- آبان؛

مدیرکل سایت + مدیر تالار کپیست
پرسنل مدیریت
مدیرکل سایت
صفحه آرا
Jan 22, 2023
2,103
کد 059

عنوان اثر: گم‌نشان‌های ۱۹۷۹
ژانر: تراژدی، عاشقانه
دلنگار: مائده یاری
ناظر: @Rigina

مقدمه:
باید برایتان بنویسم، نمی‌دانم چه چیز این را برایم اجبار می‌کند، علاقه‌ی قلبی‌ام به شما، نگرانی برایتان، دل‌گیری از شما یا دلتنگی‌ای که همراهم شده... .
هرچه هست باید بنویسم و صبح هر یکشنبه را به امید خوش‌خبری پیرمرد نامه‌رسان سر کنم!
چند لحظه صبر کنید، به گمانم صدای زنگ در است... .​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

!Herman

مدیر بازنشسته ادبیات
کاربر انجمن
Jul 7, 2024
518
تاييد.jpg
بسم تعالی

نویسندگان خوش قلم ضمن تشکر و سپاس از انتخاب چری بوک برای نشر آثارتان، موارد ذکر شده را با دقت مطالعه نمایید؛

|قوانین تالار ادبیات|

سپس پس از گذشت 15 پست از دلنوشته‌ی خود میتوانید در تاپیک زیر درخواست نقد دهید
|درخواست نقد آثار|

پس از نقد اثر شما توسط تیم نقد برای تعیین سطح آثار خود در تاپیک زیر درخواست تگ دهید
|درخواست تگ آثار|

بعد از نقد و تگ اثر خود ميتوانيد درخواست جلد بدهيد
|درخواست جلد آثار|

چنانچه تمایل به ضبط اثارتان دارید، در تاپیک زیر درخواست دهید .
دلنوشته ها بدون درخواست نويسنده هم ضبط خواهد شد

|درخواست ضبط آثار|

چنانچه تمایلی به ادامه دادن دلنوشته خود به هر دلیلی ندارید میتوانید در تاپیک زیر درخواست انتقال به متروکه دهید
|انتقال به متروکه/ بازگردانی|

و پس از اتمام خود باتوجه به قوانین در تاپیک زیر اتمام اثر خود را اعلام کنید

|اعلام اتمام آثار|

باتشکر
سرپرست بخش ادبيات
 

- آبان؛

مدیرکل سایت + مدیر تالار کپیست
پرسنل مدیریت
مدیرکل سایت
صفحه آرا
Jan 22, 2023
2,103
۲۵ جولای ۱۹۷۹
حوالی ساعت ۵ بعد از ظهر
خیابان پارسونز گرین


هوا دوباره بارانی‌ست و من در زیر سایبان کافه «هالی» به وقت عصر بار پیش، برایتان دست به قلم شده‌ام.
حال دلم هم مانند همین هوا بارانی‌ست و به گمانم از حالت چهره‌ام احوال قلبم پیداست که کافه‌دار سرزنده و خوش‌صحبت نیز تنها شکلات‌داغ و مارشملوی وانیلی با کوکی شکلاتی کنارش، - همان سفارش همیشگی‌ام - را برایم آورد و بعد از لبخندی تنهایم گذاشت.
جوزف عزیز،
دلتنگی برای شما شبیه همراه همیشگی‌ام شده که به جایتان پا به پایم سنگ‌فرش خیابان‌های لندن را قدم می‌زند.
نمی‌دانم چندمین نامه‌ای‌ست که برایتان می‌نویسم و پاسخی از شما به دستم نمی‌رسد؛
و بله... باید بگویم که این مسئله کمی دل‌گیرم می‌کند... .
شاید نامه‌ها در میانه‌ی راه جا می‌مانند و شاید هم نشانی‌تان عوض شده!
هرچه هست نمی‌دانم و به هر حال برایتان می‌نویسم، به امید آن که روزی پستچی پیر خبری از شما برایم داشته باشد.
باران تندتر شده و هوا رو به تاریکی می‌رود، به گمانم برای امروز کافی‌ست و پرحرفی‌ام سرتان را به درد آورده!
مراقب خودتان باشید؛ دوستدار شما، آلبا.
 

- آبان؛

مدیرکل سایت + مدیر تالار کپیست
پرسنل مدیریت
مدیرکل سایت
صفحه آرا
Jan 22, 2023
2,103
۷ سپتامبر ۱۹۷۹
حوالی ساعت ۱۰ شب
دهکده‌ی رای، ساسکس شرقی


جوزف عزیز،
مدتی‌ست که به مزرعه پدری‌ام آمده‌ام، همان مزرعه در همسایگی مزرعه‌ی پدرتان را می‌گویم؛ باران می‌بارد، شیشه‌های داخل خانه را بخار زده و صدای رعد از جای‌جای آسمان به گوش می‌رسد. پتوی پشمینه‌ای دورم پیچیده‌ام، در حوالی شومینه، در کنج دنج و کم‌نوری پناه گرفته‌ام و برایتان می‌نویسم. بوی چوب‌های سوخته و دانه‌های قهوه در هم عجین شده و خانه را معطر کرده‌اند.
امشب از آن شب‌هایی‌ست که دل، چهارپایی تیزپا و لجام گسیخته‌ای را سراغ دلتنگی راهی کرده و انتظار آن را می‌کشد! هر سو که چشم بتواند ببیند و گوش بتواند بشنود غم را روایت می‌کند، اشک‌های بخار و ابر بر شیشه‌ها، هوهوی وهم‌انگیز بادی که از درز‌ها به خانه سرک می‌کشد، شبنمِ روی گلبرگ‌های گلدان‌ها، صدای سوختن چوب، تیک‌تاک مریض‌گونه‌ی ساعت، ناله‌ی قلم بر روی کاغذ و ... انگار حتی از در و دیوار خانه هم اندوه جاری‌ست!
هر کلمه‌ای که برایتان بر روی کاغذ به جای می‌گذارم، زمهریر تاخته بر تنم را شدت می‌بخشد و راز امشب چیست که ذره‌های هوا هم سنگین و بی‌قرارند؟!
نامه‌ی پیشینم به دستتان رسید؟ گرچه هرچقدر هم جاده و راه، برای خود ادامه بافته باشند و آب و هوا بنای ناسازگاری گذاشته باشد، نامه‌ی چهل و چهار روز قبل باید تا به الان رسیده باشد... .
بغضِ درون گلویم را به هر سختی‌ای باشد می‌بلعم؛ لکن مسیح، دلتنگی جان فرساست... دلیل پاسخ‌های نرسیده‌تان را نمی‌دانم، شاید نامه‌هایتان نشانی خانه‌ام را گم کرده‌اند، شاید پستچی‌ها پیر شده‌اند و نامه‌ها را جابجا برده‌اند، شاید نامه‌ها در میانه‌ی راه جا مانده‌اند و هزاران شاید دیگر... نمی‌دانم اما هرچه هست بسیار برایم آزاردهنده‌است.
روزهای گذشته نامه‌هایی که سال‌های پیش برایم نوشته بودید را خواندم، جملات محبت‌آمیزتان، دلتنگی‌هایتان، درد و دل‌هایتان، غصه و دل‌آشوبه‌هایتان... از همه‌چیز برایم نوشته بودید؛ چه شد که راه خانه‌ام را گم کردید؟
آخرین جمله‌ی آخرین نامه‌تان، چندروزی‌ست آشفته و بی‌قرارم کرده و صبح و میانه‌ی روز و شبانگاه زیر لب برای خود تکرارش می‌کنم؛
«مرا گر نظاره کنی، چیز دیگری جز خودت نمی‌یابی... .»
برایتان دل‌تنگ و دل‌نگرانم، می‌شود خبری از خودتان به دست قاصدک‌ها برسانید؟
دوستدار شما، آلبا.
 

چه کسانی از این موضوع بازدید کرده‌اند (در مجموع: 24) در 1000000 ساعت گذشته. «جزئیات دقیق بازدیدها»

Who is viewing this thread (Total: 0, Members: 0, Guests: 0)

Who has watch this thread (Total: 0) «جزئیات دقیق بازدیدها»

بالا