عزیز دورم، سلام.
پس از روزها، قلم را با انگشتانم آشتی دادهام و رقص قلمم دوباره به آهنگ توست.
عزیزکم این بار اما میخواهم از خودم برایت بنویسم، از درد و دل و خواستهی قدیمی اما آزاردهندهی قلبم...
میدانی، این روزها دلم میخواهد آن قدر دور شوم که این دیار و آدمهایش کوچک و کوچکتر شوند،
آن قدر دور شوم که نه کسی مرا به خاطر بیاورد و نه من کسی را در یاد بگنجانم،
دل این دل میخواهد بشود غریبهای دور، -فرسنگها دور-.
آدمی که حتی در رویاها هم نتوان او را یافت.
حرف این دل همین است و امیدوارم به زودی دیدارت کنم که این درد را دوباره از ریشه بخشکانی.
دلتنگ آغوش پرمهرت هستم و از دور چشمانت را میبوسم.