهم آبان
گیرنده: آنایوردوم


پناهم سلام، روزهایت چطور است؟ پاییز و آتش سردش را چگونه می‌گذرانی؟
اگر از حال من بپرسی می‌گویم همه چیز خوب است؛
آسمان آبی‌ست، بوی قهوه هنوز هم زیباست، آهنگی که برایم فرستادی هنوز هم شنیدنی‌ست، گنجشک‌ها آواز می‌خوانند، گلدان یاسمان هم‌چنان قبراق است و گربه‌مان باز هم دل می‌برد.
تو می‌خوانی حالم خوب است اما می‌دانی این روزها جای چیزی تهی‌ست.
فنجان سفید قهوه دیگر هم‌صحبتی ندارد و گلدان یاس دیگر عطر خود را از پیراهن‌های چهارخانه به مشام نمی‌کشد،
سرما دستانم را جای حرارت لطیف دستانی درآغوش کشیده و باران دیگر دو دیوانه‌ای که موقع میهمانی‌اش در خیابان‌ها دست در دست هم می‌دویدند را دوشادوش هم ندیده است.
مهربان من،
من می‌نویسم حالم خوب است اما تو می‌خوانی دل‌تنگی، گره بر گلویم زده و جای آغوشت در این زمهریر زیبا خالی‌ست... .
 

آفرودیت؛

مدیر بازنشسته ویرایش
کاربر VIP
نویسنده رسمی
Aug 1, 2023
393
شماره‌ی چهار
تاریخ: ۱ نوامبر

گیرنده: اوی چشم قهوه‌ای
دلم می‌خواهد با سرتقی پاهایم و بکوبم زمین و بگم: نه! هوا امروز خوبه، بریم باهم بستنی بخوریم؟ بعدش باهم بریم سینما؟ بعد هم سر پاپ کورن باهم دعوا کنیم؟ باز با چشم و ابرو ادا دربیاری و باعث شی در دلم قهقهه بزنم؟ نه، این‌بار دلم می‌خواهد بلندبلند بخندم... قسمت بدهم و بگم قول می‌دهی وقتی برگردیم، یکم قربون صدقه‌ی دلم بری؟
 

نفس.

موسس سایت
پرسنل مدیریت
موسس سایت
Jan 19, 2023
1,122
نامه شماره پنج
گیرنده: مآهم:)

میخوام یه چیزی رو بهت بگم،
من حست میکنم!(=
مهم نیست چقدر از هم دور شدیم
یا سرنوشت و دنیا، مسیر زندگیمون رو از هم جدا کرده؛
مهم اینه که توی دیوونه هنوز یه گوشه از قلب من می‌تپی:)
و همون وجودت توی قلبم کافیه برای حس کردنت:)
پس
میتونم حس کنم که خیلی روبه‌راه نیستی،
میتونم بفهمم مثل تموم وقتایی که حالت خوب نبود، توی لاک خودت فرو رفتی و به تنهایی نیاز داری؛
اما
من هنوزم از دور هواتو دارم:)
از دور نگاهت میکنم
از دور خاطراتمون رو مرورت میکنم و دلتنگت میشم:)
پس
اگر نیازم داشتی، فقط یه کلمه برام بفرست:)
اون وقت من میام و تموم درداتو به جون میخرم:)
 

برهانـ

مدیرکل سایت
پرسنل مدیریت
مدیرکل سایت
Jul 5, 2023
805
نامه‌ی شماره ۶
تاریخ : هفدهم آذر ۱۴۰۲
گیرنده : ...
این نامه فقط برای استقبال از تو است،
برای اینکه به تو بگوید یک روز بدون تو
روزی‌ست که هرگز تمام نمی‌شود!
شهری‌ است بدون باغ، زمینی‌ است بی‌آسمان
و برای اینکه به تو بگوید
هرگز هیچ‌ چیز ما را از هم جدا نخواهد کرد؛
در این دنیا، به هم گره خورده‌ایم.
شب‌ خوش!
قلبت را می‌بوسم...
 

- آبان؛

مدیرکل سایت + مدیر تالار کپیست
پرسنل مدیریت
مدیرکل سایت
صفحه آرا
Jan 22, 2023
2,103
نامه‌ی شماره‌ی هفت
تاریخ: دهم دی
گیرنده: گونشیم

عزیز دور من، احوال این روزهایت چطور است؟
اکنون که برایت سخن می‌کنم، در میعادگاه همیشگی‌مان نشسته و از پشت پنجره‌ی بخارگرفته به سنگ‌فرش خیس خیابان خیره مانده‌ام.
نور کافه‌ها بر چاله‌های آب، روشنایی بخشیده و بوی عود و شکلات به مشام می‌رسد.
بخار فنجان موکای مقابلم، گرمابخش است و حکاکی یادگاری‌مان بر سینه‌ی میز چوبینی که مانند هر شب میزبانم شده است، به رویم لبخند می‌زند.
اگر حال مرا می‌پرسی، مانند همیشه می‌گویم خوبم لکن می‌دانم که در باور تو نمی‌گنجد.
من خوبم اما گلدان کوچکمان، رایحه‌ی دلتنگی گرفته و خورشید، سحرگاه امروز سردتر از روزهای پیش او را تماشا کرده است.
می‌دانم خیره به ماه نشسته‌ای و اوست که دردهای دلت را شنوا شده؛ به ماه می‌گویم سلامم را به تو برساند و خبرت کند که اگر سخت می‌گذرانی و دلت نبودن می‌طلبد، غمگین و آزرده‌خاطر نشوی چرا که خانه‌ای در دوردست‌ها تا ابد برای تو جا دارد.
 

رجینا

سرپرست نگارش کتاب + مدیر تالار آوا
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
مدیر تالار
ناظر
طراح
ویراستار
مدرس
آوا پرداز
مترجم
کتابخوان
کاربر VIP
کاربر فعال تالار
Jul 1, 2023
2,209
نامه‌ی شماره‌ی هفت
تاریخ: 2 خرداد
گیرنده: _
نمی‌دانم آیا به فکرت می‌رسد به من تلفن کنی یا نه. و در این ساعت نمی‌دانم کجا پیدایت کنم. هرچند حرف خاصی ندارم بزنم به‌جز این موجی که از دیروز پیچ‌وتابم می‌دهد و این نیازی که به عشق و اعتمادت دارم.»
 

رُگآ

کاربر VIP
کاربر VIP
مقامدار بازنشسته
Jan 22, 2023
462
نامه‌ی شماره‌ی هشت
تاریخ: بیست و ششم آبانِ 403
گیرنده: پناهِ بی‌پناهی‌هایم

عزیزِ همیشه دورم، سلام. حالا که بعد از مدت‌ها برایت می‌نویسم، بین تشریفات تاریخ و دوئل عقربه‌ها باهم، گم شده‌ام.
حالا که دارم برایت می‌نویسم، هیچ چیز مثل روز اول نیست. جهان، جز رنگِ کریهِ مشکیِ نبودنت، رنگ دیگری به خود گرفته. رنگی آرام‌تر. شاید خاکستری... ترکیبی از غم، دلتنگی، بزرگ‌شدن، مشغله‌های بزرگسالی، نبودنت، نبودنت، نبودنت و متفرقه‌ها. بی‌رحم‌ترین عزیزِ دنیا، متاسفانه جهانِ من، همچنان پیرامون تو می‌چرخد.
آری، دیگر مثل روزهای اول، شب‌ها از دوری‌ات اشک نمی‌ریزم و به صبح نرسیده، از بی‌طاقتی و گریه‌های مکرر به خواب نمی‌روم. حالا دیگر برای گریه‌هایِ دائمی‌ام، داغ بودن غذا، بوی پیاز و درام بودن فیلم و کتاب را بهانه نمی‌کنم. دیگر از سردرد های شدید و ضعف‌های شدیدتر، خبری نیست.
می‌خوابم، سپیده دم بیدار می‌شوم. آنقدری مشغله دارم که حتی فکرش را هم نمی‌کنی. لابه لای کارها، به خودم می‌آیم و می‌بینم چه خوب میشد اگر می‌بودی. بین تمامِ خستگی‌ها، مرا به یک فنجان قهوه در کنارت دعوت می‌کردی. ولی نیستی! و من مجبورم، با یک لبخندِ بی‌روح، دوباره ادامه دهم. تمامِ قلبم، نمی‌دانم دیگر غذاها آنقدر داغ نیستند، پیازها بوی همیشگی را ندارند و فیلم و کتاب‌ها، آنقدر که باید غمگین ساخته نمی‌شوند؛ یا من، واقعا به نبودنت عادت کرده‌ام که هیچ‌کدام از آن‌ها مرا به گریه وا نمی‌دارند. ولی هنوز هم، تا روزها می‌توانند ساکت نگهم دارند و مرا به عمق خیال فرو ببرند؛ دقیقا همان‌جایی که هستی.
"نبودنت، عادتم شده عزیزِ دورم." و این، غمگین‌ترین جمله‌ی خبریِ دنیاست.
دوستت‌دارم، همچنان همانند همان دورانِ عاشقی. دوستت دارم... دوستت دارم... دوستت دارم.
 
آخرین ویرایش:

چه کسانی از این موضوع بازدید کرده‌اند (در مجموع: 23) در 1000000 ساعت گذشته. «جزئیات دقیق بازدیدها»

Who is viewing this thread (Total: 0, Members: 0, Guests: 0)

Who has watch this thread (Total: 0) «جزئیات دقیق بازدیدها»

بالا