باشد که طعم دستان تو
روزی مهمانم شود
آن عطر ناب پیرهنت
دست به گریبانم شود
نگاهت آتش زده
این تن یکپارچه چوب را
یا که زنده میکند مرا
آن گونههای سرخ تو
باشد که خاطرهی خوب
در چشم تو ثبت کنم
خندیدی و من پر زدم
تا آسمان خراش تو "خودم_02:45"
18 آبان 1403
نه اشتیاقی بی مثال داشتهام و نه نگاهی عاشقانه مهمانت کردم؛ اما نمیدانم چرا عطر گلبرگهایت که تمام ریهام را پر کرد، قلبم مانند یک یویو در دستانم ضربان گرفت.
این رنگها هم دنیای عجیبی دارند...!