- Jul 25, 2024
- 69
ایتانا آنها دنبال من هستند؟
ایتان با صدای تند پرسید. او هیچ گونه فکری که خودش را درگیر کارهای آنها بکند نداشت، دخالت سندیکا باید به تحقیقات او در مورد مرگ لنگلی مرتبط می شد. اما چرا؟ چه چیزی او را تهدیدی کرده بود؟
گریس نگاهش را دید، چشمانش تاریک از حقایق ناگفته بود.
- شما خیلی نزدیکشان شده اید. پرونده ای که روی آن کار می کنید - مرگ لنگلی - این فقط یک حادثه تصادفی نیست. لنگلی یکی از عوامل آنها بود. او برای آنها کار می کرد و چیزی که می تواند کل عملیات آنها رو خراب کنه.
ذهن ایتان با حرف های گریس درهم شد.
او بخشی از همان گروه بود که ایتان اکنون در حال تحقیق در مورد آن بود. و مرگش؟ تصادفی نبود. یک هشدار بود.
ایتان به آرامی گفت:
- بنابراین، اون رو کشتند تا هر چیزی رو که میدونست رو دفن کنند.
گریس تایید کرد:
- بله. و آنها به دنبال هر کسی که چیز زیادی از کارشان میدونن همونجا میکشن.
فک ایتان فشرد، اما تکان نخورد. او قبلا در موقعیت های خطرناکی قرار گرفته بود، اما این احساسش متفاوت بود. این فقط برای حل یک پرونده نبود. این در مورد زنده ماندن بود.
ایتان پوفی کشید وگفت:
- ایده داری که اونا کجا کار میکنند.
گریس مکث کرد و با دقت به این سوال فکر کرد.
- من سعی کرده ام عملیات آنها را ردیابی کنم. اما دشوار است. سندیکا در پوشش دادن ردیابی آنها خوب است. آنها ردی از خود باقی نمی گذارند. اما یک شایعه وجود دارد..."
- یک شایعه؟
اتان ابرویی بالا انداخت.
گریس سری تکان داد.
-این یک تاسیسات قدیمی است، زیرزمینی. جایی در حومه شهر. سالها رها شده است، اما زمزمه هایی مبنی بر استفاده مجدد از آن شنیده می شود. فکر می کنم این مرکز عملیات آنها است. اینجا جایی است که حساس ترین پروژه های خود را نگه می دارند چیزهایی که نمی خواهند کسی پیدا کند.
ذهن ایتان شروع به کار کرد، او باید آن مکان را پیدا می کرد. اگر لنگلی چیزی به این خطرناکی را کشف کرده بود، احتمالاً کلید سقوط سندیکا بود. و اگر در آن مکان قدیمی دفن می شد، آنگاه کلید آشکار کردن همه چیز بود.
ایتان با صدایی ثابت و با اراده گفت:
- باید به آنجا برویم.
قیافه گریس جمع شد.
- این راحت نیست امنیت اونجا بیشتره، نگهبانان مسلح. این فقط یک انبار یا یک دفتر نیست. اگر وارد شوید، وارد لانه شیر میشی
ایتان با قاطعیت گفت:
- برام مهم نیست.من به پاسخ نیاز دارم. باید بدانم لنگلی چه چیزی پیدا کرد.
گریس بحث نکرد. او به خوبی او می دانست که وقتی این راه را شروع کردند دیگر راه برگشتی وجود ندارد. و دیگر زمانی برای تلف کردن وجود نداشت. سندیکا به دنبال آنها می آمد و تنها راه زنده ماندن این بود که از آنها جلو بزنند.
گریس با صدای آخرش گفت:
- امشب میرویم اما ما باید سریع حرکت کنیم
ایتان سری تکان داد.
- من آماده ام.
به سمت لیلا چرخید که هنوز روی مبل بیهوش بود.
- در مورد لیلا چطور اون رو چیکار کنیم.
ایتان با صدای تند پرسید. او هیچ گونه فکری که خودش را درگیر کارهای آنها بکند نداشت، دخالت سندیکا باید به تحقیقات او در مورد مرگ لنگلی مرتبط می شد. اما چرا؟ چه چیزی او را تهدیدی کرده بود؟
گریس نگاهش را دید، چشمانش تاریک از حقایق ناگفته بود.
- شما خیلی نزدیکشان شده اید. پرونده ای که روی آن کار می کنید - مرگ لنگلی - این فقط یک حادثه تصادفی نیست. لنگلی یکی از عوامل آنها بود. او برای آنها کار می کرد و چیزی که می تواند کل عملیات آنها رو خراب کنه.
ذهن ایتان با حرف های گریس درهم شد.
او بخشی از همان گروه بود که ایتان اکنون در حال تحقیق در مورد آن بود. و مرگش؟ تصادفی نبود. یک هشدار بود.
ایتان به آرامی گفت:
- بنابراین، اون رو کشتند تا هر چیزی رو که میدونست رو دفن کنند.
گریس تایید کرد:
- بله. و آنها به دنبال هر کسی که چیز زیادی از کارشان میدونن همونجا میکشن.
فک ایتان فشرد، اما تکان نخورد. او قبلا در موقعیت های خطرناکی قرار گرفته بود، اما این احساسش متفاوت بود. این فقط برای حل یک پرونده نبود. این در مورد زنده ماندن بود.
ایتان پوفی کشید وگفت:
- ایده داری که اونا کجا کار میکنند.
گریس مکث کرد و با دقت به این سوال فکر کرد.
- من سعی کرده ام عملیات آنها را ردیابی کنم. اما دشوار است. سندیکا در پوشش دادن ردیابی آنها خوب است. آنها ردی از خود باقی نمی گذارند. اما یک شایعه وجود دارد..."
- یک شایعه؟
اتان ابرویی بالا انداخت.
گریس سری تکان داد.
-این یک تاسیسات قدیمی است، زیرزمینی. جایی در حومه شهر. سالها رها شده است، اما زمزمه هایی مبنی بر استفاده مجدد از آن شنیده می شود. فکر می کنم این مرکز عملیات آنها است. اینجا جایی است که حساس ترین پروژه های خود را نگه می دارند چیزهایی که نمی خواهند کسی پیدا کند.
ذهن ایتان شروع به کار کرد، او باید آن مکان را پیدا می کرد. اگر لنگلی چیزی به این خطرناکی را کشف کرده بود، احتمالاً کلید سقوط سندیکا بود. و اگر در آن مکان قدیمی دفن می شد، آنگاه کلید آشکار کردن همه چیز بود.
ایتان با صدایی ثابت و با اراده گفت:
- باید به آنجا برویم.
قیافه گریس جمع شد.
- این راحت نیست امنیت اونجا بیشتره، نگهبانان مسلح. این فقط یک انبار یا یک دفتر نیست. اگر وارد شوید، وارد لانه شیر میشی
ایتان با قاطعیت گفت:
- برام مهم نیست.من به پاسخ نیاز دارم. باید بدانم لنگلی چه چیزی پیدا کرد.
گریس بحث نکرد. او به خوبی او می دانست که وقتی این راه را شروع کردند دیگر راه برگشتی وجود ندارد. و دیگر زمانی برای تلف کردن وجود نداشت. سندیکا به دنبال آنها می آمد و تنها راه زنده ماندن این بود که از آنها جلو بزنند.
گریس با صدای آخرش گفت:
- امشب میرویم اما ما باید سریع حرکت کنیم
ایتان سری تکان داد.
- من آماده ام.
به سمت لیلا چرخید که هنوز روی مبل بیهوش بود.
- در مورد لیلا چطور اون رو چیکار کنیم.
آخرین ویرایش: