- Jan 3, 2025
- 40
قلم من پنجرهای که رو به خورشید باز نمیشود. مانده بر تکه کاغذی جوهره تنهایی میمکد؛ مثل پیچک تنهایی قاب گرفته کاغذ بیجان را!
بیذوق فردا معراج تنهایی میسراید.
معراج من در انقلاب قلمم با من نفس میکشد.
دلم در مقصودش
و فرجام غزلم دگر به کار نیاید نفس رفته عشق را!
دگر رمقی نیست در این معراج تنهایی که من به امید آیه یاس دگر باور ندارم.
بیذوق فردا معراج تنهایی میسراید.
معراج من در انقلاب قلمم با من نفس میکشد.
دلم در مقصودش
و فرجام غزلم دگر به کار نیاید نفس رفته عشق را!
دگر رمقی نیست در این معراج تنهایی که من به امید آیه یاس دگر باور ندارم.