همگانی "مشاعره با اشعار هوشنگ ابتهاج "

  • نویسنده موضوع Amir65
  • تاریخ شروع
  • Tagged users هیچ

Amir65

کاربر فعال تالار ادبیات
کاربر فعال تالار
Sep 28, 2024
301
لللللللل.jpg

نشود فاش کسی آن‌چه میان من و توست

تا اشارات نظر نامه رسان من توست

گوش کن با لب خاموش سخن می‌گویم

پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست

روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید

حالیا چشم جهانی نگران من و توست




 

Amir65

کاربر فعال تالار ادبیات
کاربر فعال تالار
Sep 28, 2024
301
تا آینه رفتم که بگیرم خبر از خویش

دیدم که در آن آینه هم جز تو کسی نیست

من در پی خویشم، به تو بر می‌خورم اما

آن‌سان شده‌ام گم که به من دسترسی نیست

آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است

حیثیت این باغ منم، خار و خسی نیست
 

دلارام

هنرمند
هنرمند
Aug 2, 2024
1,303
تا آینه رفتم که بگیرم خبر از خویش

دیدم که در آن آینه هم جز تو کسی نیست

من در پی خویشم، به تو بر می‌خورم اما

آن‌سان شده‌ام گم که به من دسترسی نیست

آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است

حیثیت این باغ منم، خار و خسی نیست
تا دور گشتی ای گل خندان ز پیش من
ابر آمد و گریست به حال پریش من
ای گل بهار آمد و بلبل ترانه ساخت
دیگر بیا که جای تو خالی ست پیش من
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: Amir65

رها حمیدی

مدیر بازنشسته نقد
نویسنده فعال
مقامدار بازنشسته
Jul 11, 2024
279
تا دور گشتی ای گل خندان ز پیش من
ابر آمد و گریست به حال پریش من
ای گل بهار آمد و بلبل ترانه ساخت
دیگر بیا که جای تو خالی ست پیش من
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من توست
گوش کن با لب خاموش سخن می‌گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه عشق نهان من و توست
 

Amir65

کاربر فعال تالار ادبیات
کاربر فعال تالار
Sep 28, 2024
301
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من توست
گوش کن با لب خاموش سخن می‌گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه عشق نهان من و توست
تا تو با منی زمانه با من است
بخت و کام جاودانه با من است

تو بهار دلکشی و من چو باغ
شر و شوق صد جوانه با من است

یاد دلنشینت ای امید جان
هر کجا روم روانه با من است
 

رها حمیدی

مدیر بازنشسته نقد
نویسنده فعال
مقامدار بازنشسته
Jul 11, 2024
279
تا تو با منی زمانه با من است
بخت و کام جاودانه با من است

تو بهار دلکشی و من چو باغ
شر و شوق صد جوانه با من است

یاد دلنشینت ای امید جان
هر کجا روم روانه با من است
تنگ غروب
یاری کن اي نفس که درین گوشه ي قفس
بانگی بر آورم ز دل خسته ي یک نفس
تنگ غروب و هول بیابان و راه دور
نه پرتو ستاره و نه ناله ي جرس
خونابه گشت دیده ي کارون و زنده رود
اي پیک آشنا برس از ساحل ارس
صبر پیمبرانه ام آخر به پایان رسید
اي ایت امید به فریاد من برس
از بیم محتسب مشکن ساغر اي رقیب
می خواره را دریغ بود خدمت عسس
جز مرگ دیگرم چه کس اید به پیشباز
رفتیم و همان‌ گونه نگران تو باز پس
ما را هوای چشمه ي خورشید در سر است
سهل است سایه گر برود سر دراین هوس
 

دلارام

هنرمند
هنرمند
Aug 2, 2024
1,303
تنگ غروب
یاری کن اي نفس که درین گوشه ي قفس
بانگی بر آورم ز دل خسته ي یک نفس
تنگ غروب و هول بیابان و راه دور
نه پرتو ستاره و نه ناله ي جرس
خونابه گشت دیده ي کارون و زنده رود
اي پیک آشنا برس از ساحل ارس
صبر پیمبرانه ام آخر به پایان رسید
اي ایت امید به فریاد من برس
از بیم محتسب مشکن ساغر اي رقیب
می خواره را دریغ بود خدمت عسس
جز مرگ دیگرم چه کس اید به پیشباز
رفتیم و همان‌ گونه نگران تو باز پس
ما را هوای چشمه ي خورشید در سر است
سهل است سایه گر برود سر دراین هوس
سایه صد عمر در این قصه به سر رفت و هنوز

ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: Amir65

مژگان چکنه

سرپرست اجرایی کتاب + مدیر تالار رمان
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
مدیر تالار
ناظر
طراح
منتقد
مترجم
کتابخوان
کاربر VIP
نویسنده فعال
Mar 9, 2023
1,145
سایه صد عمر در این قصه به سر رفت و هنوز

ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست
تو بیست شمع خواهی افروخت تابناک
امشب هزار دختر همسال تو ولی
خوابیده اند گرسنه و لخت روی خاک
زیباست رقص و ناز سرانگشت‌های تو
بر پرده‌های ساز
اما هزار دختر بافنده این زمان
با چرک و خون زخم سرانگشت هایشان
جان می کنند در قفس تنگ کارگاه
از بهر دستمزد حقیری که بیش از آن
پرتاب می کنی تو به دامان یک گدا
 

دلارام

هنرمند
هنرمند
Aug 2, 2024
1,303
تو بیست شمع خواهی افروخت تابناک
امشب هزار دختر همسال تو ولی
خوابیده اند گرسنه و لخت روی خاک
زیباست رقص و ناز سرانگشت‌های تو
بر پرده‌های ساز
اما هزار دختر بافنده این زمان
با چرک و خون زخم سرانگشت هایشان
جان می کنند در قفس تنگ کارگاه
از بهر دستمزد حقیری که بیش از آن
پرتاب می کنی تو به دامان یک گدا
این عشق را ز آفت حِرمان نگاه دار

ما با امید صبح وصال تو زنده ایم

ما را ز هول این شب هجران نگاه دار
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: Amir65

Amir65

کاربر فعال تالار ادبیات
کاربر فعال تالار
Sep 28, 2024
301
این عشق را ز آفت حِرمان نگاه دار

ما با امید صبح وصال تو زنده ایم

ما را ز هول این شب هجران نگاه دار
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست

گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه عشق نهان من و توست
 

چه کسانی از این موضوع بازدید کرده‌اند (در مجموع: 9) در 1000000 ساعت گذشته. «جزئیات دقیق بازدیدها»

Who is viewing this thread (Total: 1, Members: 0, Guests: 1)

Who has watch this thread (Total: 0) «جزئیات دقیق بازدیدها»

بالا