همگانی عاشقانه‌های ویکتور هوگو

رجینا

سرپرست نگارش کتاب + مدیر تالار آوا
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
مدیر تالار
ناظر
طراح
ویراستار
مدرس
آوا پرداز
مترجم
کتابخوان
کاربر VIP
کاربر فعال تالار
Jul 1, 2023
2,209
به او گفت: «مطمئنم که رازهایی داری، یکی از رازهایت از بقیه بزرگتر نیست؟» ویکتور اعتراف کرد که رازهایی داشته و یکی از رازهایش از بقیه بزرگتر است. آدل فریاد زد: «درست مثل من! خوب، زود باش، بزرگترین رازت را به من بگو و من هم رازم را به تو می‌گویم.» ویکتور جواب داد: «بزرگترین رازم این است که دوستت دارم.» آدل درست مثل پژواک صدا گفت: «بزرگترین رازم این است که دوستت دارم.»
 

رجینا

سرپرست نگارش کتاب + مدیر تالار آوا
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
مدیر تالار
ناظر
طراح
ویراستار
مدرس
آوا پرداز
مترجم
کتابخوان
کاربر VIP
کاربر فعال تالار
Jul 1, 2023
2,209
من عاشق او هستم، این درست است، من، من حتی حاضرم همه چیز را با کمال میل فدای او کنم- همه چیز، حتی امید اینکه ممکن است دوستم داشته باشد؛ برای فداکاری‌هایی که تنها به امید به دست آوردن یک نگاه یا یک لبخندش می‌توانم در حق او انجام دهم هیچ حدی وجود ندارد.
 

رجینا

سرپرست نگارش کتاب + مدیر تالار آوا
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
مدیر تالار
ناظر
طراح
ویراستار
مدرس
آوا پرداز
مترجم
کتابخوان
کاربر VIP
کاربر فعال تالار
Jul 1, 2023
2,209
حسادت در واقع قسمتی از عشق کم‌نظیر، خالص و پاکی است که به تو دارم
 

دلارام

هنرمند
هنرمند
Aug 2, 2024
1,303
آری، تو می‌توانی هر کاری با من بکنی و اگر من همین فردا بمیرم لحن شیرین صدایت، فشار محبت‌آمیز لبهایت مرا دوباره به زندگی برخواهد گرداند.
 

دلارام

هنرمند
هنرمند
Aug 2, 2024
1,303
من باید خیلی زود تو را ببینم. آه! کلمه‌ی زود چقدر غم‌انگیز است وقتی حضورت را همین الان نیاز دارم!
 

پناه

مدیر تیم کتابخوان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر
منتقد
ویراستار
کتابخوان
Dec 28, 2024
1,187
فردا در سپیده دم، وقتی روستا روشن می شود
من خواهم رفت
می بینی، می دانم که منتظر من هستی
از جنگل می گذرم، از کوه ها می گذرم
دیگر نمی توانم از تو دور بمانم
 

پناه

مدیر تیم کتابخوان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر
منتقد
ویراستار
کتابخوان
Dec 28, 2024
1,187
عشق چیست؟
در خیابان مرد جوان فقیری را دیدم که عاشق بود
کلاهش کهنه
کتش پاره
و در کفش هایش آب رفته بود
اما روحش ستاره باران بود
 

پناه

مدیر تیم کتابخوان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر
منتقد
ویراستار
کتابخوان
Dec 28, 2024
1,187
اینک زوال فصل
ازدیاد سایه و افول لاجورد در آسمان
لرزه بر اندام پرنده و خنکای علف
و باد که سرد می گذرد از فراز تپه ها
جدال اوت و سپتامبر
دریای بی کران در غیاب مرغان افسانه ای تنهاست
کاهش دقیقه ای از هر روز
و پرتوی از خورشید که در هر فلق می چکد
در کنج سقف اتاقم
مگسی انگار که در دام سست و ثابت است
و تابستان مثل دانه ی سفید برف
آهسته آب می شود
 

پناه

مدیر تیم کتابخوان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر
منتقد
ویراستار
کتابخوان
Dec 28, 2024
1,187
گور به گل سرخ گفت
ای گل عاشقان با قطره های اشکی
که هر شب از دیده سحرگاهان بر چهره تو می ریزد چه می کنی؟
گل گفت ای گور تیره من این اشک ها را در درون سایه
آرام آرام به صورت عطر و عسل در می آورم و تحویل مردم می دهم
گل گفت تو بگو با آنچه پیوسته در کام خود فرو می بری چه می کنی؟
گور گفت ای گل من نیز از هر روحی که به من می سپارند
فرشته ای می سازم و به آسمانش می فرستم
 

پناه

مدیر تیم کتابخوان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر
منتقد
ویراستار
کتابخوان
Dec 28, 2024
1,187
امیدوارم سگی را نوازش کنی
به پرنده ای دانه بدهی، و به آوازیک سهره گوش کنی
وقتی که آوای سحرگاهیش را سر می‌دهد.
چرا که به این طریق
احساس زیبائی خواهی یافت، به رایگان
امیدوارم که دانه ای هم بر خاک بفشانی
هرچند خرد بوده باشد
و با روئیدنش همراه شوی
تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد
 

چه کسانی از این موضوع بازدید کرده‌اند (در مجموع: 6) در 1000000 ساعت گذشته. «جزئیات دقیق بازدیدها»

Who is viewing this thread (Total: 1, Members: 0, Guests: 1)

Who has watch this thread (Total: 0) «جزئیات دقیق بازدیدها»

بالا