آفرودیت؛

مدیر بازنشسته ویرایش
کاربر VIP
نویسنده رسمی
Aug 1, 2023
393
کد:024
نام اثر: به نام او
نویسنده: هانی فام
ژانر : عاشقانه، تراژدی

ناظر: @ISO'
خلاصه: مگر همه چیز او در زیبایی خلاصه میشد؟! لقب مرلین مونرو را روی او گذاشتند ولی مگر او هم به مانند مرلین نقص نداشت؟! او با این همه زیبایی باز هم راضی نبود او نقص داشت، نقصی بزرگ!
 
آخرین ویرایش:

.khani.

مدیر بازنشسته کپیست
کاربر VIP
Apr 5, 2023
302
1674765438087_a3754q_2_0_gotx.jpg
بسم تعالی
نویسندگان خوش قلم ضمن تشکر و سپاس از انتخاب چری بوک برای نشر آثارتان، موارد ذکر شده را با دقت مطالعه نمایید؛
قوانین - قوانین انجمن چری‌بوک | تالار رمان
پس از گذشت 10 پست از رمان خود میتوانید در تاپیک زیر درخواست جلد دهید درخواست - | درخواست جلد آثار |
سپس پس از گذشت 20 پست از رمان خود میتوانید در تاپیک زیر درخواست نقد دهید درخواست - | درخواست نقد کتاب |
پس از نقد اثر شما توسط تیم نقد برای تعیین سطح رمان خود در تاپیک زیر درخواست تگ دهید درخواست - | درخواست تگ آثار |
چنانچه تمایل به ضبط اثارتان دارید، در تاپیک زیر درخواست دهید
درخواست - | در خواست ضبط مونولوگ| چنانچه تمایلی به ادامه دادن رمان خود به هر دلیلی ندارید میتوانید در تاپیک زیر درخواست انتقال به متروکه دهید

مهم - | انتقال به متروکه / بازگردانی| و پس از اتمام خود باتوجه به قوانین در تاپیک زیر اتمام رمان خود را اعلام کنید
اعلام اتمام آثار
با تشکر
مدیریت تالار رمان​
 

آفرودیت؛

مدیر بازنشسته ویرایش
کاربر VIP
نویسنده رسمی
Aug 1, 2023
393
مقدمه:
به نام اشک‌هایی که برای زیبایی ریخته شدند.
به نام لبخندهایی که موقع گریه زده شدند.
به نام خنده‌هایی که از ته دل نبودند.
به نام قلبی که در کودتای عقل تسلیم منطق شد.
به نام دلی که عاشق شده و پس زده شد.
به نام اویی که عاشق کرد و جا زد.
به نام او، به نام اویی که دگر نیست.
ای که به نام اوی که دگر نیستی آری به نام تو تمام خواهد شد، همه را به نام خود زدی‌، دگر چیزی باقی نماند، نمی‌ماند و نخواهد ماند.
 
آخرین ویرایش:

آفرودیت؛

مدیر بازنشسته ویرایش
کاربر VIP
نویسنده رسمی
Aug 1, 2023
393
جولایی ۲۰۲۳
۱۱ شب
هنوز لباس‌هایی که باید برای عکس‌برداری می‌پوشید را به او نداده بودند، مگر اعصاب او اسباب‌بازی دست استایلیست بود!؟ سر و صدای گریمور‌ها و کارکنان هم روی اعصاب او تردمیل بازی می‌کرد، کاسه‌ی صبرش لبریز شد و با ضرب از روی صندلی بلند شد چند نفس عمیق کشید و گفت:
- هنوز آماده نیست؟!
جاستین منیجرش که تقریبا شش یا هفت سالی از او بزرگتر بود و دوازده سالی بود که فارغ‌التحصیل شده بود و ده سال بود که این‌ کار را انجام می‌داد، به سمتش آمد و آرام لب زد:
- کمی صبر داشته باشی حل میشه، کت پشمی لکه گرفته استایلیست‌ها دارن تمیزش می‌کنن!
تم عکس برداري امروزش کلاسیک بود؛ موهایش را برای مدتی بلوند کرده بودند به او گفته بود با موهای بلوند زیباتر است و او هم چاره‌ای جز قبول کردن نداشت، بلاخره قرارداد امضا شده بود موارد ذیل شده را از جمله رنگ مو و وزن او دیگر در اختیار او نیست را قبول کرده بود، با یادآوری قرارداد نفس عمیقی کشید.
گریمور‌ها همین امروز دقیقا پنج ساعت مشغول آرایش و موی او بودند و او از ساعت پنج صبح اینجا بود، موهایش را فر کرده بودن، کلاه چرم سفید رنگی که نوار باریکی دور آن بود را روی موهایش با هزاران گیره فیکس کرده بودند آرایشش هم طبق معمول بود، پلک داخلی و بیرونی را برایش ایجاد کرده بودند، چشمانش را کوچک و گربه‌ای کرده بودند و روی رژ لب قرمز خوشرنگش را فیکس کننده زده بودند، لنزهای عسلی رنگ را هم برایش گذاشته بودند، تنها فقط مانده بود که لباس‌هایش را بپوشد. یکی از کارکنان با شتاب در اتاق گریم را باز کرد و کت پشم با طرح ببری به دست وارد شد و دیگری هم پشت سرش که لباس‌هایش دستش بود وارد شد لباس‌ها را روی میز وسط اتاق گذاشتند و بیرون رفتند او بی‌حوصله سمت لباس‌ها رفت و خواست آن‌ها را بردارد که جاستین گفت:
- برای امروز کافیه! برگرد خوابگاه!
با تعجب برگشت سمت جاستین و گفت:
- امروز هیچ کاری نکردم، چرا کافیه؟!
جاستین کسل جوابش را داد:
- حوصله نداری، عکس‌ها خراب میشن!
به سمت اتاق پرو رفت و لب زد:
- می‌دونم که فردا قراره حوصله نداشته باشم، گیریم که من رفتم ولی فکر می‌کنی فردا پنج ساعت طول نمیکشه؟! یا فکر می‌کنی فردا رو قراره دیرتر بیدار شم؟!
 
آخرین ویرایش:

آفرودیت؛

مدیر بازنشسته ویرایش
کاربر VIP
نویسنده رسمی
Aug 1, 2023
393
در آن را باز کرد و وارد شد، اول از هر چیزی جوراب شلواری سفید رنگ را پوشید شومیز سفید رنگی که یقه‌اش شکل کراوات به خود گرفته بود را همراه دامن طوسی رنگی که دستش داده بودن را تنش کرد کت پشمی با طرح ببر که اصلا هم آن را دوست نداشت را پوشید در آخر نگاهی به خود در آینه انداخت و از اتاق بیرون رفت، جاستین سوتی زد. بی‌حوصله رو از جاستین گرفت و به طرفش رفت و گفت:
- استوديو آماده است؟!
جاستین خنده‌ای سر داد و گفت:
- محیط بازه.
چشمانش از تعجب کم مانده بود از حدقه در بیاید، جاستین خوب می‌دانست سر و صدا او را بهم می‌ریزد اما دوباره برای عکس برداري فضای باز را انتخاب کرده بود، اصلا مگر قرار نبود عکس‌ها محرمانه بمانند تا موقع انتشار؟!
جاستین به خود می آید و می‌گوید:
- نگران سر و صدا نباش اون خیابان رو به مدت ۴ ساعت از شهرداری گرفتیم کسی حتی از دو کوچه اون ور تر هم رد نمیشه.
با اینکه از وضیعت ناراضی بود اما گفت:
- زیاد مهم نیست، وسایل من برای عکس بردای آماده است؟!
جاستین از روی میز گریم بلند می‌شود و صدای بهم خوردن پایش به پایه‌ی میز باعث بسته شدن چشمان دخترک شد و به طرف در می‌رود و می‌گوید:
- آماده است، اون شنل آویز شده روی صندلی رو روی خودت بنداز و بیا پایین.
نگاه جاستین را دنبال می‌کند و به شنل میرسد، مجبور بود تا آن شنل را روی خود بیاندازد تا حدالامکان باید استایلش را تا زمان انتشار عکس‌ها مخفی نگه می‌داشت، او مدل برند اچ وی اس کی بود، تازه داشت در دنیای فشن پا می‌گرفت، شنل را روی خود انداخت و از اتاق گریم خارج شد یه راهروی باریک که به چند تا اتاق راه داشت.
به سمت آسانسور کمپانی قدم برداشت دکمه را زد و منتظر ماند و بالا بیاید، آسانسور بالا آمد و سوار شد دکمه‌ی پارکینگ را زد، آسانسور از حرکت ایستاد. از آسانسور بیرون آمد و به طرف ون مشکی که داخلش گریمور و استایلست و دو بادیگارد و یک راننده بود قدم برداشت، اون الان مشهور نیست حتی عکس‌های که برای عکس‌برداری گرفته شده بودن هم تو فضای مجازی نبود، کسی او را نمی‌شناخت پس بادیگارد کارش چه بود این‌جا؟! در را برایش باز کردند و وارد شد، ون به حرکت در آمد و از پارکینگ بزرگ خارج شدن، بعد از سپری شدن دقایقی ون ایستاد در باز شد، اول گریمور بعد استایلست و بعد دخترک از ماشین پیاده شدن بادیگاردها هم پشت سرش از ماشین پیاده شده فیلمبردارها و استف‌ها و منیجرش همه آماده و منتظر او بودن، نگاهی به خیابان انداخت نام خیابان را زیر لب تکرار کرد. جاستین به طرف آمد و انگشتش اشاره‌اش را به طرف ورودی فروشگاهی گرفت و گفت:
- همون جا عکس برداري میشه.
 
آخرین ویرایش:

آفرودیت؛

مدیر بازنشسته ویرایش
کاربر VIP
نویسنده رسمی
Aug 1, 2023
393
آفرودیت شنلش را از تنش جدا کرد دستش را روی کلاهش گذاشت و کمی آن را جابه‌جا کرد؛ دستی به دامنش کشید و به طرف ورودی قدم برداشت یکی از استف‌ها چند دست لباس آویز شده و یک پوشه‌ی قهوه‌ای دستش داد و گفت:
- شروع کنید!
وسایل را از دستش گرفت و و شروع کرد به تقلید کردن از ژست‌های که پشت دوربین داشتن نشانش می‌دادن هر بار که صدای گرفتن عکس به گوشش می‌رسید ژست آن پوستری که به اون نشان داده بودن را می‌گرفت.
با کات کارگردانش یکی به طرفش آمد و وسایل را از دخترک گرفت و یکی دیگر هم شنلش را روی دوشش انداخت. با او همانند یک مافیا رفتار می‌کردند، او را دیوانه می‌کردن قطع به یقین، او همان‌طوری هم نیازمند تراپیست بود. جاستین از پسرکی که کلاه کپ‌دار به سر داشت خواست که کنارش برود، همین‌طوری هم روی اعصاب دخترک بود چه رسد به اینکه کلاه کپ‌دار سر کند و ماسک مشکی بزند، آفرودیت زیر لب تکرار کرد:
- بیماری سلبریتی داره؟! او حتی مشهور هم نیست... .
پسرک سری بالا و پایین کرد و به‌طرف جاستین رفت دخترک هم به‌طرف ون مشکی رنگ رفت و سوارش شد، میکاپ‌آرتیست و استایلست هم به دنبال سوار ون مشکی رنگ شدند، این‌بار دو بادیگارد همراهش نيامدند کمی که گذشت راننده سوار شد، صدای دکمه‌ی استارت ون کمی اعصاب دخترک را به بازی گرفت اما او چه می‌توانست انجام دهد؟! تنها کاری از او بر می‌آمد سکوت کردن بود، چند تقه که به در خورد در اتوماتیک‌وار باز شد جاستین همان‌طور که نفس‌نفس می‌زد رو به دخترک گفت:
- تو برگرد خوابگاه.
رو به میکاپ‌آرتیست و استایلیست کرد و گفت:
- شما دوتا هم برگردید شرکت تا دو ساعت دیگه ما هم وسایل رو جمع می‌کنیم و میایم.
دخترک به حال خودش پوزخند زد، این همه دویدن آخرش شد اطاعات از دستور، اون باید خانواده‌اش را باور می‌کرد اون در مدلینگ شدن دنبال خوشگذرانی بود و این خوشگذارنی همان چیزی نبود که طرف قراردادش از او می‌خواست. دخترک پشیمان بود؟!
او باید خود را با این شرایط وقف می‌داد وگرنه کسی نمی‌دانست چه در انظار آن دخترک است... .
 
آخرین ویرایش:

آفرودیت؛

مدیر بازنشسته ویرایش
کاربر VIP
نویسنده رسمی
Aug 1, 2023
393
ون کنار آپارتمان ایستاد و دخترک آرام از ون پیاده شد، جاستین حتی نگفت او را به شرکت برساند و لباسش را عوض کند. او را همان‌طوری به حال خود در خوابگاه ول کردند، پوزخند مسخره‌ای زد ون مشکی تا دخترک وارد آپارتمان شدن حرکت نکرد بلافاصله که دخترک وارد آپارتمان هفت طبقه شد بی‌معطلی از آپارتمان دور شد.
او محتاط‌تر از این بود که بخواد یکسره گند بزند به کانسپت عکاسی وگرنه همین الان عکسی از خود در صفحه‌ی شخصی‌اش آپلود می‌کرد هم هویت خود را به عنوان مدلینگ لو می‌داد هم کانسپت عکس‌برداری امروزش را.
در شیشه‌ای را با زحمت باز کرد با آن کفش‌های که به پا‌ داشت و با آن وزنی که روی در انداخته بود اگه در باز نمی‌شد قطعا لیز می‌خورد و باید خاکشیرهای جنازه‌اش روی زمین جمع می‌کردند.
به سمت پله‌ها رفت، از این آپارتمان، یکی بی در و پیکرتر پیدا نکرده بودند که به او بدهند؟! او چطوری چهار طبقه را با پله بالا برود؟! باز پوزخند زد، خوب است از اول می‌دانست که چه در انتظار اوست، همه پله‌ها را بالا رفت به سمت واحدش رفت کلید را از زیر گلدان برداشت، اون فراموشکارتر از این حرف‌ها بود که بخواد کلیدش را هر روز با خود به شرکت ببرد، کلید را در، در چرخاند و در با صدای قیژی باز شد چشمانش از صدای در بسته شد زیر لب اجداد در را مورد لطف و عنایت خود قرار داد.
یک راه‌روی کوچک که پس از ورود وارد یه هال خیلی کوچک با فضای کاملا دلگیر و کثیف و خاکی، سمت چپش با یک جزیره آشپزخانه را از هال جدا کرده بودند. سمت راست آشپزخانه دو پله بالا می‌رفت و یک راه‌روی کوچک‌تر از راه‌روی ورودی بود که در سمت چپش سرویس بهداشتی و سمت راستش اتاق خودش بود در اتاقش را باز کرد تم اتاقش خاکستری بود رنگ مورد علاقه‌ی آن دخترک حداقل جایی به دردش خورد، یک تخت یک و نیم نفره که روتختی‌اش کاملا بهم ریخته بود، کیف و وسایل صبح که از کمد کوچک سمت چپ تختش در آورده بود همان‌جا داشتند زار می‌زند به سمتشان رفت آن‌ها را در کمد گذاشت، همان‌طور که لباس‌های عکس برداری را به تن داشت میز روبه‌روی تختش که صندلی‌اش چند تیکه لباس رویش بود را جمع و جور کرد، خسته و کوفته داشت اتاق را جمع و جور می‌کرد، دیشب وقتی خواب بود جاستین زنگ زد و گفته بود که فردا سر ساعت پنج شرکت باشد و او صبح با کلافگی تمام خودش را آماده‌ کرده بود و اتاقش را به خاطر اینکه زود به او خبر نداده بودند نامرتب کرد بود. البته دست خودش نبود او آن لنگه‌ی جورابی که چند شب پیش برای رفتن به بیرون و قدم زدن پوشیده بود را گم کرده بود و با عجله داشت دنبالش می‌گشت، به سمت تخت رفت و با همان لباس‌هایش دراز کشید تا خستگی عکس‌برداری از تنش خارج شود..!
 
آخرین ویرایش:

آفرودیت؛

مدیر بازنشسته ویرایش
کاربر VIP
نویسنده رسمی
Aug 1, 2023
393
چشمانش را روی هم گذاشت تا کمی از التهاب سردرد کاهش یابد که همان موقع صدای آهنگ مورد علاقه‌‌اش beautiful که همزاد پنداری خاصی با آن می‌کرد در اتاقک پخش شد، همان‌طور که چشمانش بسته بود گوشی از را از کیف پول کوچک کنار دستش در آورد و در گوشش گذاشت:
- لباس‌ها رو داخل بسته‌های اضافی که کنار کابینت شیری سمت چپ ظرفشویی هست بذار، بعد بیار دم در ازت بگیرم، یادم نبود بگم ببرنت شرکت.
دخترک عصبی از اینکه حتی کمی برایش ارزش قائل نبود، بود آن دخترک را چرا بازیچه دست خود کرده بود؟! مگر جاستین نگفت همیشه مواظبش خواهد بود؟! مگر نگفت راه او را رفته است؟! چرا الان میدان را دور زده بود و دخترک را سر پیچ پیاده کرده بود و تنها گذاشته بود؟! عصبی اما با صدای آرام گفت:
- جاستین قرار بود تو حواست جمع باشه بی‌برنامه‌گی امروزت حال من رو خیلی بدتر از اینکه سر و صدا باشه می‌کنه، اینقدر نسبت به انجام کارها بی‌عرضه نباش.
جاستین تک خنده ی مسخره‌ای کرد و گفت:
-نکنه این ماه یه جای دیگه حقوق برات درنظر گرفتن که اين‌قدر پر جرأت حرف می‌زنی؟!
او چرا دخترک را تنها گذاشت؟!
اما بگذار آفرودیت چوب این اعتمادش را بخورد، گول حرف‌های جاستین را خورد، بگذار لاقل جاستین آن دخترک را به خودش بیاورد تا یاد بگیرد کورکورانه جایگاه با ارزشی را بی خود به هر کسی ندهد.
نفس عمیقی کشید و گفت:
- لباس‌ها رو در میارم یکی رو بفرست ازم بگیره، اما یادت باشه یکی که این همه پله را بالا می‌آید، بفرست.
جاستین خندید و گفت:
- هرکس لایق چه باشد آن را می‌گیرد تو لایق آن آپارتمان بی در و پیکری... .
دخترک به معنای کامل از لحن جاستین جا خورد، چرا می‌خواست با آن حرف‌ها آن دختر جسور را عصبی کند؟! چه ماجرایی پشت این قضیه بود؟! جاستین چه می‌خواست؟!
دخترک زیاد فکر نکرد ترجیح داد لباس‌هایش را در آورد و تحویل دهد.
لباس‌ها را در آورد لباس راحتی‌اش را پوشید لباس‌ها را به دست گرفت و به سمت کابینت سمت چپ ظرف‌شویی رفت و بسته‌ای از آن بسته‌هایی که جاستین برایش برای این مواقع آورده بود در آورد لباس‌ها را با دقت داخل نایلون گذاشت و به سمت در رفت آن لباس‌ها را همان‌جا کنار در گذاشت.
 
آخرین ویرایش:

آفرودیت؛

مدیر بازنشسته ویرایش
کاربر VIP
نویسنده رسمی
Aug 1, 2023
393
دیگر کم‌کم او هم باورش شد که جاستین هم نقش بازی می‌کرد، او هم به دنبال منفعت خودش بود.
آن دمپایی‌هایی که پوشیده بود روی آن سرامیک راه می‌رفت‌، کمی هم آلودگی صوتی ایجاد کرده بود این تالاپ‌تلوپ‌ باعث شد دخترک چشمانش را ببند و و چشم بسته راه رود انگار اینطور فکر می‌کرد شاید نتواند آن صدای ناهنجار رو این گونه روی مخ بشوند.
به سمت مینی آشپزخانه رفت و از یخچال آن سالادی که جاستین به اون پیشنهاد کرده بود را بخورد تا وزن اضافه نکند، را بیرون آورد و روی کابیت گذاشت و از کابیت بالای سرش یک چنگال بیرون کشید و در کابیت را همان‌طوری رها کرد که باصدای بلندی با هم برخورد کردند، او حتی اجازه نداشت آن را با سویا سس یا مایونز بخورد... .
صدای زنگ در باعث شد چنگال چنگال در سالاد جا بگذارد و با شتاب به سمت رفت و آن را باز کرد و بدون حرف آن را به دست آن پسرکی که برای تحویل لباس‌ها آمده بود داد و در را با سرعت بست، حوصله نداشت، آن دختر دیگر حوصله نداشت؛ این چهار سال و دوماه آموزش حوصله‌اش را سر برده بود، کلی کلاس برای آموزش دیدن رفته بود که هبچ‌کدام ربطی به حوزه‌ی کارش نداشت، همین کلاس‌ها اورا بی‌حوصله کرده بودند آن دخترک بریده بود، آن دخترک دیگر برید.
سالاد را برداشت و به اتاقش برد و روی میز کوچک قهوه‌ای رنگی گوشه‌ی اتاق که چوبش پوسیده و پلاسیده بود گذاشت، باید فکری به حال این آپارتمان بی در و پیکر می‌کرد، لاقل برای آرامش بیشتر، خودش هم روی زمین نشست و آرنجش را روی میز کوتاه قدی که سالادش رویش بود گذاشت، آرام‌آرام شروع کرد به خوردن، تنها تغذیه امروزش همین سالاد بود.
سالادش را که خورد چنگال را در بشقاب گذاشت و بشقاب را برداشت و با قدم های محکم به آشپزخانه برگشت و بشقاب را در سینک ظرفشویی رها کرد، ترازو را از زیر کابیت بیرون کشید،ترازو را روشن کرد سپس دستش را برد سمت موهایش، ابتدا کلیپس فلزی طلایی رنگ را از موهای بلوندش جدا کرد بعد هم آن بلوز گرمی که حتی خودش هم دلیل پوشیدنش را نمیدانست، را درآورد. با همان کراپ با آستین حلقه‌ای سیاه رنگش روی ترازو رفت، عددی که امروز هیچ تغییری نکرده بود همان چهل و شش دیشب را نشان می‌داد نفسی عمیق کشید.
عصبانی بود، آن دخترک حتی اگه هر سه وعده اصلی را غذا می‌خورد بازهم وعده‌های دیگر هم به اون تنقلات می‌دادن بازهم وزنش تغییر نمی‌کرد، لاقل اگر هیچ را درباره‌ی زندگی خودش نمی‌دانست این را خوب متوجه شده بود.
 
آخرین ویرایش:

آفرودیت؛

مدیر بازنشسته ویرایش
کاربر VIP
نویسنده رسمی
Aug 1, 2023
393
ترازو را با پا به زیر کابینت هل داد، کلیپس و پولوور رو برداشت و به اتاقش برگشت آن‌ها را روی میز گوشه‌ی کنار انداخت به سمت تخت رفت و با همان کراپ آستین حلقه‌ای روی تخت دراز کشید؛ ساعت رومیزی را برداشت و بلند گرد و نگاهی به آن انداخت، خوابش می‌آمد ولی او باید باشگاه می‌رفت، یکسر به کمپانی می‌زد و یکسری کار شخصی‌اش را هم انجام می‌داد.
از جا بلند شد به طرف کمد دیواری قهوه‌ای رنگ پوسیده رفت، لباس‌هایی که در کیف ورزشی‌اش چپانده بود رو بیرون کشید و لباس های دیگری داخلش گذاشت، پلوور را پوشید با کلیپس موهایش را بالا جمع کرد و از اتاق خارج شد، به سمت مینی یخچال رفت و آب معدنی را بیرون کشید فلاسک که در داخل کابیت بالای مینی یخچال بود را بیرون آورد آب را داخلش ریخت و آب معدنی رو در سینک پرت کرد و به اتاقش برگشت کلاه کپ و ماسکش را برداشت و کیفش را که دم در اتاق بود را برداشت و از اتاق خارج شد و گوشی‌اش را که روی کانتر بود را در جیب شلوارش چپاند و کلیدها را برداشت و از خانه زد بیرون در را دو قفل زد و در زیر گلدان قایم کرد و با عجله پله را دوید و خود را به بیرون آپارتمان رساند، برای تاکسی که دو صندلی عقب و یک صندلی جلوش پر بود دست تکان داد، تاکسی ایستاد و سوار شد تقریبا بعد از گذشت دقایقی به باشگاه رسید، با عجله دکمه‌ی در را زد و وارد باشگاه شد، تند و سریع کارت را در ورودی‌های امنیتی قرار می‌داد و ساعت ورودش را ثبت می‌کرد، به سمت رختکن رفت کلید را در کمدش چرخاند و کیفش را داخل کمد گذاشت و با یک حرکت باز پولوور را در آورد، کلیپسش را از موهاش جدا کرد و با کشی که در کمد بسیار مرتبش بود را بیرون آورد و بالای سرش گوجه‌ای جمع کرد، شلوارش را با شلوارک مشکی داخل کیفش عوض کرد و از رختکن بیرون آمد، و شروع کرد به طبق لیست ورزش کردن، جوری که سنگین‌ترین ورزش‌ها را به او انجام می‌دادن، با اینکه او چاق نبود ولی باز هم اصرار داشتن او اندامی ورزشکارانه داشته باشد و این برای آفرودیت خنده‌دار بود، این برای او خنده‌دار بود... .

***
بدن خیس عرقش را زیر دوش آب گرفت، چرا آب این آپارتمان ثبات نداشت؟! چرا هی سرد میشد و هی گرم می‌شد؟! بعد از نیم ساعت سپری کردن وقت خود در حمام حوله‌‌اش را دور خودش پیچاند و بیرون آمد.
 
آخرین ویرایش:

چه کسانی از این موضوع بازدید کرده‌اند (در مجموع: 26) در 1000000 ساعت گذشته. «جزئیات دقیق بازدیدها»

Who is viewing this thread (Total: 1, Members: 0, Guests: 1)

Who has watch this thread (Total: 0) «جزئیات دقیق بازدیدها»

بالا