درحال تایپ دلنوشته قاصدک‌ها میرقصند | ملینا نامور کاربر انجمن چری بوک

  • نویسنده موضوع Heyzha
  • تاریخ شروع
  • Tagged users هیچ

Heyzha

نویسنده ادبی
نویسنده ادبی
نویسنده فعال
Jul 30, 2023
106
كد:055

دلنوشته: قاصدک‌ها میرقصند
نویسنده: ملینا نامور
ژانر: اجتماعی_تراژدی
ناظر: @Rigina

مقدمه:
من عاشق پروازشان هستم. گاهی بی‌صدا و آرام است. حس آزادی‌شان را دوست دارم.
تشبیه‌شان به قاصدک‌ها را دوست دارم‌.
همان مقدار با آرامش و ستودنی بالا می‌روند! اما غم چشم‌هایشان عجیب دل را می‌زند. حسرت و دلهره‌شان عذاب می‌دهد؛ اما دگر راهی نیست!​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

رجینا

سرپرست نگارش کتاب + مدیر تالار آوا
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
مدیر تالار
ناظر
طراح
ویراستار
مدرس
آوا پرداز
مترجم
کتابخوان
کاربر VIP
کاربر فعال تالار
Jul 1, 2023
2,208
تاييد.jpg
بسم تعالی

نویسندگان خوش قلم ضمن تشکر و سپاس از انتخاب چری بوک برای نشر آثارتان، موارد ذکر شده را با دقت مطالعه نمایید؛

|قوانین تالار ادبیات|

سپس پس از گذشت 15 پست از دلنوشته‌ی خود میتوانید در تاپیک زیر درخواست نقد دهید
|درخواست نقد آثار|

پس از نقد اثر شما توسط تیم نقد برای تعیین سطح آثار خود در تاپیک زیر درخواست تگ دهید
|درخواست تگ آثار|

بعد از نقد و تگ اثر خود ميتوانيد درخواست جلد بدهيد
|درخواست جلد آثار|

چنانچه تمایل به ضبط اثارتان دارید، در تاپیک زیر درخواست دهید .
دلنوشته ها بدون درخواست نويسنده هم ضبط خواهد شد

|درخواست ضبط آثار|

چنانچه تمایلی به ادامه دادن دلنوشته خود به هر دلیلی ندارید میتوانید در تاپیک زیر درخواست انتقال به متروکه دهید
|انتقال به متروکه/ بازگردانی|

و پس از اتمام خود باتوجه به قوانین در تاپیک زیر اتمام اثر خود را اعلام کنید

|اعلام اتمام آثار|

باتشکر
سرپرست بخش ادبيات
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Heyzha

نویسنده ادبی
نویسنده ادبی
نویسنده فعال
Jul 30, 2023
106
فرق بزرگی میان‌شان موج می‌زند.
قاصدک را برمی‌داری، آرزویت را ل*ب می‌زنی و بعد فوت می‌کنی.
اما آن‌ها خودشان پرواز می‌کنند، غم دارند و در چند ثانیه آرزویت را نابود می‌کنند.
آزاد می‌شوی، در این خیالی!
تمام می‌شود، در این خیالی؟
نه! آرزویت را می‌برد تا دیگر خیال دست‌ یافتن بهش را نداشته باشی.
بین آسمان و ابرها گمش می‌کند، به دست پرنده درحال کوچ می‌دهدش تا پنهانش کند.
تا ببرتش بین شهرا، درخت‌ها و انبوهی از خاطرات رهایش کند.
و تو دیگر نمی‌بینیش.
پنهان شده! در چند ثانیه آرزویت پایان یافت.
 

Heyzha

نویسنده ادبی
نویسنده ادبی
نویسنده فعال
Jul 30, 2023
106
حالا شاید بگویی چقدر ترسناک است.
ولی... نه! اشتباه نکن؛ معنی ترسناک را این‌جا می‌فهمی که قاصدک‌های زیبا فرقی با گل‌های در مرداب ندارند.
انسان‌های زیبا هم گاهی آن‌چنان می‌توانند زمین بزنند که شک کنی.
مگر او نبود که تمام شهر بر سر خوبی‌اش قسم می‌خوردند؟
مگر او همان نیست که دلش نمی‌آمد به یک مورچه آسیب برساند؟
قاصدک چه‌جوری دلش آمد آروزیت را ببرد؟
انسان‌ها هم گاهی دلشان‌ می‌آید.
بله! دلشان می‌آید خاطرات را بشکنند، قلب‌ها را بشکافند و غرور‌ها را خرد کنند.
 

Heyzha

نویسنده ادبی
نویسنده ادبی
نویسنده فعال
Jul 30, 2023
106
به سادگی یادشان می‌رود.
یادشان می‌رود خاطراتتان را
حتی زمانی که به بهشان محبت کردی را،
می‌بینی! یادشان می‌رود تمام لحظات خوشتان را و فقط گرد و غباری از نفرت و تنفر‌ها باقی می‌ماند.
این از تئوری بالا هم ترسناک‌تر است، اصلاً قبول واقعیت ترسناک است.
از همه چیز بدتر این است که بداند ولی ادامه دهد. مثل دوستی خاله خرسه می‌ماند، با این‌که می‌دانست آن برایش دوست نمی‌شود اما ادامه می‌داد با این خیال که شاید یک جا، یک زمان بلاخره عاشق شوند، د‌وست شوند و بتوانند بهم اعتماد کنند؛ اما خب گاهی نمی‌شود دگر حالا اگر تو دوست داری بسپر به سرنوشت یا خودت آن را تغییر بده.
 

Heyzha

نویسنده ادبی
نویسنده ادبی
نویسنده فعال
Jul 30, 2023
106
دلم برای صدایت، چشم‌هایت، دستانت حتی غر‌غرهایت هم تنگ می‌شود. تعریف واضح‌تر از این برای دلتنگی؟ ✨🕊
 

Heyzha

نویسنده ادبی
نویسنده ادبی
نویسنده فعال
Jul 30, 2023
106
چشمانت را ببند، تصور کن من کنارتم، آیا آن حس را داری؟ یا می‌دانی فقط خیال است چون دیگر نیستم. چون دیگر به کسی که دو بار اشتباه کند فرصتی داده نمی‌شود. این را در ذهنت فرو کن مردم خدا نیستند که هر اشتباهی کنی ببخشند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Heyzha

نویسنده ادبی
نویسنده ادبی
نویسنده فعال
Jul 30, 2023
106
سکوت کن! می‌خواهم صدایش را بشنوم.
شاید از دست برود، دلم نمی‌تواند تحمل کند! شاید دیر باشد؛ اما ثانیه‌ها را چنگ می‌زنم، برای شنیدن صدایش. پس سکوت کن!
 

Heyzha

نویسنده ادبی
نویسنده ادبی
نویسنده فعال
Jul 30, 2023
106
گاهی باید، به پشت سرت نگاه کنی و عبرت بگیری.
عبرت‌ها از مسائل ریز به ریز زندگی شروع می‌شوند و گاهی با مسائل بزرگ تموم می‌شوند.
انسان‌ها هیچ‌وقت تصمیم این رو ندارند که گذشته رو ببینند.
یا حتی آینده؛ ولی شاید مسخره بیاید. اگه مثل قاصدک‌ها رها بشوی، شاید بتوانی جور دیگری به مسائل نگاه کنی!
فقط کافیست آرام باشی و رها شوی. ذهنت را باز کنی و به این فکر کنی که چرا اصلاً این‌جایی؟
 

Heyzha

نویسنده ادبی
نویسنده ادبی
نویسنده فعال
Jul 30, 2023
106
گاهی دست‌هایی که زمانی به‌هم نزدیک بودند سرد می‌شوند. کم‌کم از هم فاصله می‌گیرند و آرام‌آرام جدا می‌شوند. قلب‌ها همراهشان می‌شکنند و چشم‌ها از انتظار پر می‌شود. همزمان «غم» پدیدار می‌شود.
 

چه کسانی از این موضوع بازدید کرده‌اند (در مجموع: 23) در 1000000 ساعت گذشته. «جزئیات دقیق بازدیدها»

Who is viewing this thread (Total: 2, Members: 0, Guests: 2)

Who has watch this thread (Total: 0) «جزئیات دقیق بازدیدها»

بالا