درحال تایپ داستان کوتاه دیکتاتور در بهشت| اميراحمد كاربر انجمن چري بوك

امیراحمد

نویسنده رسمی انجمن
کتابخوان
نویسنده رسمی
نویسنده فعال
Dec 8, 2023
371
کد: 09

عنوان: دیکتاتور در بهشت
نام نویسنده: امیر‌احمد
ژانر: طنز، تراژدیک
ناظر: @ISO'

خلاصه:
عقیده، عقیده است. عقیده‌ام آن بود که هر چه به زبان آورم به عنوان یک شخص نیرومند همه باید از آن پیروی کنند، از نحوه غذا خوردن گرفته تا راه‌رفتن و غیره و غیره و غیره، اما خب هیچ‌وقت قرار نیست همه چیز در این دنیای عجیب طبق خواسته‌ها و آرزو‌هایمان پیش برود... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

HERA-

مدیر تالار میز گرد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
منتقد
ویراستار
کاربر VIP
نویسنده رسمی
نویسنده فعال
Aug 4, 2023
624
1674765438087_a3754q_2_0_gotx.jpg
نویسندگان خوش قلم ضمن تشکر و سپاس از انتخاب چری بوک برای نشر آثارتان، موارد ذکر شده را با دقت مطالعه نمایید؛

|قوانین تالار |

پس از گذشت 5 پارت از فن فیکشن/ 10 پارت داستان خود میتوانید در تاپیک زیر درخواست جلد دهید
|درخواست جلد آثار|

سپس پس از گذشت 10 پست از اثر خود میتوانید در تاپیک زیر درخواست نقد دهید
|درخواست نقد آثار|

پس از نقد اثر شما توسط تیم نقد برای تعیین سطح اثر خود در تاپیک زیر درخواست تگ دهید
|درخواست تگ آثار|

چنانچه تمایل به ضبط اثارتان دارید، در تاپیک زیر درخواست دهید

|درخواست ضبط آثار|

چنانچه تمایلی به ادامه دادن اثر خود به هر دلیلی ندارید میتوانید در تاپیک زیر درخواست انتقال به متروکه دهید
|انتقال به متروکه/ بازگردانی|

و پس از اتمام خود باتوجه به قوانین در تاپیک زیر اتمام اثر خود را اعلام کنید
|اعلام اتمام آثار|


باتشکر

مدیریت تالار رمان​
 

امیراحمد

نویسنده رسمی انجمن
کتابخوان
نویسنده رسمی
نویسنده فعال
Dec 8, 2023
371
- پس تو جرئت کردی به مجسمه خدایان پشت کنی!
- ن... ن... نه... نه خدایگان من فقط... فقط... .
با فریاد بلندی او را وادار به سکوت می‌کنم:
- فقط چه؟
او دستی به صورت کبود‌شده‌اش می‌کشد و با صدایی که زجر و ناراحتی از آن موج می‌زند می‌گوید:
- م... م... من... من فقط قصد داشتم... .
بی‌توجه به او فریاد می‌کشم:
- خاموش!
دستی به ریش بلند، سیاه و گاریبالدی‌ام می‌کشم و با صدای دو‌رگه و خشنم فریاد می‌زنم:
- بگذار ببینیم که چه تنبیهی برایت صادر کنیم؟
پس از مدتی سکوت را می‌شکنم و می‌گویم:
- آری... درست است... هفتصد ضربه شلاق ناب! این‌گونه آدم می‌گردی... جلاد! جلاد! دِ کدام گوری است این حیف‌نان؟!
شخصی غول پیکر و چهار‌شانه با دست‌ها و بازو‌های عضله‌ای بزرگی از میان جمعیت و سربازان در حالی که شلاق دراز، کلفت و سیاه‌رنگ براقی را در دست گرفته است عبور می‌کند و با قدم‌های محکمی خودش را به نزدیکی‌ام می‌رساند، در مقابلم می‌ایستد و با خم کردن کمرش تعظیم می‌کند، سپس کمرش را صاف و با صورتی که در زیر نقاب بزرگ و سیاه‌رنگش پنهان شده و تنها دو چشم بزرگ و خونی‌اش از زیر آن قابل مشاهده است به من و زندانی دست و پا بسته و ژنده‌پوشی که در مقابلم با حالت التماس و پشیمانی بر روی زمین زانو زده است زل می‌زند. لباس و شلوار سیاه‌رنگی پوشیده و هیبتش رعشه بر اندام اطرافیانم می‌اندازد. در حالی که با حالتی اخم کرده به زندانی نگاه می‌کند شلاقش را در هوا می‌چرخاند و به قصد ضربه زدن آن دسته شلاق را به بالای سرش می‌آورد... .
 

چه کسانی از این موضوع بازدید کرده‌اند (در مجموع: 19) در 1000000 ساعت گذشته. «جزئیات دقیق بازدیدها»

Who is viewing this thread (Total: 1, Members: 0, Guests: 1)

Who has watch this thread (Total: 0) «جزئیات دقیق بازدیدها»

بالا