1. - آبان؛

    تیکه کتاب .| برشی از کتاب.|

    چرا نباید صریح بگویم که دوست داشته شدن از سوی کسی که دوستش میداری آن حس و حالتی است که در واژهٔ عام و عادیِ خوشبختی نمیگنجد...! #سلوک #محمود_دولت_آبادی
  2. - آبان؛

    تیکه کتاب .| برشی از کتاب.|

    وقتى واقعا چیزى را بخواهید راهى براى به دست آوردنش پیدا خواهید کرد. اما وقتى از ته دل خواستار چیزى نباشید برایش بهانه جور مى‌کنید. #خودت_باش_دختر #ریچل_هالیس
  3. - آبان؛

    تیکه کتاب .| برشی از کتاب.|

    بالاخره یک نفر باید گردن سرنوشت را بشکند. اگر هرازگاهی یک نفر به سرنوشت دهن‌کجی نمی‌کرد، انسان هنوز روی شاخه‌های درخت‌ها زندگی می‌کرد. #شرق_بهشت #جان_اشتاین_بک
  4. - آبان؛

    تیکه کتاب .| برشی از کتاب.|

    زخم‌ها را دوست دارم، چون حکایت از یک داستان واقعی دارند و نشان می‌دهند که جنگیده‌ام و به سختی پیروز شده‌ام. #فرندز #متیو_پری
  5. - آبان؛

    تیکه کتاب .| برشی از کتاب.|

    " زندگی " اين واژه پنج حرفی پُر است از پله هایی كه خواسته يا ناخواسته ما را با خود همراه میكند " با آن ها يا بايد همراه شد يا هموار " كسانی كه همراه اين راه شوند آگاهانه دست به تغييراتی زده و سرنوشت خود را رقم می زنند در غير اين صورت زندگی آن ها را هموار كرده و آنگاه تنها مسيری می شوند برای عبور...
  6. - آبان؛

    تیکه کتاب .| برشی از کتاب.|

    واقعیت زندگی ما با برداشتی که دیگران از آن دارند زمین تا آسمان متفاوت است. #من_لوسی_بارتون_هستم #الیزابت_استروت
  7. نفس.

    مرو! که با تو هر چه هست، می‌رود... #هوشنگ_ابتهاج

    مرو! که با تو هر چه هست، می‌رود... #هوشنگ_ابتهاج
  8. مژگان چکنه

    هرکی هنوز پشتش حرف بزنه ‎میریزم بهم اون قلب منه ‎توی دلمم جاش خوبه که باشه ‎چشمای سیاهش نور...

    هرکی هنوز پشتش حرف بزنه ‎میریزم بهم اون قلب منه ‎توی دلمم جاش خوبه که باشه ‎چشمای سیاهش نور چشامه ‎با این که خراب کرد حال منو ‎با این که تموم کرد رابطه رو ‎با این که میگفتم قاطع نرو رفت یهو * رفتم ‎هرچقدر صداش کردم ‎نیومدش آخر سر ‎خیس گونه هام هرشب #آهنگ_نمایه
  9. - آبان؛

    تو باید یه #intj باشی با این حجم از احساساتت:/ @MAHAN

    تو باید یه #intj باشی با این حجم از احساساتت:/ @MAHAN
  10. MAHAN

    هرچیز که رنگی از پاییز برده باشد انگار چکمه‌ای از خون رویش نشسته. یا سرفه خونی بر لباسش مانده...

    هرچیز که رنگی از پاییز برده باشد انگار چکمه‌ای از خون رویش نشسته. یا سرفه خونی بر لباسش مانده می‌توانم چشمانم را نشسته در غلتکی از خون دریابم زمانی که غروب را در لمس خداحافظی از انتهای پایین کشیده شدن نفس‌های داغت، می‌دیدم. نفس‌ها، رهگذران بی صدایی در تن زندگی هستند و شاید هرگز اگر سکون را در...
  11. K

    همه فکر میکنن من بی احساسم اما من ترجیح میدم به جای دوستت دارم های الکی هرکس بهش چپ نگاه کرد...

    همه فکر میکنن من بی احساسم اما من ترجیح میدم به جای دوستت دارم های الکی هرکس بهش چپ نگاه کرد چشماشو از کاسه در بیارم! به خودم توهین کنی مهم نیست اما اگه به اون توهین کنی.. #intp 🙂
  12. - آبان؛

    تراپیست : خب #intp عزیز شروع کن - مغزم ازارم میده، انگار که به زور اون رو توی جسم من گذاشتن و...

    تراپیست : خب #intp عزیز شروع کن - مغزم ازارم میده، انگار که به زور اون رو توی جسم من گذاشتن و الان داره از انتقام میگیره. اون دامن کوچکترین مسائل رو میگیره و توی خودش رشد میده بی توجه به من که این بین زجر میکشم. فکر کردن به اخرین حرفی که مامانم بهم زد، رفتار عجیب دوستم، کاشی های خیابون که منظم...
  13. مژگان چکنه

    دل دادن را دگر مددی نیست به نوشتن تن میدهی چاره‌ای نیست هم آرام می‌کند و هم می‌سوزاند آن...

    دل دادن را دگر مددی نیست به نوشتن تن میدهی چاره‌ای نیست هم آرام می‌کند و هم می‌سوزاند آن نوشته‌ها درد می‌دهد و خود مرهم می‌شود بر دل‌ها دل‌مرده می‌شوی از هر آدمی سر بر نوشتن می‌گذاری تا شود مرهمی #خود_نویس
  14. رُگآ

    - شما عاشق شدین؟ خندید. از همان خنده‌های غم دار! همانطور که سیگارش را، در زیر سیگاری خاموش...

    - شما عاشق شدین؟ خندید. از همان خنده‌های غم دار! همانطور که سیگارش را، در زیر سیگاری خاموش می‌کرد؛ گفت: - نه بابا جان، عشق کدومه؟ ما اسمشو عشق نمی‌ذاریم. دستانم را زیر چانه زدم، چشمانم را برایش گرد کردم و کنجکاو پرسیدم: - اسمش رو چی می‌ذارید؟ آه عمیقی کشید، پر درد! - سوختن! خندیدم، خندید! به...
  15. - آبان؛

    همگانی [ آرشیو پاراگراف خواندنی ]

    “در سیما چه مهربان است عشق و در سیرت چه خشم‌خوار. کمتر زنى مى‌توان سراغ کرد که در ذهنش نسبت به بستگان مردى که دوستش مى‌دارد، مرتکب جنایت نشده باشد! آرى… عشق در پشت سیماى درخشانش یک غول دیگرکُش نهفته دارد. هیچ کس مبادا براى تو، الّا من. “ #کتاب_سلوک | #محمود_دولت_آبادی
  16. - آبان؛

    شاید لازم نباشد انسان همه چیز را در عمل آزموده باشد تا آنچه مى‌گوید، نزدیک به واقع باشد. خاصه...

    شاید لازم نباشد انسان همه چیز را در عمل آزموده باشد تا آنچه مى‌گوید، نزدیک به واقع باشد. خاصه در واقعه‌ى مرگ، انسان نمى تواند آنچه مى‌گوید مبتنى بر تجربه باشد. اما من به یک حقیقت مهم در امر مرگ اطمینان دارم و آن این است که انسان تا به زندگى پشت نکرده باشد، مرگ بر او چیره نمى‌شود. #سلوک |...
  17. رُگآ

    خندیدم و عصایش را به دستش دادم: - بلاخره سبز خواهیم شد. غمگین نگاه کرد، سیگاری که میان دستان...

    خندیدم و عصایش را به دستش دادم: - بلاخره سبز خواهیم شد. غمگین نگاه کرد، سیگاری که میان دستان لرزانش بود را، به لب کشید و گفت: - سبز کجا بود؟ خاکستر شدیم عموجان! مامان میگفت حرف‌هایش برای سیگاری بودنش است. مامان خیلی کمدی، به ریه‌های خاکستری‌ِ عمو سهراب اشاره می‌کرد. پدر سری تکان می‌داد و زیر لب...
بالا