گنجینه اشعار هالینا پوشویاتوسکا

پناه

مدیر تیم کتابخوان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر
منتقد
ویراستار
کتابخوان
Dec 28, 2024
1,187
قادر نیستم با کلمات بیان کنم‌.
حسرتی که در من است ،
در کلمات نمی‌گنجد.
اما در خالی آغوش گشوده‌ام،
در جریان خون رگ‌های بازوانم ،
در هر ضربان قلب من ،
تو ،
طنین انداز می‌شوی،
عبور می کنی ،
دوباره به من باز می‌گردی ،
و تا ابد ،
می‌مانی.

تو از عمق وجودم ،
سرچشمه می‌گیری .
اما ،
هر نفس،
در سرمای وجود من ،
یخ می‌زند ،
منجمد می‌شود،
و به یادم می‌آورد،
تو،
همان کسی هستی،
که ،
دوباره ،
و دوباره
مرا ترک‌ گفت.
 

پناه

مدیر تیم کتابخوان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر
منتقد
ویراستار
کتابخوان
Dec 28, 2024
1,187
در میان شکوفه‌های گیلاس وحشی
که عطرشان آشوب درونم را به زانو درآورد،
بی رمق و لرزان ایستادم.
در حالیکه تو ایستاده در پشت سرم و تندتر از جریان آب دست‌هایم را محکم گرفتی و بوسیدی
سپس
درخت گیلاس بود
و فقط
درخت گیلاس بود
که ما را نظاره می‌کرد.
 

پناه

مدیر تیم کتابخوان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر
منتقد
ویراستار
کتابخوان
Dec 28, 2024
1,187
فریاد می‌زنم
هرگاه که می‌خواهم زنده باشم
آن‌گاه که زندگی ترک می‌گویدم
به آن می‌چسبم
می‌گویم زندگی
زود است رفتن
دست گرمش در دستم
لبم کنار گوشش
نجوا می‌کنم

ای زندگی
زندگی گویی معشوقی‌ست
که می‌رود

از گردنش می‌آویزم
فریاد می‌زنم
ترکم کنی می‌میرم
 

پناه

مدیر تیم کتابخوان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر
منتقد
ویراستار
کتابخوان
Dec 28, 2024
1,187
من نشسته ام اینجا ، کنار بخاری .
تمام تلاشم این است ،
زمان را متوقف کنم ؛
با‌ موج ظریف پرده ها ،
با درخشش نور روی دیوارها،
با ردیف موزون کتاب ها -در قفسه چوبی،
با نقش مبهم برگ روی قالیچه.
و آن گلهای زرد را ،

هم ،
اضافه می کنم.
فقط ،
با یک،
نفس!
 

پناه

مدیر تیم کتابخوان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر
منتقد
ویراستار
کتابخوان
Dec 28, 2024
1,187
من، شاخه عشق را جدا کردم
در زمین دفن کردم ، آن را!
نگاه کن
باغ من پر از شکوفه است!
عشق را نمی توان از بین برد
حتی اگر در زمین دفنش کنی
دوباره رشد می کند !
میخواستم عشق را
در قلبم دفن کنم
اما قلب من خانه ی عشق بود !
عشق را در سرم دفن کردم!
از من پرسیدند ؛
چرا سرم شکوفه داده است؟
چرا چشمان درخشان من چون ستاره است؟
و چرا لب های من آفتابی تر است از
سپیده دم؟

دلم می خواست
می توانستم
عشق را تکه تکه کنم!
نرم و چسبنده بود ،
کش می آمد
آنچنان که به دست هایم پیچید !
اینک دستانم به عشق بسته شده است
و آنها می پرسند
من زندانی چه کسی هستم؟…
 

پناه

مدیر تیم کتابخوان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر
منتقد
ویراستار
کتابخوان
Dec 28, 2024
1,187
جرقه‌های خیال مرا ،
گاه فقط ،
یک «کلمه »روشن می‌کند ،
و گاه بوی« شوری» آب .

آنگاه حس می‌کنم ،
در قایقی شناور هستم ،
که زیر پایم این پا و آن پا می‌شود،
در اقیانوسی که بی انتها است ،
و بدون ساحل .

به گونه‌ای شگفت‌انگیز ، رها هستم،
امن در آن جعبه‌ای چوبی .

عاشق هیچ کس نیستم،
و عاشق هیچ چیز.
 

پناه

مدیر تیم کتابخوان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر
منتقد
ویراستار
کتابخوان
Dec 28, 2024
1,187
تو فریاد چشم هایم هستی
که تا بی نهایت ادامه دارند
تا سایه ای که به وسعت هزار سایه ست
سایه ای از هزار روز بی نام و نشان
چقدر نور در دستان گسترده ات داری
چقدر شب در ناگهانی ستارگانی که فرو می افتند
به دنبال تو می گردم
با انگشتانم در میان ابرها جستجو می کنم
در میان بال های پرندگان و برگ ها
و تنها منظره ی رنگ پریده ی میدان شهر پیداست
 

پناه

مدیر تیم کتابخوان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر
منتقد
ویراستار
کتابخوان
Dec 28, 2024
1,187
کنار من باش نزدیک
تنها آن‌ وقت سردم نیست
سرما می‌ خروشد از اقصای فضا به درون
ابهت‌ او را می‌بینم و خردی خود را
آن وقت در‌ می‌ یابم نیازم را
به بازوان گره‌ کرده‌ ات
دو شعاع نور کائنات
 

پناه

مدیر تیم کتابخوان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر
منتقد
ویراستار
کتابخوان
Dec 28, 2024
1,187
ای برگ
مرا با سبزی خود در آغوش بگیر!
من درخت برهنه ی پاییزم،
که می لرزم.
ای باران
مرا سیراب کن!
من ماسه های کویرم،
از سرزمین‌ گرم و خشک.
باد الک می شود
با گذر از میان دستانم .
گرم کن مرا
ای تو که خورشیدی !
من از پیش ترها ، اینجا ایستاده ام !
پنهان شده در کلمات!
چون سایه ی درختان
بر چشمه های جوشان …
 

پناه

مدیر تیم کتابخوان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر
منتقد
ویراستار
کتابخوان
Dec 28, 2024
1,187
در دهانم رشته‌ای
از آفتاب را نگه داشته‌ام
و مانند تارهای مو
آن را به دندان می‌گیرم!

گاه یک زنبور به سمت من
پرواز می‌کند
خز کوتاه پوشیده است…
من با زنبور حرف می‌زنم!

ستاره‌های پوشیده از موم ، کم نور !
باد گیسوان‌ مرا شانه نمی‌کند!
خورشید به لب‌هایم دست نمی‌زند!
فقط زنبور
خبری از نور را
برای‌‌ من به ارمغان می‌آورد!

می‌گوید:
ترکیبی از قرمز و طلایی
حاضرشده ،
آماده است ،
زیر بال نرم و ملایم پاییز!

من یک شاخه را تکان می‌دهم
به آرامی
تبدیل به قهوه‌ای تیره می‌شود،
برگ‌ها می‌ریزند…

ترکیبی از قرمز و طلایی
پراکنده در همه جا ….
 

چه کسانی از این موضوع بازدید کرده‌اند (در مجموع: 3) در 1000000 ساعت گذشته. «جزئیات دقیق بازدیدها»

Who is viewing this thread (Total: 1, Members: 0, Guests: 1)

Who has watch this thread (Total: 0) «جزئیات دقیق بازدیدها»

موضوعات مشابه

بالا