در حال ترجمه رمان جنگجويان هميشگي | به ترجمه آرام دوست حسيني

رجینا

سرپرست نگارش کتاب + مدیر تالار آوا
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
مدیر تالار
ناظر
طراح
ویراستار
مدرس
آوا پرداز
مترجم
کتابخوان
کاربر VIP
کاربر فعال تالار
Jul 1, 2023
2,208
كد: 04

عنوان: جنگجويان هميشگي
نويسنده: M.J. Sewall
مترجم: آرام دوست حسيني
ژانر: فانتزي

خلاصه:
در يك شهر خواب‌آلود كاليفرنيا، پنج نوجوان توانايي‌هاي عجيبي كشف مي‌كنند؛ آنها با مبارزه با مهارت‌هاي تازه كشف شده خود، متحد مي‌شوند.
اين پنج نفر توسط راگتو كه تشنه قدرت است، تعقيب و تلاش مي‌كنند تا حقيقت اين مهارت‌ها را پيدا كنند و زنده بمانند.
اما آیا آنها می‌توانند قدرتی را که قفل جنگجوی واقعی را درون خود باز می‌كند، در آغوش بگیرند؟​
 
آخرین ویرایش:

رجینا

سرپرست نگارش کتاب + مدیر تالار آوا
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
مدیر تالار
ناظر
طراح
ویراستار
مدرس
آوا پرداز
مترجم
کتابخوان
کاربر VIP
کاربر فعال تالار
Jul 1, 2023
2,208
براي دخترم، چلسي.
تو دليل بزرگي هستي كه من اين‌طوري هستم؛
ممنونم ازت.​
 

رجینا

سرپرست نگارش کتاب + مدیر تالار آوا
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
مدیر تالار
ناظر
طراح
ویراستار
مدرس
آوا پرداز
مترجم
کتابخوان
کاربر VIP
کاربر فعال تالار
Jul 1, 2023
2,208
مقدمه:
2004_ سريلانكا

صداي زنجير ديويد سكوت را شكست. دو برادر ديويد را از تپه بالا كشيدند. افتاب اول صبح، همچنان گرم بود؛ افراد كمي بودند كه متوجه غريبه‌ها شدند.
دِرِك پرسيد: « چرا نمي‌توانستيم از دستبند استفاده كنيم؟»
اِرِنهاردت با لحجه غليظ آلماني خود گفت:
- من به دستبند ظريف و مدرن اعتماد ندارم؛ زنجيره بهتر است.
اِرِنهاردت، ديويد را به درختي در بالاي تپه رو به وسعت اقيانوس آويزان كرد. ديويد هيچ مقاومتي نكرد؛ پشتش به درخت، رو به روي درخت، وزن زنجيرهاي سنگين را احساس كرد.
وزن گردنبندي كه به گردنش انداختند، بدتر بود. طلسم سرد و شيطاني روي پوستش مي‌چرخيد.
ديويد به درياي هند نگاهي انداخت و از وسعت آبي ان شگفت زده شد. او مجبور شد توجه‌اش را به خطر جلب كند.
دِرِك در حالي كه انگشتانش را بين موهاي بلوند كوتاهش مي‌كشيد، گفت:
- آيا به اندازه كافي بالا خواهد بود؟ به موقع مي‌توانيم بيرون بيايم؟ در حال حاظر خيلي گرم است و فكر كنم دارم عرق مي‌كنم.
اِرنهارت در حالي كه دست‌هاي عرق كرده‌اش را پاك مي‌كرد گفت:
- من بهت گفته بودم كه گوشت نخور،براي تو بّده!
او منطقه را بررسي كرد و گفت:
- بله، اين بالا خواهد بود.
دِرِك زنجير را تكان داد و گفت:
- ديويد آماده‌اي؟
- می‌توانید مرا زندانی کنید، اما نمی‌توانید مجبورم کنید به شما کمک کنم.
اهرهارد گفت:
- نه، تو به ما كمك خواهي كرد؛ امروز مجبوري از خواست خودت سرپيچي كني.
ديويد محكم‌تر به درخت تكيه و داد و نمي‌دانست چه اتفاقي مي‌افتد.
قفسه سينه دِرِك هنوز به شدت نفس مي‌كشيد؛ به برادر بزرگترش نگاهي انداخت و گفت:
- الان چندسالته؟ 35؟ چگونه اينقدر خوب تناسب اندامت را حفظ مي‌كني؟ فقط با ادويه كاري و برنج؟
 
آخرین ویرایش:

رجینا

سرپرست نگارش کتاب + مدیر تالار آوا
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
مدیر تالار
ناظر
طراح
ویراستار
مدرس
آوا پرداز
مترجم
کتابخوان
کاربر VIP
کاربر فعال تالار
Jul 1, 2023
2,208
اهرهارد سرش را تکان داد. چند سالته؟ 23؟ تو مثل یک سگ نفس می‌کشی چون از خودت مراقبت نمی‌کنی. دِرِك گفت:
- من گوشت‌خوارم، عذرخواهی نمیکنم!
اهرهارد به لبه تپه رفت، برای شروع بهترین نقطه را جستجو کرد. دِرِك به برادرش نزدیک شد و زمزمه کرد:
- مطمئنی که برای این آماده‌ای برادر؟ راه های دیگری برای مجازات او وجود دارد! این کار باعث می‌شود تو برای یک هفته به تخت‌خواب بیفتی! ارهارت گفت:
- این چندین مشکل را حل خواهد کرد.
او به دیوید زنگ زد و گفت «آخرین فرصته». دیوید از دیدار با او اجتناب کرد. اهرهارد سرش را تکان داد، سپس به دور نگاه کرد. مستقیماً جلوی آنها اقیانوس هند بود، به سمت چپش ساحل سریلانکا بود. تنها چند قایق ماهیگیری در آب بودند. در امتداد ساحل مخلوطی از کلبه ها و ساختمان های لوکس وجود داشت. ساختمان های خرد و بیابانی در پایه هتل‌ها و مجتمع‌های بلند ایستاده بودند. یک خط قطار بالا در امتداد ساحل پیچیده بود. دیوید سعی کرد آنها را نادیده بگیرد، اما دِرِک ادامه داد:
- من هرگز به نام جدید سریلانکا عادت نخواهم کرد. من دوست داشتم وقتی آنها آن را سیلان صدا میزدند. این نام لذت بخشی بر زبان داشت. آنها حتی نام کشور خود را درست نمی نویسند. شری لانکا، نه سری لانکا! این نام چه معنی دارد؟
اهرهارت گفت:
- پیچیده است، اما جزیره ارجمند حدوداً نزدیکتر است... واقعاً نمی‌خواستم این را بدانم. دِرِک سرش را تکان داد.
- چطور ممکن است هنوز مفهوم سوالات رتوریک را نگرفته باشی؟ آیا یک‌بار در اینجا نبردی داشتی؟
-بله؛ چند سال پیش. در دهه ۱۸۴۰ من با یک باستانی به نام وايكينگ در معدن یاقوت مبارزه کردم. مطمئنم که او را به یاد داری.
- آه، بله.
دِرِک موضوع را دوباره به موضوع اصلی برگرداند، «این برای تو سخت خواهد بود». اهرهارت قاطع بود؛« قیمت را پرداخت خواهم کرد او باید محدوده تواناییهای ما را بداند. او بهترین پیداکنندهای است که تاکنون داشتهایم. او به ما اطاعت خواهد کرد.» دِرِک سرش را تکان داد. آنها به دیویدی که به درخت بسته شده بود نگاه کردند، او موج‌ها را تماشا می‌کرد. اهرهارت فریاد زد:
- نام‌ت را از تو مي‌گیرم. از این پس تو را شاهد صدا می‌زنیم.
اوه؛ شاهد! من این را دوست دارم! دِرِک گفت:
- بعد از این همه عمر، فکر می‌کنم شما دارید تخیل میکنید، برادر.
 

چه کسانی از این موضوع بازدید کرده‌اند (در مجموع: 14) در 1000000 ساعت گذشته. «جزئیات دقیق بازدیدها»

Who is viewing this thread (Total: 1, Members: 0, Guests: 1)

Who has watch this thread (Total: 0) «جزئیات دقیق بازدیدها»

بالا