گنجینه اشعار یغما گلرویی

!Herman

مدیر بازنشسته ادبیات
کاربر انجمن
Jul 7, 2024
518
دشوار نبود

شناختن تو

حتا در شلوغی مترو…

گویی خدا فشار داد دگمه ی “توقف” را

و یخ بست

خنده بر لبان کودکی

که دست در دست مادرش

به سمت باجه ی بلیت می رفت

از حرکت ماندند تمام “عابران”

و ازدحام ایستگاه از تپش افتاد

حتا ترمز گرفت قطاری که می گذشت
 

!Herman

مدیر بازنشسته ادبیات
کاربر انجمن
Jul 7, 2024
518
می‌دانم قاریانِ کور حتا

در پشتِ عینک‌های سیاهشان

از زیبایی تو باخبرند

و کودکان گل‌فروش

– بی‌خیال شکم‌های گرسنه‌ی خود–

آرزو دارند تمام گل‌های سرخشان را بر سرت بریزند
 

!Herman

مدیر بازنشسته ادبیات
کاربر انجمن
Jul 7, 2024
518
جهان را می‌شود از یاد برد دقیقه‌ای

و می‌توان فراموش کرد

شماره‌ی شناسنامه،

حسابِ بانکی

و نمره‌ی تلفن خانه‌ی خود را

اما کارِ دشوارِ به خاطر نیاوردن تو

تنها از دستِ مرگ ساخته است
 

!Herman

مدیر بازنشسته ادبیات
کاربر انجمن
Jul 7, 2024
518
وقتی در جامه‌ی سیاهت

با چشمان غم‌زده

مُرده‌ای را مشایعت می‌کنی،

تمام آمپلی‌فایرها لال می‌شوند

و من از یاد می‌برم

جنازه‌های ترمه‌پوشی را

که با صفی از لباس‌های سیاهِ بدرقه‌گر

از کنارم می‌گذرند
 

!Herman

مدیر بازنشسته ادبیات
کاربر انجمن
Jul 7, 2024
518
رنگِ چشمان مادرم را به یاد ندارم

و نمی‌دانم که پدر

پیپ می‌کشید، یا سیگار؟

من در تابستان به دنیا آمدم

یا پاییز؟

در سال هزار و سیصد و پنجاه و چهار،

یا پنجاه و چهار هزار و سیصد و یک؟
 

!Herman

مدیر بازنشسته ادبیات
کاربر انجمن
Jul 7, 2024
518
تو را دوست می دارم
به سان کودکی
که آغوش گشوده ی مادر را!
شمع بی شعله ای
که جرقه را!
نرگسی
که آینه ی بی زنگار چشمه را!
تو را دوست می دارم
به سان تندیس میدانی بزرگ،
که نشستن گنجشک کوچکی را بر شانه اش
و محکومی
که سپیده ی انجام را!
تو را دوست می دارم!
به سان کارگری
که استواری روز را،
تا در سایه ی دیوار دست ساز خویش
قیلوله کند!
 

!Herman

مدیر بازنشسته ادبیات
کاربر انجمن
Jul 7, 2024
518
دستم را بگیر!

همین دست

برایت ترانه عاشقانه نوشته؛

همین دست سوخته

در حسرت لمس دست های تو؛

همین دست

پاک کرده اشک هایی را

که در نبودت به گونه دویدند
 

!Herman

مدیر بازنشسته ادبیات
کاربر انجمن
Jul 7, 2024
518
بی این که

تمومِ گُلای دنیا رو

به تو پیشکش می‌کنم

بی این که بچینمشون
 

!Herman

مدیر بازنشسته ادبیات
کاربر انجمن
Jul 7, 2024
518
دلم میخواس یه گولّه باشم،

تو تفنگِ مردِ کردی که

شبِ عروسیِ دخترش آونذ رو به آسمون بِچِکونه وُ

یه شهابِ گُرگرفته ازم بسازه!
 

!Herman

مدیر بازنشسته ادبیات
کاربر انجمن
Jul 7, 2024
518
بالای کوه

منتظر یکی از ما بودی!

من لاک‌پشت بودم

رقیبم خرگوش

و قصه این‌بار

به آن پایان پندآمیز ختم نمی‌شد
 

چه کسانی از این موضوع بازدید کرده‌اند (در مجموع: 3) در 1000000 ساعت گذشته. «جزئیات دقیق بازدیدها»

Who is viewing this thread (Total: 0, Members: 0, Guests: 0)

Who has watch this thread (Total: 0) «جزئیات دقیق بازدیدها»

موضوعات مشابه

بالا