کارگاه آموزش داستان نویسی | تاپیک بحث و گفتگو

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

dark night

نویسنده رسمی
نویسنده رسمی
Jul 2, 2024
25
غلط تایپی هم هست دیگه ...
@Fatemeh

بچه ها برای ایده هاتون که قصد تایپ دارید یه اسم انتخاب کنید که کم کم تایپ داستان شروع کنیم

@Rigina
@dark night
@EMMA-
@ئافڕودیت؛
@سراب🦋
@Faraz
@طنین
@Fatemeh
@امیراحمد
راستش من مشکل شروع داستان دارم!
یعنی نمیدونم از کجا داستان رو شروع کنم
میشه یه کمکی بهم کنین؟
 

امیراحمد

نویسنده رسمی انجمن
کتابخوان
نویسنده رسمی
نویسنده فعال
Dec 8, 2023
371
غلط تایپی هم هست دیگه ...
@Fatemeh

بچه ها برای ایده هاتون که قصد تایپ دارید یه اسم انتخاب کنید که کم کم تایپ داستان شروع کنیم

@Rigina
@dark night
@EMMA-
@ئافڕودیت؛
@سراب🦋
@Faraz
@طنین
@Fatemeh
@امیراحمد
با سلام.
امیدوارم که زود‌تر حالتون خوب بشه و سلامتیتون را به دست بیارید.
برای ایده‌ای که پیرنگش را فرستادم نام آوای عصیانگر را انتخاب کردم.
فقط ایده‌ای که ازش داستان کوتاه به وجود بیاد را نام برای تایپش انتخاب کنم یا رمان؟
 

آفرودیت؛

مدیر بازنشسته ویرایش
کاربر VIP
نویسنده رسمی
Aug 1, 2023
393
غلط تایپی هم هست دیگه ...
@Fatemeh

بچه ها برای ایده هاتون که قصد تایپ دارید یه اسم انتخاب کنید که کم کم تایپ داستان شروع کنیم

@Rigina
@dark night
@EMMA-
@ئافڕودیت؛
@سراب🦋
@Faraz
@طنین
@Fatemeh
@امیراحمد
بل آرزوی حال خوب براتون آقای تابش، اسم داستانک رو اینجا اعلام کنیم که تایید کنید یا چجوری؟!
 

آفرودیت؛

مدیر بازنشسته ویرایش
کاربر VIP
نویسنده رسمی
Aug 1, 2023
393
سلام من یه عذرخواهی باید کنم
راستش یادم رفت پیرنگ توضیح بدم و خب من یه تصادف داشتم دست راستم تو گچه دست چپمم انگشتاش در رفته یکم تایپ برام سخت بود
@Fatemeh

پیرنگ بریم ببینیم چیه؟
پیرنگ مهمترین عنصر یک داستان هست
پیرنگ یک الگو حوادث ایجاد شده در رمان/ داستان هست پس اگر مدیری ناظری ازتون پیرنگ نخواست بازم شما برای خودتون بنویسیم

ببینید پیرنگ گرفتیم یه الگو حوادث در بر میگیره که ما به سبب این حوادث با شخصیت ها آشنا میشیم
با فضاسازی آشنا میشیم اصلا چیو توصیف کنیم؟ چی فرعی هست چی اصلی؟
با هدف داستانمون آشنا میشیم
وقتی پیرنگ مینویسی باید یه هدفی برای هر اتفاق داشته باشی تهش الکی به امون خدا ول نکنی
حالا ما چنتا مرحله داریم باید برای نوشتن پیرنگ اینارو به ترتیب طی کنی


مرحله اول مقدمه چینی:
توی این مرحله میای یک مقدمه سازی میکنی از شخصیت ها از فضا چطوری مثلا
مثلا شخصیت اصلی داستانت توی اتاق نشسته درحال تایپ مقاله هست
با یکی بعد تلفنی صحبت می‌کنه
اینجا تا الان ۲ تا شخصیت ما وارد داستان‌ کردیم
اصلا اصلا نیازی نیست که بیای همه اطلاعات داستان یک‌هو جا بدی فقط یک مقدمه چینی

مرحله دوم واقعه اوج و کشمکش:

در این مرحله کشمکش داستان آشکار میشه و به نقطه اوج داستان میرسه . این مرحله هست که یک سری اتفاقات رخ می ده داستانی که همه چیز به خوبی پیش بره ک جذاب نیست و به کشمش نیاز داره. کشمش به گونه های مختلف می‌تونه ظاهر بشه.

مرحله سوم اوج داستان:
تو کل داستانت کل رمانت داری تایپ میکنی که برسی به این مرحله مهمترین نقطه داستانت
یه جایی که اهمیت بیشتری داره
شخصیت تصمیم گیری مهمی می‌کنه که نتیجه کشمکش مشخص می‌کنه
اینجا و سعی کن خوب بنویسی چون می‌تونه برای خواننده هیجان انگیز ترین قسمت باشه

مرحله چهارم:
اینجا باید از اوج بیای و پایین به اون مشکلات و موضوعات فرعی داستانت برسی
++++ این مرحله برای رمان بیشتر هست چون ما توی داستان سعی میکنیم فقط یک واقعه اصلی داشته باشیم
حالا مثلا یک سری سوالات قبلا مطرح شده باید اینجا جوابش بدی و باید اینجا نتیجه کار شخصیت هارو هم مشخص کنی

مرحله پنجم نتیجه گیری:
تهش چیشد؟ مشکلات توی داستان باید تو این مرحله حل و گره گشایی بشن
چیزی مبهم برای نویسنده نمونه اصلا!!
باید اینجا داستان به روند عادی خودش برگرده
توی داستان کوتاه اصلا مبهم نذارین واقعا تمامش کنید که با قطع بگیم تمام شد

سوالی بود حتما مطرح کنید
این تکلیف رو کی تحویل بدیم؟!
 

آفرودیت؛

مدیر بازنشسته ویرایش
کاربر VIP
نویسنده رسمی
Aug 1, 2023
393
فضا سازی:
با حس تنگی نفس و عرق سردی که روی کمرش نشسته بود، از خواب پرید؛ نفس‌نفس میزد باز کابوس‌هایش و تنگی نفسش امانش را باهم بریده بود، قبلاً بابت این موضوع هراس داشت ولی خیلی وقت بود که دیگر بابت این کابوس‌هایش نمی‌ترسید، انگار به‌راحتی قبل از پا در نمی‌آمد، به اطرافش نگاه کرد اول هیچ حس درکی از اطرافش نداشت، نگاهش را در اتاق تاریک چرخاند؛ پنجره‌ی پشت سرش باز بود باد پرده را به رقص در آورده بود، پتوی مشکی رنگش را کنار زد و از روی تختش بلند شد و آن دمپایی‌های خز مشکی رنگی که سال‌ها قبل پدرش بدون هیچ مناسبتی به تک دخترکش هدیه داد را پوشید و دخترک بابت آن دمپایی‌ها ذوق زیادی نشان داد؛ در تاریکی کلید طلایی رنگ برق را با نگاهش پیدا کرد و به سمتش رفت و روشنش کرد و اتاقش در روشنایی فرو رفت و دختر دقایقی چشمانش را بابت آن نور روشن و زیاد چین داد، کم‌کم چشمانش را باز کرد و پارچ آب که روی عسلی روبه‌روی آینه کنار تختش بود را با دستانی که می‌لرزید برداشت و کمی از آن را داخل لیوان پیرکس ریخت و نوشید از ترس و خستگی زیاد روی تخت افتاد و لیوان در دستش لرزید و کنار پایش روی زمین سنگ کرمی رنگ افتاد و لیوان هزار تیکه شد با چشمان خسته‌ی قهوه‌ای رنگش که دیگر بی‌روح شده بودند نگاه را از لیوان گرفت و پایش را روی تخت گذاشت و طره‌ای از موهای موج‌دار خرمایی رنگش را به پشت گوش فرستاد، سعی کرد آرام‌آرام عمیق نفس بکشد، سرش را به تاج‌تختش تکیه داد کمی چشمانش را بست و بعد باز کرد و نگاهی گذرا به اتاق انداخت، با این‌که با اتاقش از نظر کوچک بودن مشول داشت اما اتاقی تر و تمیز بود، کمد مشکی ریلی‌ش روبه‌روی تختش بود یکی از در‌هایش را آینه زده بودند، پشت تختش پنجره‌ای بزرگ که کل دیوار پشت سرش را در بر گرفته بود و اتاقش به دلیل اینکه در پشت خانه معمار شده بود پنجره نیاز به آفتاب گیر نداشت فقط یک پرده‌ی حریر مشکی حریر آویزان بود که الان به در باد در آمده بود داشت اتاقش را از بیکاری آنالیز می‌کرد، که در اتاقش آرام باز شد و پدرش وارد شد، دخترکش چشم باز کرد و لبخند بی‌جانی به پدرش زد.
 
  • عالی
واکنش‌ها[ی پسندها]: Fatemeh

ahura.

نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی
Dec 28, 2023
444
تمرین چهارم
سال ۱۳۹۰ شمسی، تهران (زمان حال)
سرفه‌های خشک پی‌درپی امانش را بریده بود صدای سرفه‌هایش سکوت خانه را شکسته بود، به سمت آشپزخانه رفت و پارچ را از یخچال بیرون کشید و برای خود در لیوانی که بر روی کانتر سفیدرنگ بود آب ریخت، همچنان سرفه داشت، با وجود این‌که هنگام شیمیایی شدن سردشت آن‌جا نبود ولی باز ریز اثر خود را بر روی ریه‌های دیاکو گذاشته بود، حادثه‌ای که زخم مردم کُرد را عمیق‌تر کرده بود، تهاجم غیرانسانی برای پایان دادن به جنگ هشت ساله، بمب‌های خود را در شهر سردشت و چند روستای اطراف رها کردند و این‌ را به حال و روز بعضی از افراد آورد و دیاکو را بیشتر از دیروز تنها‌تر و بی‌کَس‌تر کرد بیشتر در لاک خود گم شد.
دیاکو نفس عمیقی کشید صدای نرم پایی به گوش رسید، دیاکو توجهی نکرد، صدای گرفته دایان باعث شد به سمتش برگردد:
- دیاکو؟ تویی؟
دیاکو به خواهر لاغر اندامش خیره شد و لبخند تلخی زد، به چشمان قهوه‌فام دایان که در تاریکی مانند چراغی روشن بودند نگاه کرد و زیرلب گفت:
- چرا نصفه شبی بیدار شدی؟
دایان به سمت کانتر رفت و برای خود در لیوان آب ریخت و خشک و سرد گفت:
- باز کابوس‌های همیشگی!
این حادثه‌ی بیست و چهارساله چه بر سر دایان خوش‌رویی یک‌ساله آورده بود و کنون او این‌گونه شکسته شده بود.
دیاکو دستی به موهای بلند و خرمایی دایان کشید ب*و*سه‌ای بر سرش زد. اشک از چشمان دایان پایین آمد و به سمت دیاکو برگشت و با ترس گفت:
- پس کِی قراره کابوسی که مربوط به ده سال پیشه دست از سرم برداره؟
لیوان را محکم روی کانتر کوبید و صدای گوش‌خراشی ایجاد کرد و خودش را در آغوش مردانه دیاکو کشید، هنوز بعد از گذشت پنج سال که دست از کولبری برداشته بودند ولی هنوز کابوس شب‌هایش آن زمانی‌ست که قبل از طلوع خورشید دایان به دلیل بار سنگین کم مانده بود به زیر بهمن برود؛ شاید اگر آن روز بریوان همان دختر زبر و زرنگ همراه‌شان نبود چه‌کسی می‌دانست الان دایان کجا بود، دایانی که برادرش با وجود وضع مالی نه چندان خوبی که داشتند لوسش کرده بود و همیشه با او با لحنی ملایم و آرام همراه مهربانی با او حرف می‌زد، شاید اگر آن اتفاق نحس سال ۶۶ اتفاق نمی‌افتاد هیچ‌کدام از این اتفاق‌ها نمی‌افتاد، نه دیاکو از سن پانزده سالگی کولبری می‌کرد و نه زیر بهمن رفتن دایان کابوس هر شبش می‌شد... .
خب شما توصیفاتت خیلی خوبه ولی توصیفات مکان نداشتی فضاسازی زیاد نداشتی اما خوبه بذارین دفترکار اما فضاسازی یعنی دور و بر توصیف کنید طوری که خواننده قشنگ حس کنه
 

Fatemeh

مدیر بازنشسته
کاربر VIP
نویسنده رسمی
نویسنده فعال
Jun 26, 2024
185
تمرین دیالوگ نویسی جدا هست
ولی تمرین فضاسازی اره
میدونم منظورم اینه که همون تمرین قبلی رو گسترش بدیم و فضاسازیش رو بیشتر کنیم؟
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا