- May 4, 2024
- 41
قسمت هشتم:
- به-به! چشمم روشن فحشم بدی؟
- آره خوب، چیکار کنم؟ خواب آلودم.
رفتم و پریدم لپش رو بوس کردم که باز نامرد لپم رو گاز گرفت .
- خیلی بدی .
- دست من نیست، هزار بار گفتم اون چالت رو گودالش نکنخوب، سری از تأسف تکون دادم و گفتم:
- هی من از دست تو یه روز سرم رو بر میدارم میرم بیابون شبت بخیر .
-شب توهم بخیر دنیای داداش.
و منی که همونطور چشمامُ میمالیدم رفتم خوابیدم .
***
-سیتا، سیتا بیدار شو، یکی اومده خونه !
بیحواس و گیج خواب، بلند شدم سرجام نشستم و گفتم:
-ها؟! کی؟! چی میگی؟ !
-نمیدونم، یکی تو دستشویی هستش پاشو بیا من میترسم.
چشمهامو روی هم فشردم و بازش کردم و آرینایی که با اظطراب در اتاقم رو میپایید گفتم:
-آرینا مطمئنی؟!
سری از استرس تکون داد و گفت:
-دِ میگم آره، بیا اینم تابه برو بزنش!
حالا تو اون وضعیت خندمم گرفته بود. حداقل چاقویی یا ساتوریچیزی میاورد برداشته تابه اورده .
-یعنی فدای ترست، هستم خودت میمونی من رو میفرستی؟ !
سری به نشونه نه تکون داد و گفت:
-نه منم پشتت وایستادم با دوتا تابه دیگه.
سرم رو تکون دادم و گیج پاشدم، باهم رفتیم پشت
گلدون بزرگ، کنار دستشویی وایستادیم تا طرف در
اومد خواست بچرخه که تابه رو با شدت پایین آوردم، که مچ دستم رو گرفت و پیچوند، آخی از دهنم در اومد.
لعنتی، اون مچ دستم بود که عادتی بود، جایی میخورد در میگرفت، دستم از درد گز- گز میکرد. با صدای سردار دست از مورد عنایت قرار دادنش برداشتم و نگاهش کردم .
-سیتا چته منم.
سرم رو یهویی بلند کردم، آی ننه! رگ گردنم گرفت، بیتوجه به گردنم با تعجب گفتم:
-هیع! سردار تویی؟!
پوفی کشیدم، برگشتم رو به آرینایی که دوتا تابهها رو بالا سرش نگه داشته بود و خشکش زده بود گفتم:
-ای الهی آرینا جز جیگر بگیری که نمیزاری من مثل آدم بخوابم، بغض کرده مثل بچهها یه پام رو زمین کوبیدم و برگشتم طرف سردار .
-اه سردار دستم درد میکنه!
با صدایی که توش پشیمونی موج میزد گفت:
-ببخشید فقط نخواستم با اون تابه به اون یکی جهان سفر کنم، همون دست عادتیت بود؟!
سرم رو تکون دادم و برگشتم سمت آرینایی که مظلوم وایستاده بود و ما رو نگاه میکرد .
-چته؟! همش تقصیر تو هست ها، اخ دستم، یعنی منُ بگو به این اعتماد کردم که یکی تو دستشویی هستش، اخه بگو عقل کل، مگه دزد میاد بره دستشویی؟ !
مظلوم سرش رو پایین انداخت و با پای چپش نقشهای فرضی روی زمین کشید .
-عه سیتا من چه بدونم خب ترسیدم، سلام سردار .
-چه عجب سلام دادی، علیک سالم ورپریده !
-بیا باز من گیر کردم میون خواهر برادر عزرائیل .
سردار رو بهش گفت:
-آخی نه که تو دست شیطون و نوچههاش رو از پشت نبستی هیچ پاهاشونم بستی.
آرینا سوت زنون بالا رو نگاه کرد و پای چپش رو تکون داد و گفت:
-کی؟ من؟ اصلا به من میآد؟ !
-نه، خیلی مظلومی.
که چشمم به ساعت دیواری بزرگ خورد. ای خدا بازم دیرم شد!
جیغی کشیدم، که اون دوتا هم دست از دعوا برداشتن و گفتم:
-دیرم شد!
و پریدم سرویس بهداشتی و بعد از در اومدن رفتم اتاقم زود حاظر شدم، یه مانتوی سرمهای تا رونم پوشیدم همراه با شلوار بگ سیاه و یه روسری بزرگ سیاه به مدل لبنانی بستمش.
کوله، سیاهم رو برداشتم و گوشی، هندفری رو برداشتم با پول، سویج، عابر بانک و پاورپوینت و برو که رفتیم .
بعد از اینکه از آسانسو پیاده شدم، رفتم در ماشین رو باز کردم. نسشتم و وسایلم رو گذاشتم روی صندلی شاگرد، ماشین رو با بسماللهی روشن کردم. باز رفتم به اون آدرس، ماشین رو که پارک کردم و رفتم همونجا دیدم که اومد، تا خواستم برم سمتش از پشتش یکی داشت آروم نزدیکش میشد و دستش چاقو بود، خب
حدس اینکه میخواد دخلِ حرفهای رو در بیاره زیاد بود.
زود به خودم جنبیدم و رفتم طرفش و تا خواست چاقو رو فرو کنه تو پهلوی حرفهای، پای چپمو بلند کردم و زدم روی دستش و حرفهای رو هل دادم برگشتم که مشت یارو از بغل گونم رد شد و نخورد
بهم .
منم نامردی نکردم و پای راستم رو بلند کردم و محکم کوبیدم به پهلوش که حواسش پرت شد. دست راستم رو مشت کردم، بردم طرفش که حواسش رو بازم پرت کردم. با مشت دست چپم کوبیدم بهش انداختمش زمین.
- به-به! چشمم روشن فحشم بدی؟
- آره خوب، چیکار کنم؟ خواب آلودم.
رفتم و پریدم لپش رو بوس کردم که باز نامرد لپم رو گاز گرفت .
- خیلی بدی .
- دست من نیست، هزار بار گفتم اون چالت رو گودالش نکنخوب، سری از تأسف تکون دادم و گفتم:
- هی من از دست تو یه روز سرم رو بر میدارم میرم بیابون شبت بخیر .
-شب توهم بخیر دنیای داداش.
و منی که همونطور چشمامُ میمالیدم رفتم خوابیدم .
***
-سیتا، سیتا بیدار شو، یکی اومده خونه !
بیحواس و گیج خواب، بلند شدم سرجام نشستم و گفتم:
-ها؟! کی؟! چی میگی؟ !
-نمیدونم، یکی تو دستشویی هستش پاشو بیا من میترسم.
چشمهامو روی هم فشردم و بازش کردم و آرینایی که با اظطراب در اتاقم رو میپایید گفتم:
-آرینا مطمئنی؟!
سری از استرس تکون داد و گفت:
-دِ میگم آره، بیا اینم تابه برو بزنش!
حالا تو اون وضعیت خندمم گرفته بود. حداقل چاقویی یا ساتوریچیزی میاورد برداشته تابه اورده .
-یعنی فدای ترست، هستم خودت میمونی من رو میفرستی؟ !
سری به نشونه نه تکون داد و گفت:
-نه منم پشتت وایستادم با دوتا تابه دیگه.
سرم رو تکون دادم و گیج پاشدم، باهم رفتیم پشت
گلدون بزرگ، کنار دستشویی وایستادیم تا طرف در
اومد خواست بچرخه که تابه رو با شدت پایین آوردم، که مچ دستم رو گرفت و پیچوند، آخی از دهنم در اومد.
لعنتی، اون مچ دستم بود که عادتی بود، جایی میخورد در میگرفت، دستم از درد گز- گز میکرد. با صدای سردار دست از مورد عنایت قرار دادنش برداشتم و نگاهش کردم .
-سیتا چته منم.
سرم رو یهویی بلند کردم، آی ننه! رگ گردنم گرفت، بیتوجه به گردنم با تعجب گفتم:
-هیع! سردار تویی؟!
پوفی کشیدم، برگشتم رو به آرینایی که دوتا تابهها رو بالا سرش نگه داشته بود و خشکش زده بود گفتم:
-ای الهی آرینا جز جیگر بگیری که نمیزاری من مثل آدم بخوابم، بغض کرده مثل بچهها یه پام رو زمین کوبیدم و برگشتم طرف سردار .
-اه سردار دستم درد میکنه!
با صدایی که توش پشیمونی موج میزد گفت:
-ببخشید فقط نخواستم با اون تابه به اون یکی جهان سفر کنم، همون دست عادتیت بود؟!
سرم رو تکون دادم و برگشتم سمت آرینایی که مظلوم وایستاده بود و ما رو نگاه میکرد .
-چته؟! همش تقصیر تو هست ها، اخ دستم، یعنی منُ بگو به این اعتماد کردم که یکی تو دستشویی هستش، اخه بگو عقل کل، مگه دزد میاد بره دستشویی؟ !
مظلوم سرش رو پایین انداخت و با پای چپش نقشهای فرضی روی زمین کشید .
-عه سیتا من چه بدونم خب ترسیدم، سلام سردار .
-چه عجب سلام دادی، علیک سالم ورپریده !
-بیا باز من گیر کردم میون خواهر برادر عزرائیل .
سردار رو بهش گفت:
-آخی نه که تو دست شیطون و نوچههاش رو از پشت نبستی هیچ پاهاشونم بستی.
آرینا سوت زنون بالا رو نگاه کرد و پای چپش رو تکون داد و گفت:
-کی؟ من؟ اصلا به من میآد؟ !
-نه، خیلی مظلومی.
که چشمم به ساعت دیواری بزرگ خورد. ای خدا بازم دیرم شد!
جیغی کشیدم، که اون دوتا هم دست از دعوا برداشتن و گفتم:
-دیرم شد!
و پریدم سرویس بهداشتی و بعد از در اومدن رفتم اتاقم زود حاظر شدم، یه مانتوی سرمهای تا رونم پوشیدم همراه با شلوار بگ سیاه و یه روسری بزرگ سیاه به مدل لبنانی بستمش.
کوله، سیاهم رو برداشتم و گوشی، هندفری رو برداشتم با پول، سویج، عابر بانک و پاورپوینت و برو که رفتیم .
بعد از اینکه از آسانسو پیاده شدم، رفتم در ماشین رو باز کردم. نسشتم و وسایلم رو گذاشتم روی صندلی شاگرد، ماشین رو با بسماللهی روشن کردم. باز رفتم به اون آدرس، ماشین رو که پارک کردم و رفتم همونجا دیدم که اومد، تا خواستم برم سمتش از پشتش یکی داشت آروم نزدیکش میشد و دستش چاقو بود، خب
حدس اینکه میخواد دخلِ حرفهای رو در بیاره زیاد بود.
زود به خودم جنبیدم و رفتم طرفش و تا خواست چاقو رو فرو کنه تو پهلوی حرفهای، پای چپمو بلند کردم و زدم روی دستش و حرفهای رو هل دادم برگشتم که مشت یارو از بغل گونم رد شد و نخورد
بهم .
منم نامردی نکردم و پای راستم رو بلند کردم و محکم کوبیدم به پهلوش که حواسش پرت شد. دست راستم رو مشت کردم، بردم طرفش که حواسش رو بازم پرت کردم. با مشت دست چپم کوبیدم بهش انداختمش زمین.