تیکه کتاب [ .كافه هدايت. ]

رجینا

سرپرست نگارش کتاب + مدیر تالار آوا
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
مدیر تالار
ناظر
طراح
ویراستار
مدرس
آوا پرداز
مترجم
کتابخوان
کاربر VIP
کاربر فعال تالار
Jul 1, 2023
2,209
چگونه مرا قضاوت خواهند كرد؟ اما من از كسی رودربايستی ندارم ، به چيزی اهميت نمی گذارم ، به دنيا و مافيهايش می خندم. هر چه قضاوت آن ها درباره من سخت بوده باشد نمی دانند كه من پيشتر خودم را سخت تر قضاوت كرده ام.

#صادق_هدایت
#زنده_بگور
 

رجینا

سرپرست نگارش کتاب + مدیر تالار آوا
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
مدیر تالار
ناظر
طراح
ویراستار
مدرس
آوا پرداز
مترجم
کتابخوان
کاربر VIP
کاربر فعال تالار
Jul 1, 2023
2,209
لیکن تحولات عجیبی در من رخ داده، نه تنها هیچ جور علاقه بخصوصی در خودم حس نمی کنم ، آن کنجکاوی سابق از سرم افتاده، بلکه میل به مسافرت که سابقا در من خیلی شدید بود حالا دیگر کشته شده و یا در اثر دقت دقیق در احوال اقتصادی و اجتماعی و سن و سال و ... از صرافت این illusion(خیال واهی ) افتاده ام.
اینجا به من خیلی خوش نمی گذرد. تقریبا از همه کنار کشیده ام مخصوصا از ایرانی ها و مخارج دارد به ته می کشد، اما هیچ اهمیتی ندارد. دیگر بالای سیاهی رنگی نیست.

#صادق_هدایت
نامه به انجوی شیرازی
 

رجینا

سرپرست نگارش کتاب + مدیر تالار آوا
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
مدیر تالار
ناظر
طراح
ویراستار
مدرس
آوا پرداز
مترجم
کتابخوان
کاربر VIP
کاربر فعال تالار
Jul 1, 2023
2,209
روز بروز تراشيده شدم، خودم را كه در آينه نگاه ميكردم گونه هايم سرخ و برنگ گوشت جلو دكان قصابي شده بود، تنم پر حرارت و چشمهايم حالت خمار و غم انگيزي بخود گرفته بود.ازين حالت جديد خودم كيف ميكردم و در چشمهايم غبار مرگ را ديده بودم. ديده بودم كه بايد بروم.

#بوف_کور
#صادق_هدايت
 

رجینا

سرپرست نگارش کتاب + مدیر تالار آوا
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
مدیر تالار
ناظر
طراح
ویراستار
مدرس
آوا پرداز
مترجم
کتابخوان
کاربر VIP
کاربر فعال تالار
Jul 1, 2023
2,209
‍ تنها چیزی که از من دلجویی می‌کرد امید نیستی پس از مرگ بود. فکر زندگی دوباره مرا می‌ترسانید و خسته می‌کرد. من هنوز به این دنیایی که در آن زندگی می‌کردم انس نگرفته بودم، دنیای دیگر به چه درد من می‌خورد؟ حس می‌کردم که این دنیا برای من نبود، برای یک دسته آدمهای بی حیا، پررو، گدامنش، معلومات فروش چاروادار و چشم و دل گرسنه بود برای کسانی که به فراخور دنیا آفریده شده بودند و از زورمندان زمین و آسمان مثل سگ گرسنه جلو دکان قصابی که برای یک تکه لثه دم می‌جنبانید گدایی می‌کردند و تملق می‌گفتند.»

#بوف_کور
#صادق_هدایت
 

رجینا

سرپرست نگارش کتاب + مدیر تالار آوا
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
مدیر تالار
ناظر
طراح
ویراستار
مدرس
آوا پرداز
مترجم
کتابخوان
کاربر VIP
کاربر فعال تالار
Jul 1, 2023
2,209
سال‌هاست که امتحان خودمان را داده‌ایم: هم استبداد داشته‌ایم، هم مشروطه، هم آزادی و هم دیکتاتوری و نتیجه‌اش این است که می‌بینید. بدون رودرواسی، شخص لایق هم نداریم، همه امتحان خودشان را داده‌اند. برعکس، من معتقدم که باید خونریزی بشود. به درک که تر و خشک با هم بسوزند!
صدها سال است که در اینجا جنگ و یا انقلاب ملی به‌تمام‌معنی نشده، مردم همیشه زیر چکمه استبداد و دیکتاتوری مرعوب و خفه شده‌اند و رمق‌شان رفته. از این جهت به خون خودشان زیاد اهمیت می‌دهند و از رنگ خون می‌ترسند در صورتی که در روز هزاران هزار از آنها را با پنبه سر می‌برند.

#حاجی_آقا
#صادق_هدایت
 

رجینا

سرپرست نگارش کتاب + مدیر تالار آوا
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
مدیر تالار
ناظر
طراح
ویراستار
مدرس
آوا پرداز
مترجم
کتابخوان
کاربر VIP
کاربر فعال تالار
Jul 1, 2023
2,209
پدرم حق آب و گل داره. ریشه دوانده، مال خودشه. هان، مال خودش، مال خیلی مهمه! زندگی می‌کنه، یادگار داره... اما هیچی مال من نمی‌تونه باشه، یادگار هم مال من نیست. یادگار مال کسانی است که ملک و علاقه دارند، زندگیشان مایه داشته، از عشقبازی تو مهتاب، از باران بهاری کیف می‌برند، بچگی خودشان را به یاد می‌آرند. اما مهتاب چشمم را می‌زنه و یا بیخوابی به سرم می‌اندازه. یادگار هم از روی دوشهام سر می‌خوره و به زمین می‌افته. یکه و تنها... چه بهتر!

#فردا
#صادق_هدایت
 

رجینا

سرپرست نگارش کتاب + مدیر تالار آوا
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
مدیر تالار
ناظر
طراح
ویراستار
مدرس
آوا پرداز
مترجم
کتابخوان
کاربر VIP
کاربر فعال تالار
Jul 1, 2023
2,209
خب بچه چه سرش می شود که عروسی چیست؟ به خیالش چارقد پولکی سرش می کنند ، رخت نو می پوشد و در خانه ی پدر که کتک خورده و فحش شنیده، شوهر او را ناز نوازش می کند و روی سرش می گذارد؛ ولی نمی داند که خانه ی شوهر برایش دیگ حلوا بار نگذاشته اند.
به هر حال، من آنقدر زحمت کشیدم تا او را رام کردن. شب اول از من می ترسید. گریه می کرد. من قربان صدقه اش می رفتم، می گفتم: بالای غیرتت آبروی ما را به باد نده، خب تو آن بالای اتاق بخواب من این پایین؛ چون دلم برایش سوخت. خیلی خودداری کردم که به جبر با او رفتار نکردم، وانگهی دیگر چشم و دلم سیر بود و کارکشته شده بودم. به هر صورت او هم نصیحت مرا به گوش گرفت.
شب اول برایش یک قصه نقل کردم، خوابش برد.
شب دوم یک قصه ی دیگر شروع کردم و نصفش را برای شب بعد گذاشتم.
شب سوم، هیچ نگفتم تا اینکه یارو به صدا در آمد و گفت : تا آنجا که ملک جمشید رفت به شکار، پس بقیه اش را چرا نمی گویی؟ مرا می گویی، از ذوق توی پوستم نمی گنجیدم، گفتم : امشب سرم درد می کند، صدایم نمی رسد، اگر اجازه می دهید بیایم جلوتر؟ به همین شیوه رفتم جلوتر، رفتم جلوتر تا اینکه رام شد.
شهباز خنده اش گرفت...


#محلل
#صادق_هدایت
 

رجینا

سرپرست نگارش کتاب + مدیر تالار آوا
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
مدیر تالار
ناظر
طراح
ویراستار
مدرس
آوا پرداز
مترجم
کتابخوان
کاربر VIP
کاربر فعال تالار
Jul 1, 2023
2,209
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: پناه

چه کسانی از این موضوع بازدید کرده‌اند (در مجموع: 10) در 1000000 ساعت گذشته. «جزئیات دقیق بازدیدها»

Who is viewing this thread (Total: 0, Members: 0, Guests: 0)

Who has watch this thread (Total: 0) «جزئیات دقیق بازدیدها»

بالا