میروی و من به زانو درمیآیم. میروی و برایت اشک چشمهایم، ریزش قلبم، قفل شدن مغزم مهم نیست. میروی و برای آخرین بار است که چشم به قامتت میدوزم. میدانم قرار است جهان کوچکم به اندازهی تمام خاطراتمان بزرگ باشد!
احمقانه بود!
من دفتر شعرم را برایت به نقش و نگار میکشیدم، برایت نامه مینوشتم و تکه متنهایم را برایت گوشهای از دفترم میگذاشتم. تو اما در جدایی از من، اُسکار امسال را از آن خود کردی!