همگانی عاشقانه‌های سید علی صالحی

پناه

مدیر تیم کتابخوان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر
منتقد
ویراستار
کتابخوان
Dec 28, 2024
1,187
این صبح ، این نسیم
این سفره‌ی مهیا شده‌ی سبز
این من و این تو ، همه شاهدند
که چگونه دست و دل به هم گره خوردند
یکی شدند و یگانه
تو از آن سو آمدی و او از سوی ما آمد ، آمدی و آمدیم
اول فقط یک دل بود
یک هوای نشستن و گفتن
یک بوی دلتنگ و سرشار از خواستن
یک هنوز با هم ساده
رفتیم و نشستیم ، خواندیم و گریستیم
بعد یکصدا شدیم
هم‌ آواز و هم‌ بغض و هم‌ گریه
همنفس برای باز تا همیشه با هم بودن
برای یک قدم‌زدن رفیقانه
برای یک سلام نگفته ، برای یک خلوت دل‌خاص ، برای یک دلِ سیر گریه کردن
برای همسفر همیشه‌ی عشق ، باران
باری ای عشق ، اکنون و اینجا ، هوای همیشه‌ات را نمی‌خواهم
نشانی خانه‌ات کجاست ؟
 

پناه

مدیر تیم کتابخوان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر
منتقد
ویراستار
کتابخوان
Dec 28, 2024
1,187
می ‌خواستم چشم ‌های تو را ببوسم
تو نبودی، باران بود
رو به آسمان بلند پر گفت ‌و گو گفتم:
تو ندیدیش؟!

و چیزی، صدایی
صدایی شبیه صدای آدمی آمد
گفت: نامش را بگو تا جست‌ و جو کنیم

نفهمیدم چه شد که باز
یک هو و بی ‌هوا، هوای تو کردم
دیدم دارد ترانه ‌ای به یادم می ‌آید

گفتم: شوخی کردم به خدا
می‌ خواستم صورتم از لمس لذیذ باران
فقط خیس گریه شود
ورنه کدام چشم
کدام ب*و*سه
کدام گفت ‌و گو؟!
من هرگز هیچ میلی
به پنهان کردن کلمات بی ‌رویا نداشته‌ ام
 

پناه

مدیر تیم کتابخوان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر
منتقد
ویراستار
کتابخوان
Dec 28, 2024
1,187
چقدر خوب است
که ما هم یاد گرفته‌ایم
گاه برای ناآشناترین اهل هر کجا حتی
خواب نور و سلام و ب*و*سه می‌بینیم
گاه به یک جاهایی می‌رویم
یک دره‌های دوری از پسین و ستاره
از آواز نور و سایه‌روشن ریگ
و می‌نشینیم لب آب
لب آب را می‌بوسیم
ریحان می‌چینیم
ترانه می‌خوانیم
و بی‌اعتنا به فهم فاصله
دهان به دهان دورترین رویاها
بوی خوش روشناییِ روز را می‌شنویم
باید حرف بزنیم
گفت و گو کنیم
زندگی را دوست بداریم
و بی‌ترس و انتظار
اندکی عاشقی کنیم
 

پناه

مدیر تیم کتابخوان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر
منتقد
ویراستار
کتابخوان
Dec 28, 2024
1,187
اول يک جمله بگويم
راستش
گاهي از شدت علاقه به زندگي
حتي سنگها را هم مي‌بوسم
کلمه‌ها را
کتاب‌ها را
آدم‌ها را

دارم ديوانه مي‌شوم از حلول
از ميل حلول در هر چه هست در هر چه نيست
در هر چه که هر چه
چه
و هي فکر مي‌کنم
مخصوصا به تو فکر مي‌کنم
آنقدر فکر مي‌کنم
که يادم مي‌رود به چه فکر مي‌کنم

به تو فکر مي‌کنم
مثل مومني که به ايمانِ باد و به تکليف بيد
به تو فکر مي‌کنم
مثل مسافر به راه
مثل علف به ابر
مثل شکوفه به صبح و مثل واژه به شعر

به تو فکر مي‌کنم
مثل خسته به خواب و نرگس به ارديبهشت
به تو فکر مي‌کنم
مثل کوچه به روز
مثل نوشتن به ني
مثل خدا به کافر خويش و مثل زندان به زندگي

به تو فکر مي‌کنم
مثل برهنگي به لمس و تن به شست و شو
به تو فکر مي‌کنم
مثل کليد به قفل
مثل قصه به کودک
مثل پري به چشمه و پسين به پروانه
به تو فکر مي‌کنم
مثل آسمان به ستاره و ستاره به شب

به تو فکر مي‌کنم
مثل اَبونواس به مي
مثل نقطه به خط
مثل حروف الفباء به عين
مثل حروف الفباء به شين
مثل حروف الفباء به قاف
همين
هر چه گفتم
انگار انتظارِ آسان رسيدن به همين سه حرف آخر بود

حالا بايد بخوابم
فردا باز هم به تو فکر خواهم کرد
مثل دريا به ادامه ي خويش
 

پناه

مدیر تیم کتابخوان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر
منتقد
ویراستار
کتابخوان
Dec 28, 2024
1,187
از پشت اين پرده
خيابان
جور ديگري است
درها
پنجره ها
درخت ها
ديوارها
و حتي قمري تنبل شهري
همه مي دانند
من سال‌هاست چشم به راه کسي
سرم به کار کلمات خودم گرم است
تو را به اسم آب
تو را به روح روشن دريا
به ديدنم بيا
مقابلم بنشين
بگذار آفتاب از کنار چشم‌هاي کهن‌سال من
بگذرد
من به يک نفر از فهم اعتماد محتاجم
من از اينهمه نگفتن بي تو خسته‌ام
خرابم
ويرانم
واژه برايم بياور بي انصاف
چه تند مي‌زند اين نبض بي‌قرار
بايد براي عبور از اينهمه بيهودگي
بهانه بياورم
بحث ديگري هم هست
يک شب
يک نفر شبيه تو
از چشمه انار
برايم پياله آبي آورد
گفت
تشنگي‌هاي تو را
آسمان هزار ارديبهشت هم
تحمل نخواهد کرد
او به جاي تو امده بود
اما من از اتفاق آرام آب فهميدم
ماه
سفير کلمات سپيده دم است
دارد صبح مي شود
ديدار آسان کوچه
ديدار آسان آدمي
و درها
پنجره ها
درخت ها
ديوارها
هي تکرار چشم به راه کي
تا کي ؟
 

پناه

مدیر تیم کتابخوان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر
منتقد
ویراستار
کتابخوان
Dec 28, 2024
1,187
images

کم نيستند شادي‌ها
حتي اگر بزرگ نباشند
آنقدر دست نيافتني نيستند
که تو عمري‌ست
کز کرده‌اي گوشه جهان
و بر آسمان چوب خط مي‌كشي به انتظار
حبس ابد هم حتي ، پايان دارد
پاياني بزرگ و طولاني
چه آسان تماشاگر سبقت ثانيه‌هاييم
و به عبورشان مي‌خنديم
چه آسان لحظه‌ها را به کام هم تلخ مي‌کنيم
و چه ارزان مي‌فروشيم لذت با هم بودن را
چه زود دير مي‌شود
و نمي‌دانيم که ؛ فردا مي‌آيد
شايد ما نباشيم
 

پناه

مدیر تیم کتابخوان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر
منتقد
ویراستار
کتابخوان
Dec 28, 2024
1,187
حقيقت اين است که من
هرگز
در زندگي
سد راه کسي نبوده ، نيستم ، نخواهم بود
من مي دانم
دير يا زود به ري را خواهم پيوست
چشم به راه من نباشيد
با اين حال
يقين دارم که بعد از مرگ
دوباره باز خواهم گشت
وصيت واژه هاي خود را
براي شما باز خواهم خواند
من اين راه را هزاران بار
با باد رفته و با باران باز آمده ام
مسيري که به منزل سپيده دم مي رسد
و شسته تر از شبنم فروردين است
براي ملاقات با محرمانه ترين ترانه هاي من
نيازي به جست و جوي هيچ جانبي از اين جهان خسته نيست
کافي ست
فقط به خواب گل سرخ اشاره کنيد
به رد پاي پرنده
به بلوغ باد
به بوي باران
حتما به رگه هاي روشني از اردي بهشت خواهيد رسيد
تا ابد
تا ابد
هر شهابي که از سينه آسمان مي گذرد
باردار شعري ست
که من يادم رفته است شکارش کنم
 

پناه

مدیر تیم کتابخوان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر
منتقد
ویراستار
کتابخوان
Dec 28, 2024
1,187
مي‌روي ، برمي‌گردي ، قدم مي‌زني
ما نشسته‌ايم
ما ساکت و خاموش نگاهت مي‌کنيم
انگار بوي کبريت و کبوتر سوخته مي‌آيد
مي‌گويي يک نفر اينجا
اين گل سرخ را بوييده است
يک نفر اينجا بوي ب*و*سه مي‌دهد
يکي از ميان شما خوابِ ستاره ديده است

ما مي‌ترسيم
خاموشيم
نگاهت مي‌کنيم
فقط يکي از ميان ما آهسته مي‌پرسد
سردت نيست ؟
بفرما کنارِ سنگچينِ روشن رويا
همه‌ي ما اهلِ همين حواليِ غمگينيم
نگرانِ آسمانِ اخم‌کرده‌ي بي‌کبوتر نباش
فردا حتما باران خواهد آمد

مي‌روي ، برمي‌گردي ، قدم مي‌زني
مي‌گويي آب در اجاقِ روشن بريزيم
آب در اجاقِ روشن مي‌ريزيم
مي‌گويي ديدنِ روشنايي خوب نيست
شنيدنِ رويا بد است
و باران به خاطر شماست که نمي‌بارد

ما مي‌ترسيم
خاموشيم
نگاهت مي‌کنيم
و ديگر کسي از ميانِ ما
به سنگچينِ روشنِ رويا نمي‌انديشد
به کبوتر و کبريت
به ارغوان و آينه نمي‌انديشد

برمي‌خيزيم ، مي‌رويم ، برمي‌گرديم
و باز بعد از هزار سالِ تمام
ترا و دريا را مي‌شناسيم

برايت ب*و*سه و باران آورده‌ايم
نترس عزيزم ، نترس
 

پناه

مدیر تیم کتابخوان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر
منتقد
ویراستار
کتابخوان
Dec 28, 2024
1,187
برهنه به بستر بي کسي مردن
تو از يادم نمي روي
خاموش به رساترين شيون آدمي
تو از يادم نمي روي
گريباني براي دريدن اين بغض بي قرار
تو از يادم نمي روي
پي پستوي پنهاني براي بدگماني گريه ها
تو از يادم نمي روي
دفاتري سپيد
زمزمه اي نازا
سر انگشتي آشفته
تو با من چه کرده اي ؟
تو از يادم نمي روي
سفري ساده از تمام دوستت دارم تنهايي
تو از يادم نمي روي
سوزن ريز مکرر باران بر پيچک و ارغوان
تو از يادم نمي روي
بسياري اندوه من از شمارش دما دم دريا
تو از يادم نمي روي
پس به بهانه اي
مثلا انار خانه گل داده است يا نه
براي کودکي هاي کسي ... نامهء سر بسته اي بنويس
امروز مجلس ختم من از مرگ ساده اي ست
تو از يادم نمي روي
امروز سال ياد درگذشت عزلت من است
تو از يادم نمي روي
تو با من چه کرده اي که از يادم نمي روي
 

پناه

مدیر تیم کتابخوان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر
منتقد
ویراستار
کتابخوان
Dec 28, 2024
1,187
من با توام
مي خواهم آغشته عطر تو زندگي کنم
اين رد عطر توست
که از حيرت بادهاي شمالي
شب را به بوي بابونگي برده است
تو کيستي که تاک تشنه
از طعم تو
به تبريک مي ... آمده است
 

چه کسانی از این موضوع بازدید کرده‌اند (در مجموع: 1) در 1000000 ساعت گذشته. «جزئیات دقیق بازدیدها»

Who is viewing this thread (Total: 1, Members: 0, Guests: 1)

Who has watch this thread (Total: 0) «جزئیات دقیق بازدیدها»

بالا