کارگاه آموزش داستان نویسی | تاپیک بحث و گفتگو

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

آفرودیت؛

مدیر بازنشسته ویرایش
کاربر VIP
نویسنده رسمی
Aug 1, 2023
393
مشکلی نیست بعضی از نویسنده ها اینطورین
ولی داستانتون‌نوشتید تمام شد سعی کنین همینطوری باشه که یک نقطه اوج داشته باشه یه مقدمه چینی و یک‌گره گشایی
بله حتما! احتمالا دقیق طبق همین پیرنگم پیش نرم؟! چون حقیقتا اتفاق‌ها گسترده‌تر هستند.
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: HERA-

Fatemeh

مدیر بازنشسته
کاربر VIP
نویسنده رسمی
نویسنده فعال
Jun 26, 2024
185
پیرنگم رو گفته بودید کامل نیست...
کاملش کردم و یه چیزایی اضافه کردم امیدوارم خرابش نکرده باشم
۱- بخش اول مربوط میشه به یه مدتی توی کتابخونه و مریضی صاحب کتابخونه. اتفاقات روزانه‌ی اونجا و اینکه صاحب کتابخونه کم‌کم لال میشه و نمیتونه صحبت کنه.
۲- اینجا صاحب کتابخونه میمیره، و تو این مدت دختر خیلی سردرگم میشه و نمیدونه می‌تونه اونجا رو اداره کنه یا نه. اون دختر خیلی کتاب می‌خوند و به اون پیرزن که صاحب کتابخونه بود خیلی علاقه داشت و بعد از مرگ زن به شدت ناراحت میشه و سعی می‌کنه با کتاب خوندن آروم کنه خودش رو. فکری به ذهنش میرسه و می‌ره محبوب ترین کتابِ صاحب کتابخونه رو پیدا می‌کنه تا با خوندنش کمی از درد و غمش کم بشه و تسلی پیدا کنه. توی اون کتاب یه نامه پیدا می‌کنه که هم وصیت نامه‌ی اون پیرزنه و هم جای مهم ترین کتاب کتابخونه رو بهش میگه. اون کتاب یه کتاب جادوگریه که خیلیا دنبالشن ولی اون دختر فقط می‌دونه که کتاب مهمیه اما از چراش سردر نمیاره و فقط به حرف صاحب کتابخونه گوش میده.
بعد از یک مدت متوجه می‌شه که یه سری افراد خیلی عجیب میان کتابخونه و مدام بین قفسه ها دنبال کتاب میگردن. ظاهر اون ها عادی بوده اما رفتارشون عجیب بوده. رفته رفته شک دختر بیشتر میشه. اون دختر کتاب رو زیرِ پارکتِ شلی که زیر میزشه قایم کرده(توی جعبه). تصمیم میگیره که اون رو به یه جای بهتر ببره اما نمیدونه کجا. تو این مرحله یک مرد میاد سراغ اون دختر که از قضا شوهرِ صاحب کتابخونه بوده. اون مرد نویسنده‌ی اصلی کتاب بوده، و طی سال‌ها به دلیل بی‌لیاقتی از خانواده‌اش دور می‌مونه و روی علم جادوگری به صورت پنهانی کار می‌کنه. وقتی میاد ادعا می‌کنه که نویسنده‌ی اون کتابه و از دختر اون کتاب رو می‌خواد. دختر که نمی‌دونه باید چیکار کنه بهش میگه که همچین کتابی نداره. مرد تسلیم نمیشه و شروع به تعقیبش می‌کنه.
۳- جادوگرها اعلام جنگ با اون دختر رو می‌کنن و دیگه به صورت پنهانی دنبال کتاب نمی‌گردن. کتابخونه برای مدتی بسته میشه و دختر می‌ره تو روستای بچگیش تا آب‌ها از آسیاب بیفته. از طرفی اون پیرزن(صاحب کتابخونه) بهش وصیت کرده بود که دختر گمشده‌اش رو پیدا کنه با آدرسی که بهش داده و بعد از پیدا کردنش تنها خونه‌ای که داره رو بهش بده. آدرس یه یتیم خونه تو بهترین جای شهره. پس دختر دوباره راهی سفری میشه که خبر نداره چه اتفاقاتی قراره براش بیفته. تا اینجا شوهر صاحب کتابخونه تعقیبش می‌کنه و چندین بار سعی می‌کنه به وسایلش دست‌برد بزنه اما چون اون روستا خیلی کوچیک بوده و تقریبا همه همدیگه رو می‌شناسن نمی‌تونه ریسک کنه. پس تو زیرزمین قدیمی اون روستا منتظر میمونه تا فرصت مناسب پیش بیاد.
۴- بعد از مدت‌ها اون مرد یه فرصت مناسب پیدا می‌کنه و می‌ره سراغ وسیله‌های اون دختر. تو وسیله‌ها وصیت نامه‌ی همسرش رو پیدا می‌کنه و متوجه می‌شه که اونها یه دختر دارن. اول توجهی نمی‌کنه و دنبال کتاب می‌گرده ولی پیداش نمی‌کنه و می‌ره. تو این مرحله اون دختر(دختر صاحب کتابخونه) رو پیدا می‌کنه همه چیز رو بهش میگه وصیت نامه رو بهش نشون میده و ازش می‌خواد که کمکش کنه. اما دختر قبول نمی‌کنه؛ اما جادوگرها که دنبال اون کتاب بودن تعقیبش میکنن و برای اون دختر(دختر صاحب کتابخونه) مزاحمت ایجاد میکنن و دختر(دختر صاحب کتابخونه) مجبور میشه باهاش همکاری کنه. اما یه شب صاحب اصلی کتاب طی غفلت اون دو دختر کتاب رو ازشون می‌دزده. حالا جادوگرها دنبال این دوتا دخترن و این دو دختر دنبال دزد کتاب‌ها(😂😭). بعد از تلاش‌ها فراوان و پیدا کردن ردی از دزد که همون صاحب کتابه میرن سراغش و تلاش می‌کنن که متقاعدش کنن. اونجا رازهای زیادی برای دو دختر فاش میشه. یک شب رو به صبح می‌رسونن و تصمیم می‌گیرن که برن اما اون مرد دلش می‌خواد که وقتش رو با دخترش بگذرونه و از این همه سال که کارش رو به خانواده‌اش ترجیح داده خسته می‌شه پس کتاب رو بهشون تحویل می‌ده ولی با اونها همراه میشه.
جادوگرها با حیله اونها رو به مقر خودشون میکشونن و باعث میشن که اونها هیچ راه فراری نداشته باشن. کتاب به دستشون میفته اما نصف نوشته‌هاش سفیده و خونده نمیشه. اونها عصبی میشن و می‌خوان کتاب رو آتیش بزنن. اون کتاب جادویی داشته که هر کس اگر خواست بهش آسیب بزنه توسط الهه‌ی جنگل به اسارت گرفته بشن و آتیش بگیرن و به خاکستر تبدیل بشن پس اونایی که میخواستن کتاب رو از بین ببرند سرنوشتشون اینطوری میشه. بقیه‌اشون که ناراضی بودن اون دو تا دختر رو آزاد میکنن و با هم پیمان می‌بندند که از اون کتاب استفاده‌ی درست بشه و در جایی مشخص نگهداری بشه.
 

امیراحمد

نویسنده رسمی انجمن
کتابخوان
نویسنده رسمی
نویسنده فعال
Dec 8, 2023
371
سلام خب همشون خوبن
ولی کلبه مرگبار یکم کلیشه هست
و خواب و سراب هم به نظر اگر خواستید داستانک بنویسین بهتره

آوارگان
تهی از عصیان
آن‌ها زنده امد
مهی در تاریکی
اینا جذاب ترن به نسبت بقیه
نگاه کدوم به پیرنگت میخوره
و خلاصه رو هم زودتر آماده کن
باشه.
بابت کمک و راهنمایی ممنون.
به زودی خلاصه را هم آماده می‌کنم و می‌فرستم تا چک کنید و هر مشکلی بود بگید تا برطرفش کنم.
 

HERA-

مدیر تالار میز گرد
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
منتقد
ویراستار
کاربر VIP
نویسنده رسمی
نویسنده فعال
Aug 4, 2023
624
خب اول اینکه انتظار داشتم بیشتر بنویسیم یعنی اتفاقات بازتر میکردین این پیرنگ داستان کوتاه هست دیگه؟ چون برای داستان کوتاه زیاد سخت نمیگیرم ولی رمان باید قشنگ بگی
از شما اگر داستان کوتاه خوبه @ئافڕودیت؛
میتونین هردو بذارین دفترکار
ولی خب توقع بیشتری داشتم
بله درسته؛ حقیقتاً بنده چون موقع نوشتن همیشه همه‌چیز رو تغییر میدم زیاد توضیح ندادم و این که اصلاً زیاد نمی‌تونم پیرنگ بنویسم و تو پیرنگ نوشتن کلاً مشکل دارم....
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا