رمان شفای قلب او | به ترجمه آکـو

بعد میریم پپرونی.

سرپرست بخش چری گالری
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
Jan 8, 2024
299
كد:01
Negar_1741344814696.png


عنوان: شفای قلب او
نویسنده: لارا اسکات
ژانر: عاشقانه
مترجم: آکـو

خلاصه :
دکتر گیب آلن محدودیتی برای قرار ملاقات با همکاران دارد، اما وقتی با پرستار اورژانس لاریسا براکمن ملاقات می کند، وسوسه می شود که قول خود را زیر پا بگذارد. ایمان لاریسا او را به کلیسایی که پشت سر گذاشته بود برمی‌گرداند، اما وقتی زندگی آنها در خطر است، گیب متوجه می شود که لاریسا کسی است که باید در مورد معنای واقعی بخشش از او بیاموزد. و فقط گیب می تواند به بهبود قلب او کمک کند.

دارای تگ « برگزیده » انجمن چری بوک




 
آخرین ویرایش:

بعد میریم پپرونی.

سرپرست بخش چری گالری
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
Jan 8, 2024
299
مری هاینز پرستار مسئول بخش اورژانس بیمارستان شهر صدا زد.
- لاریسا من بیمار جدیدی رو برات اتاق چهار فرستادم
- باشه
لاریسا براکمن گزارش خود را که درباره ترخیص اخیر‌اش بود به پایان رساند و از کامیپوتر دور شد.
ساعت از نیمه شب گذشته بود اما LR در این‌جمعه شب بسیار شلوغ بود مانند صبح‌های شنبه
او از اتاق چهارم عبور اما ناگهان در آستانه در ایستاد و چهره‌ی آشنای بیمارش را دید.
زنی پنجاه ساله که ده سال از آنچه باید به نظر می‌رسید، پیرتر مشخص میشد، بر روی تخت نشسته بود و دست راستش را بر روی سینه‌اش گرفته بود.
نه دوباره نه!
موهای ریز پشت گردنش را با نگرانی بلند کرد، این بار دوم آنی است در طول ماه اینجا بود. آخرین بار برای چشم کبودش، که قسم خورده بود ناشی از مشت شوهرش کورت نبوده است، اینجا بود.
این بار چه داستانی می‌خواهد بگوید ؟
لاریسا قبل از ورود به اتاق نفس عمیقی کشید و بیرون داد.
- سلام‌ آنی
- سلام
نگاه آنی به سختی با نگاهش برخورد کرد و سریع نگاهش را دزدید.
لاریسا صدایش را آرام کرد و به او نزدیک شد؛ پرسید :
- با بازوت چیکار کردی ؟
لاریسا احساس کرد که اگر آنی در لبه‌ی پرتگاه بود و گوشه‌ای قرار داشت از فرار تردید نمی‌کرد.
- از ایوان جلو افتادم، می‌دونید که من چقدر بدخلق هستم.
آنی امتناع کرد و نگاهش را گرفت به و بازویش خیره شد؛
که گویی جراحت می‌تواند خودش التیام بخشد.
لاریسا زمزمه کرد :
- فکر نمی‌کنم اصلا بی تفاوت باشی؛ به من نشون بده کجاش درد می‌کنه؟
آنی دست چپش را برای نشان دادن از روی خال تیره برداشت و گفت :
- همین‌جا
لاریسا باتوجه به آسیب‌دیدگی می‌توانست بگوید که ممکن نیست بخاطر یک سقوط باشد
او به وضوح می‌توانست تصور کند که دست بزرگ یک مرد به اندازه کافی فشار داده و باعث این امر شده است.
اما تعجب خواهد کرد که چند استخوان شکسته در زیر این کبودی وحشتانک مخفی نشده باشد.
- باشه، برات یک بسته یخ میارم مطمئنم دکتر هم همین کار رو انجام می‌ده
اشعه ایکس هم می‌خوام
با تلاش صدایش را آرام نگه داشت
- مسکنی برای دردت نیاز داری ؟
آنی شانه‌اش را با نیم‌تنه‌اش بالا انداخت و گفت :
- شاید یک مسکن به دردم کمک کنه
 
آخرین ویرایش:

بعد میریم پپرونی.

سرپرست بخش چری گالری
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
Jan 8, 2024
299
لاریسا سرش را تکان داد و فکر کرد که زن بیچاره به چیزی بیش از یک مسکن نیاز دارد. او موجی از درماندگی را کنار زد.
- جای دیگه‌ای هم آسیب دیده ؟
و دوباره پرسید:
- شاید به سرت ضربه خورده؟ یا دنده‌هات؟
- نه فقط مچ دستم
- باشه، من با دکتر آلن صحبت می‌کنم و بر می‌گردم
- حتما
نگاه آنی پرت شد و باعث شد که دردی در شکم لاریسا ایجاد شود
- باشه، من با دکتر آلن بررسی می کنم، و بلافاصله برمی گردم.
او علائم و نشانه های سوء استفاده را تشخیص داد. فقط خیلی خوب خاطرات تاریک گذشته او را تهدید می کرد و او با تلاش، با آنها مبارزه کرد. او در تلاش برای کنترل احساسات خود، یک کیسه یخ را از قفسه تدارکات برداشت و سپس به جستجوی دکتر گیب آلن، پزشک مسئول بیماران تیمش رفت.
او تلفنی، با بیمارستان در مورد بیماری که می‌خواست بستری شود صحبت می کرد و در همان نزدیکی منتظر ماند تا تماس وصل شود؛ تلفن را قطع کرد و لبخند گرمی زد.
- سلام لاریسا، چه خبر؟
لبخند او بیش از حد جذاب بود، احساسی که ماه‌ها با آن درگیر بود. تا اینجا، او فکر می کرد که به خوبی احساسات خود را پنهان می کند. او با لحنی ملایم با صدایی گفت:
- باید بیمارم رو تو اتاق چهار معاینه کنید، من مطمئن شدم که مورد ازار فیزیکی قرار گرفته
لبخند گیب محو شد
- مطمئنی؟
لاریسا فقط شش ماه در بیمارستان هوپ کانتی پرستار بود اما فکر می‌کرد تا الان شایستگی خود را ثابت کرده است.
اخمی کرد و گفت :
- به من اعتماد کن، مطمئنم
گیب سر تکان داد
- بسیار خب اجازه بده این بستری را تمام کنم و بلافاصله میام
- ممنون
او با عجله به بالین آنی برگشت و کیسه یخ یکبار مصرف را بین دستانش فشار داد تا واکنش شیمیایی داخل آن فعال شود.
- اینجا این رو دور مچ دستت بذار، باشه؟
دکتر آلن بزودی میاد
آنی در حالی که کیسه سرد را روی مچ دستش می‌گذاشت، خم شد اما چیزی نگفت.
 
آخرین ویرایش:

بعد میریم پپرونی.

سرپرست بخش چری گالری
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
Jan 8, 2024
299
لاریسا تلاش کرد تا کلمات مناسبی را بیابد که ممکن است دیوار انکار زن را بشکند.
- آنی، لازم نیست کسی که به تو صدمه می زنه رو تحمل کنی. ما برنامه‌هایی داریم که می‌تونه بهت کمک کنه در امان باشی
آنی به سرعت انکار کرد:
- هیچکس به من صدمه نمی زنه، بهت گفتم از ایوان افتادم.
صدای او با خشم بلند شد، و به طور غریزی، لاریسا می دانست که باید عقب نشینی کند وگرنه ممکن است زن بچرخد.
- باشه، متاسفم. من فقط این موضوع رو دوست ندارم که کسی به شما صدمه بزنه.
او به زور لبخندی آرام بخشی زد.
- شما زن خوبی هستی، و مطمئناً سزاوار این نیستی که با شما چنین رفتاری بشه، ببین، دکتر آلن داره میاد
- چطوری خانم هینکل؟ می فهمم که ممکن هست مچ دستت شکسته باشه
آنی گفت:
- من از ایوان افتادم.
گیب در حالی که کیسه یخ را از روی مچ دستش بیرون می‌آورد زمزمه کرد:
- هومم.
ابروهایش با اخم تیره ای روی هم جمع شدند که شدت جراحت را دید. او به آرامی پوست را بررسی کرد و حالتش جدی بود. او گفت:
- ما به چندین عکس اشعه ایکس از این مچ دست نیاز داریم
لاریسا به سرعت وارد رایانه شد.
- نقطه جانبی و نماهای جانبی؟ وقتی سفارش را وارد کرد پرسید.
- آره.
گیب کیسه یخ را عوض کرد و نگاهی سخت به آنی انداخت. او با صراحت گفت:
- می‌دونی که این اتفاق از یک سقوط رخ نداده
-بله، بله، انجام شد.
صدای آنی داشت ناامید کننده به نظر می رسید.
- من خدمتکار هستم و از ایوان افتادم.
نگاه ناامید گیب روی نگاه لاریسا قفل شد و او دقیقاً می دانست که او به چه چیزی فکر می کند. سرش را تکان داد و به دوراهی آنها اذعان کرد و سپس به سمت آنی چرخید.
- خوب، فعلاً راحت باش. تکنسین رادیولوژی به زودی میاد تا شما را برای گرفتن عکس اشعه ایکس راهنمایی کنه.
- دکتر آلن، به نظر شما اون میتونه یک دوز پرکوست برای درد مصرف کنه؟
- البته.
- عالی، من بلافاصله برمی گردم.
لاریسا به سمت دستگاه خودکار توزیع دارو رفت و رمز عبور او را به همراه نام و شماره شناسه آنی کوبید. کشوی پرکوست باز شد، و قبل از اینکه دوباره آن را ببندد، یک دوز را برداشت. وقتی چرخید، تقریباً به گیب برخورد کرد.
او با صدای آهسته گفت:
- ما باید به کلانتری اطلاع دهیم.
- میدونم
قوانین ایالت ویسکانسین در مورد موارد سوء استفاده مشکوک، کاملاً واضح بود. با این حال، او می‌دانست که انجام کار درست می‌تواند نتیجه معکوس داشته باشد.
- اما تو حرفاش. هیچ راهی وجود نداره که اون علیه شوهرش اتهامی وارد کنه. و من می ترسم که اون وقتی معاون ازش او سؤال کنه عصبانی تر بشه و اگه بروز داد چی؟
گیب انگشتانش را لای موهای قهوه ای تیره اش فرو برد.
- درست میگی اما ما چه انتخابی داریم؟
 
آخرین ویرایش:

بعد میریم پپرونی.

سرپرست بخش چری گالری
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
Jan 8, 2024
299
او با نفرت از احساس درماندگی اعتراف کرد:
- نمیدونم. قرار بود این سیستم برای قربانیان به کار گرفته بشه اما بیشتر اوقات، یک چرخه معیوب ایجاد کرده، چرخه‌ای که نمی‌شه اون رو شکست مگر اینکه قربانی موضعی اتخاذ کنه. اما خیلی از اون قربانیان این کار را نکردن.
- اجازه بده اول با مددکار اجتماعی صحبت کنم، باشه؟
گیب با اخم تیره‌ای گفت:
- خوب، اما دادن جزوه‌های خشونت خانگی به اون کمکی نمی‌کنه. ما باید با مقامات تماس بگیریم.
سرش را تکان داد و با قلب غرق شده فهمید که حق با اوست. او فقط می توانست امیدوار باشد که پلیس بتواند بهتر از آنی که او و گیب می توانستند به آنی برسند.
او چشمانش را بست و دعا کرد که آنی با صدماتی که به مراتب بدتر از سیاهی چشم یا شکستگی مچ دست است به اورژانس بازگردد.
«خواهش می کنم، پروردگار، آنی را ایمن نگه دار!»
____________
 
آخرین ویرایش:

بعد میریم پپرونی.

سرپرست بخش چری گالری
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
Jan 8, 2024
299
گیب ناباورانه به معاون خیره شد.
- چی داری بهم میگی ؟ میگی نمیتونی کاری انجام بدی ؟
معاون آرمبراستر در یک حرکت درمانده کف دست هایش را بالا گرفت.
- چی می‌خوای بهم بگین ؟ من میتونم کارت هینکل رو به زندان بیارم ولی اگر اتهاماتش رو قبول نکرد تا صبح بیرون میاد.
این نمیتونه درست باشه
- مطمئنا شواهد کافی اونجا وجود داره که اون رو بدون مدرک به سو‌ استفاده متهم کنه.
- ببینید، شاید اون اعتراف می کنه که اون رو خیلی محکم گرفته ، و اون به سرعت دور شد و اوه؟ ببین چی شد؟
معاون آه سنگینی کشید.
- بدون شهادت آنی علیه اون، این می‌تونه به‌جای سوءاستفاده عمدی، نوعی تصادف به نظر برسه بدون پیش‌بینی، اون راه می‌ره
گیب لاریسا را در کنار خود حس کرد و از اینکه بوی وانیل او را تشخیص داده بود، آزرده شد. بدون توجه به این موضوع، او توجه خود را بر روی مشکلی که در دست داشت متمرکز کرد. او فقط نمی‌توانست باور کند کاری وجود ندارد که بتوان از نظر قانونی برای جلوگیری از صدمه زدن کورت به همسرش انجام داد. از نو.
- در مورد سیاهی چشم چند هفته پیش چطور؟ او پرسید
گیب اخم کرد.
- من اون یادم نیست
لاریسا خاطرنشان کرد:
- شما تو اون شیفت کار نمی‌کردین من با دکتر گاردنر بودم.
معاون آرمبراستر لب هایش را جمع کرد.
- شاید بتوانیم استدلال کنیم که این یک الگو است، اما باز هم، محتمل نیست. من خودم وقتی با دخترانم سافت بال بازی می کردم چشمم سیاه شد. لبخند تلخی زد.
- دخترم الیز بازوی خوبی دارد.
گیب فهمید که معاون چه می‌گوید، اما این بدان معنا نیست که او باید آن را دوست داشته باشد.
- پس چیکار میتونیم کنیم ؟
- ببین، اگر بخواهی می‌تونم با کورت چت کنم. حداقل اون می‌دونه که ما باهاش طرف هستیم و...
لاریسا به شدت حرفش را قطع کرد:
- نه! نکن!
- چی ؟
گیب به او خیره شد
- چرا که نه ؟
- چون عصبی می‌شه و عصبانیتش رو روی آنی خالی می‌کنه
لاریسا به سمت معاون آرمبرستر چرخید.
- اگر نمیتونید اون رو دستگیر کنید، اون رو به حال خود رها کنین
گیب نمی توانست چیزی را که می شنید باور کند. او چه کار می کرد؟ چرا لاریسا از بیمار آنها دفاع نکرد؟
- فکر می‌کنم برای کرت خوب هست که بدونه ما با اون طرف هستیم
- چرا ؟
لاریسا پرسید، چشمان سبزش آتش می زد.
- پس دفعه بعد اون می تونه اون را در جایی که کبودی ها نشان نمیده آسیب برسونه؟
- چی ؟
یک قدم به عقب رفت
- هیچ البته نه
او التماس کرد :
- رهاش کن. من با آنی صحبت میکنم ، باشه؟ شاید بتونم از راه هایی که پلیس نمی تونه کمک کنم.
معاون آرمبراستر شانه بالا انداخت.
خوب، اگر چیزی تغییر کرد به من اطلاع بدید.
- گیب‌؟
مری زنگ زد
- تنفس این بیمار بدتر میشه
لاریسا گفت:
- برو، من با آنی صحبت میکنم
با اکراه سرش را تکان داد و با عجله به سمت جایی رفت که مری در کنار بیمار دیگری که آشکارا در مضیقه بود ایستاده بود. مانیتور اشباع اکسیژن اعدادی را نشان داد که به طور پیوسته در حال کاهش بودند.
- سریع برام یه سینی لوله‌گذاری بیارین
تمام افکار در مورد سایر بیمارانش ناپدید شد زیرا او به سرعت روی نجات جان این آقا متمرکز شد. او لوله تنفس را گذاشت و سپس به سرعت منبع اکسیژن را وصل کرد و چندین نفس آرام و عمیق به او داد.
 
آخرین ویرایش:

بعد میریم پپرونی.

سرپرست بخش چری گالری
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
Jan 8, 2024
299
مری با رضایت اعلام کرد:
- اکسیژن تا 90 درصد نشست.
درمانگر تنفسی آمد تا لوله را محکم کند. گیب به علائم حیاتی آن مرد توجه داشت و مطمئن بود که او حداقل برای لحظه ای خود را حفظ می کند.
- خوب، با آی سی یو تماس بگیرین و به اون ها بگین که براشون بیمار داریم.
مری قول داد:
- انجام خواهد شد.
گیب قبل از بازگشت به جایی که لاریسا در کنار آنی هینکل نشسته بود، یک بررسی سریع بصری روی سایر بیماران تحت مراقبت خود انجام داد. آنی به گچ‌هایی که دستور داده بود روی مچ دستش بگذارند، خیره شده بود، بعد از اینکه متوجه شد که واقعاً دو شکستگی جزئی دیده است.
که به راحتی می توانست به مراتب بدتر باشد. خبر خوب این بود که او نیازی به جراحی نخواهد داشت.
خبر بد این بود که او باید او را از خانه مرخص می کرد. برگشت به شوهر بدسرپرستش.
او بیرون از در مکث کرد و به صحبت های لاریسا به آرامی با آنی گوش داد. لاریسا با فشار دادن یک کاغذ کوچک و تا شده روی دست سالم آنی گفت:
- اینم نام و شماره تلفن من. اگر احساس ترس می‌کنین یا فقط می‌خواین صحبت کنین به من زنگ بزنین خوشحال میشم به هر نحوی که میتونم کمک کنم.
آنی زمزمه کرد:
- متشکرم. اما واقعا، من خوبم. فقط کمی گیج کننده.
- یادته بهت چی گفتم؟
لاریسا پرسید.
آنی به آرامی نگاهش را بالا برد تا نگاه لاریسا را ببیند.
- بله
او به آرامی تقریباً مانند یک اعتراف به نظر می رسید.
لاریسا تکرار کرد:
- هر وقت خواستی با من تماس بگیر.
گیب برای لحظه ای طولانی در آنجا ایستاد و آرزو کرد کاش کل مکالمه بین دو زن را می شنید. او از همان ابتدا احساس کرده بود که لاریسا در سطحی با آنی همذات پنداری کرده است که نمی‌توانست تصور کند.
به خاطر تجربیات قبلی او در اورژانس؟ یا از چیزی شخصی تر؟ او از این فکر که کسی به لاریسا صدمه می زند، از شدت عصبانیت متعجب شد.
او دستور ترخیص آنی را امضا کرد و نتوانست این فکر را از ذهنش بیرون کند. از همان لحظه ای که او برای اولین بار با لاریسا ملاقات کرد، آنها در سطحی ناخودآگاه به هم متصل شده بودند. او جذب او شد، نه فقط به خاطر چهره زیبا و موهای نرم، موج دار و بلوندش. اما به این دلیل که هر دو به شدت به بیماران خود اختصاص داشتند و علایق مشترکی مانند دویدن داشتند. وقتی به مسیرهای دویدن می رفت چندین بار او را دیده بود و همیشه به او اشاره می کرد اما هرگز برای گپ زدن متوقف نمی شد.
او باید سخت کار می کرد تا از او فاصله بگیرد. عشق و کار با هم ترکیب نشدند، درسی که او به سختی آموخته بود.
 
آخرین ویرایش:

بعد میریم پپرونی.

سرپرست بخش چری گالری
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
Jan 8, 2024
299
لاریسا مابقی شیفت شب دوازده ساعته خود را به پایان رساند و خوشحال بود که جریان ثابت بیماران به اندازه قطره ای کاهش یافت. بین نگرانی های عمیق او بیش از آنی هینکل و آگاهی مضحک او از گیب، او از نظر فیزیکی و از نظر ذهنی خسته بود
بیرون، مکث کرد تا با هیبت به طلوع خورشیدی که از افق بالا می‌لغزد، خیره شود.
شرق، این منظره زیبا به بازگرداندن حس آرامش او کمک کرد. خدمات کلیسا نیز خوب خواهد بود، حتی اگر او می دانست شنبه بود.
کلیسای کریستال لیک همیشه مراسم صبح زود برگزار می کرد. سوار ماشینش شد و به سمت دکل کوچک، زیبا و سفید به وضوح حرکت کرد
بین برگ درختان قابل مشاهده است. او خوشحال بود که روز یادبود بود؛
آخر هفته چون دو روز بعد را مرخصی داشت قبل از اینکه مجبور به بازگشت به کار شود. از آنجایی که شیفت‌های دردناک دوازده ساعته تحمل می‌کردند، روزهای تعطیل اضافی نیز عالی بودند
در جلوی چراغ توقف کرد، خمیازه کشید چنان که آرواره‌اش باز شد. پلک هایش سنگینی غیرقابل تحمل می‌کرد ، و چشمانش را با تلاش باز کرد. شاید هم
بهتر است از خدمات کلیسا صرف نظر کند و به خانه برود زیرا بسیار خوابش می‌آید.
به هر حال آپارتمان او فقط چند مایل دورتر بود. خوشبختانه او موفق شد به خانه بدون مشکل برود.
او زنگ ساعت خود را تا پنج ساعت دیگر تنظیم کرد تا بتواند دوباره بیدار شود؛ برنامه شیفت روزانه بدترین بخش در مورد شب های کاری بازگشت به شب بود پنج ساعت بعد که زنگ هشدار او به صدا درآمد، ناله کرد و به سمت آن رفت.
«خاموشش کن»
تمام سلول‌های بدنش هوس خواب بیشتری می‌کردند، اما او خود را مجبور کرد که ایستاده بماند
یک فنجان قهوه و یک صبحانه سبک به از بین بردن مه طولانی کمک کرد که در لبه های ذهنش معلق می ماند. او به بیرون به نور درخشان خورشید خیره شد.
چیزی که او نیاز داشت، هجوم آدرنالین بود. او وسایل پیاده روی اش را بیرون اورد، موهای موج دارش را دوباره به دم اسبی کشید تا از گردنش دور نشود. یک گیره به او کمک کرد
هنگامی که او به بیرون می رفت، اشعه‌های خشن خورشید به او تابید . نیم مایل اول سخت ترین بود، اما یک بار گام برداشت و او را زخمی کرد
در طول مسیر دویدن، زیر سایه درختان سر به فلک کشیده، احساس کرد ماهیچه ها با ریتمی هیجان انگیز شل می شوند. غیر از حضور در کلیسا، این‌ها
زمانی بود که او احساس نزدیکی به خدا می کرد و در حالی که می دوید در سکوت دعا می خواند.
صداهای خنده دور از دریاچه، جایی که مردم محلی و گردشگران در آن حضور داشتند، بلند شد از آب لذت می بردند او در یک آپارتمان کوچک در خارج از شهر زندگی می کرد
بدون دسترسی مستقیم به دریاچه، اگرچه خرید یک خانه کوچک روی آب یکی از اهداف او بود
 
آخرین ویرایش:

بعد میریم پپرونی.

سرپرست بخش چری گالری
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
Jan 8, 2024
299
شاید سال بعد، با لبخند فکر کرد. او به دریاچه کریستال آمده بود تا از یک رابطه بد فرار کند و از میزان بالای جرم و جنایت دور شود.
شیکاگو شبی که پلیس یک معامله مواد مخدر را در آپارتمان خراب کرد آن طرف سالن از سالن او را از لبه هل داده بود.
تا اینجا، او کاملاً آن را در دریاچه کریستال دوست داشت. دویدن مسالمت آمیز او ناگهان با غرش تند یک موتور قطع شد. کنار مسیر را گرفت و از روی شانه اش نگاه کرد تا مطمئن شود که دیده است دوچرخه سوار قبل از اینکه به طور غیرمنتظره با او برخورد کند.
صدای غرغر موتور بلندتر شد و او لقمه‌ای از ناراحتی را خفه کرد. یکی حرکت اشتباه در این مسیر پر از خاک و تپه می تواند منجر به فاجعه شود.
موتور به طور ناگهانی به تپه رسید و مستقیم به سمت او حرکت کرد. او برای رهایی از خطر از مسیر پرید. اما او از تعادل خارج شد، پایش
لیز خوردن روی سنگ ها و شاخه های سست به سختی پایین رفت. موتور دور یک پیچ منحرف شد، راننده صدای بلندی داد.
او زمزمه کرد:
- احمق،
زانوها و کف دست هایش جراحت دیده بود، دست‌هایش به‌خاطر خراشیده شده بود، اما می‌توانست بدتر هم باشد.
ایستاده بود و مچ پای راستش از درد می پیچید. عالی! همان چیزی که او نیاز داشت« پیچ خوردگی مچ پا در فاصله دو و نیم مایلی خانه»
صدای موتور دوباره بلندتر شد و به مسیر خیره شد.
نمی توانم باور کنم که آن مرد اعصاب بازگشت پس از شیرین کاری بی پروا را داشت
او چیزی کشیده بود مطمئناً، او در حال پایین آمدن مسیر بود، یک بار دیگر به راه افتاد مستقیم برای او برای کسری از ثانیه، او این تصور را داشت که او عمدا بوده است؛ سعی می کند او را پایین بیاورد او از راه دور شد و تنه ی درخت را گرفت
درختی برای حمایت در حالی که موتور سیکلت از کنارش می پیچید، آنقدر نزدیک که می توانست گرما را احساس کند
از انفجار موتور روی پاهایش. و از ترس موتورسوار برای چند لحظه به درخت چسبیده بود برای بار سوم برمی گردد و یک دعای ارام فرستاد و خدا را شکر کرد
قبل از اینکه بالاخره درخت را رها کرد و دوباره به مسیر رفت، امنیت را حفظ کرده بود.
او لنگان لنگان در حالی که درد با هر قدم بر روی پایش طنین انداز می‌کرد، می‌لنگید. پیدا کردن یک درخت ضخیم شاخه را بداهه نواخت و از آن به عنوان عصا استفاده کرد.
صدای آرام قدم ها در مسیر او را متشنج کرد. خودش را دلداری داد
« آروم باش؛ دلیلی نداشت که راننده موتور تصمیم بگیرد بیاید»
برگشت با پای پیاده عبور از دیگر دوندگان در مسیر غیرعادی نبود.
مطمئناً یک دونده به چشم آمد. مردی قد بلند، تی شرت نارنجی عرق‌ریز و شورت آبی سرمه‌ای به تن داشت و جوانه‌های گوش در گوش‌هایش فرو رفته بود و صدا را مسدود می‌کرد.
 
آخرین ویرایش:

بعد میریم پپرونی.

سرپرست بخش چری گالری
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
Jan 8, 2024
299
او شخصاً متوجه نشد که چرا کسی بخواهد در این مدت به موسیقی گوش دهد دویدن زمانی که آرامش و سکوت بسیار آرام بخش بود.
وقتی دونده نزدیک شد، وقتی گیب آلن را شناخت، گریه کرد.
او نباید تعجب می کرد؛ قبلاً او را در مسیرهای دویدن پشت سر گذاشته بود، و قبل از رفتن به راه های جداگانه، احوالپرسی مختصری با هم رد و بدل کرده بودند.
وقتی او را دید، اخم کرد و بلافاصله سرعتش را کم کرد. جوانه های گوش را از گوشش بیرون می آورد.
- لاریسا، حالت خوبه؟ چی شد؟
او خواست ضربان قلبش را که نزدیکتر می‌شد نپرد، نگران تاریک شدن چشمان گرم و قهوه ای اش گلویش را صاف کرد و سعی کرد لحن ملایمی پیدا کند.
- مگه یه موتور از کنارت داره رد میشه ؟
او با عصبانیت پرسید
- چون اون من از مسیرم فراری داد
- آره اون دیدم
گیب برای بررسی خراش ها روی یک دولایه افتاد
زانوهایش را قبل از اینکه به آرامی مچ پایش را تکان دهد. نفسی سریع مکید و نگاهی به او انداخت.
- به نظر می رسه این یک پیچ خوردگی بد هستش
او به آرامی گفت:
- از تشخیصت متشکرم. دکتر من فقط یک پرستار هستم، اما من خودم این را فهمیدم.
به گیب توهین نشد، اما لبخندی ناخواسته برای او فرستاد.
- باید احتمالا ام آر آی بگیری تا آسیب رباط را رد کنی
شانه بالا انداخت.
- بله، اما تا وقتی که تورم کم نشه نمی تونم این کار را انجام بدم
به هر حال، درست هست ؟
- درست. اگر چند روز صبر کنی، عکس بهتری میگیری
او موافقت کرد
- بیا، به من تکیه کن، و من کمکت می کنم که به خانه برسی.
- چی؟
پیشنهاد او آنقدر غیرمنتظره بود که تقریباً تعادل خود را از دست داد. آخرین چیزی که او نیاز داشت این بود که دو و نیم مایل طولانی برود تا گیب راحت شود.
- نیازی نیست بخاطر من بیای مطمئنم چیزی نیست. خوب میشم
- مسخره نباش. من تو رو اینطوری تنها نمی‌ذارم تکیه دادن به من راهی بهتر از استفاده از چوب هست و خونه من هم اونقدر دور نیست فقط یک مایل و ربع فاصله داره از اینجا
یک مایل و یک ربع هنوز راه طولانی به نظر می رسید، اما بهتر از رفتن بود تمام راه تا آپارتمانش او با اکراه سری تکان داد.
- خیلی خوب. اما من... دمت گرم
در حالی که دستش را محکم دور کمرش حلقه کرد، هشدار داد.
او به راحتی گفت:
- من هم همینطور و گامش را کوتاه کرد تا با او همخوانی داشته باشد. پیشرفت آنها هنوز ناخوشایند بود، و او خیلی از نزدیک بودن آگاه بود
به گیب او در صدایی زمزمه کرد:
- کاش می دونستم اون راننده موتور کی بود
سعی می کند حواس خود را از نزدیکی او منحرف کند.
- من اون به پلیس گزارش می‌زنم برای این مسیر پیاده روی خطرناک هست
گیب گفت:
- من کاملاً مطمئنم که تامی هینکل بود. چند بار در اورژانس از اون مراقبت کردم
 
آخرین ویرایش:

چه کسانی از این موضوع بازدید کرده‌اند (در مجموع: 38) در 1000000 ساعت گذشته. «جزئیات دقیق بازدیدها»

Who is viewing this thread (Total: 1, Members: 0, Guests: 1)

Who has watch this thread (Total: 1) «جزئیات دقیق بازدیدها»

بالا