درحال تایپ دلنوشته می‌آمور | محیا راد کاربر انجمن چری بوک

آوین

I am the reddest girl in the world❤️
کتابخوان
نویسنده فعال
Dec 28, 2024
131
کد:072


به نام آفریننده‌ی جان
نام اثر: می‌آمور
نویسنده اثر: محیا راد
ژانر: عاشقانه
ناظر: @Rigina
مقدمه: با تو من بی‌باده مستم....
دیگران می‌گویند "دیوانه" است!
بگذار بگویند هر‌چه می‌خواهند این جماعت یاوه‌گوی؛
آن‌ها که چون "من" "تویی" ندارند.
پ‌‌ن: "می‌آمور" یک کلمه‌ی اسپانیایی است که در زبان فارسی به معنی "عشقِ من" می‌باشد.​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

آبی.م

مدیر بازنشسته تالار ادبیات
مقامدار بازنشسته
Apr 15, 2023
891
۲۱_۵۴_۱۴_downloadfile.jpg
بسم تعالی

نویسندگان خوش قلم ضمن تشکر و سپاس از انتخاب چری بوک برای نشر آثارتان، موارد ذکر شده را با دقت مطالعه نمایید؛

|قوانین تالار ادبیات|

سپس پس از گذشت 15 پست از دلنوشته‌ی خود میتوانید در تاپیک زیر درخواست نقد دهید
|درخواست نقد آثار|

پس از نقد اثر شما توسط تیم نقد برای تعیین سطح آثار خود در تاپیک زیر درخواست تگ دهید
|درخواست تگ آثار|

بعد از نقد و تگ اثر خود ميتوانيد درخواست جلد بدهيد
|درخواست جلد آثار|

چنانچه تمایل به ضبط اثارتان دارید، در تاپیک زیر درخواست دهید .
دلنوشته ها بدون درخواست نويسنده هم ضبط خواهد شد

|درخواست ضبط آثار|

چنانچه تمایلی به ادامه دادن دلنوشته خود به هر دلیلی ندارید میتوانید در تاپیک زیر درخواست انتقال به متروکه دهید
|انتقال به متروکه/ بازگردانی|

و پس از اتمام خود باتوجه به قوانین در تاپیک زیر اتمام اثر خود را اعلام کنید

|اعلام اتمام آثار|

باتشکر
مدیر بخش ادبيات
 

آوین

I am the reddest girl in the world❤️
کتابخوان
نویسنده فعال
Dec 28, 2024
131
در غمِ هجرانت روزهایم در پی هم می‌روند و من هنوز هم به انتظارت نشسته‌ام....
شب که می‌شود به یاد تمام عاشقانه هایمان شمع روشن می‌کنم، خانه را مملو از عطر یاس می‌کنم.....
شمعدانی های محبوب‌مان را روی میز می‌گذارم.....
دیوان حافظ، عطرِ خوشِ گل محمدی برخاسته از چایِ محبوب‌مان.....
آیا کافی نیست برای آمدنت؟ نوازش کردنت؛ مرا در آغوش کشیدنت......؟
 

آوین

I am the reddest girl in the world❤️
کتابخوان
نویسنده فعال
Dec 28, 2024
131
شب است و من در ایوان خانه‌ام که روزی خانه‌یِ‌مان بود نشسته‌ام و به سرمای هوا اندکی بها نمی‌دهم...
آلبومی که خاطرات مشترک‌مان را عاشقانه در آغوش گرفته است، در دست دارم.
به تماشای تصاویری نشسته‌ام که هر کدام حاوی یک عاشقانه است...
چقدر لبخندم از عمق جانم است!
لبخندی که حال هیچ بهانه‌ای برای آمدن و نشستن بر لب‌هایم ندارد!
چکیدن اشکم دیده‌گانم را تار می‌کند؛ سرم را بلند می‌کنم تا مبادا نگاهِ سرشار از شادی‌ات، دیده‌گانِ خیسم را ببیند...
هنوز به خاطر دارم!
از دیدن اشک‌هایم چگونه اندوهگین می‌گشتی...
حال نیستی تا ببینی این چشم‌ها در نبودت چگونه با اشک‌هایم بی آبرویی می‌کنند....!!
 

آوین

I am the reddest girl in the world❤️
کتابخوان
نویسنده فعال
Dec 28, 2024
131
در پیچ و تاب موهایم به دنبال رقص انگشتانت هر تار موی‌ام را جستجو کردم؛..... به هیچ رسیدم...
انگشتان خود را به قصد رقصیدن در این پیچ و تاب فتنه انگیز به حرکت در ‌می‌آورم؛
اما نوازش دستان یار کجا و نوازش دستان خویش کجا!
تفاوت میان این دو، تفاوت زمین و آسمان است!
آن یکی تو را به عرش می‌رساند و این یکی تو را به فرش....
حالم را تنها کسی می‌فهمد که "خود" همچو "من" باشد!
پیچ و تاب موهایم را بدون حضور دستانت و رقص ماهرانه‌ی انگشتانت میان‌شان می‌خواهم چه‌کار؟
به سوگواری تار های ابریشمی‌نی نشسته‌ام که تا چندی پیش بر روی شانه‌هایم سنگینی می‌کردند و حال زمینِ سرد میزبان بی‌رحم‌ِشان است...!
و هنگامی که یک دختر از موهایش بگذرد.... بدان به انتهای خویش رسیده است....
 

آوین

I am the reddest girl in the world❤️
کتابخوان
نویسنده فعال
Dec 28, 2024
131
یاد آن روز بارانی بخیر...
دست‌های یخ‌زده‌ام را به امید گرمی دستانت به آغوش دستانت سپرده‌ام،
شانه‌ام را به شانه‌‌ات تکیه داده‌ام؛
در چشمانت خیره شده‌ام، "عشق" تنها هاله‌ی حلقه زده به دور مردمک چشمان‌ِمان است و باز هم "لبخند‌مان" از عمق جان‌ِمان است!
چترِ روی سرِ‌ مان را با دستت گرفته‌ی تا مبادا قطراتِ زلال و بلورینِ باران باعث خیس شدن‌مان شود؛
و ب*و*سه‌ی گرمت بر روی شقیقه‌ی نبض‌ دارم...
لبخندِ به گفته‌ی تو شیرینم را شیرین‌تر می‌کند...
دنیا، این شهر، این خیابان و عابران‌اش در دیده‌ام چقدر زیبا هستند!
حال هم باران هست، هم دستان یخ‌زده‌ام، هم شانه‌ام، هم همان دنیا، هم همان شهر و خیابان و عابران‌اش...
اما!!
نه دیگر "تویی" هست! نه دستان گرمت، نه شانه‌ات، نه چتری و نه ب*و*سه‌ی...
نه لبخندی و نه هیچ زیبایی...!
 

آوین

I am the reddest girl in the world❤️
کتابخوان
نویسنده فعال
Dec 28, 2024
131
دردی به جانم است که درمان‌اش تویی!
رنجی به قلبم فتاده که تنها به دستان تو تسکین خواهد یافت...
دستانت کجای‌اند؟ خودت کجایی؟
جرم من فقط دوست داشتنت بود و بس!
ناعادلانه محکوم کردی مرا به حبس شدن در آغوش خود و محروم شدن از آغوشت...
من مانده‌ام و یک جهان درد و رنجِ بی درمانِ بی تسکین!
من مانده‌ام و یک سرِ بی شانه...
من مانده‌ام و یک خودِ حبس شده در آغوش خود...!
 

چه کسانی از این موضوع بازدید کرده‌اند (در مجموع: 13) در 1000000 ساعت گذشته. «جزئیات دقیق بازدیدها»

Who is viewing this thread (Total: 1, Members: 0, Guests: 1)

Who has watch this thread (Total: 1) «جزئیات دقیق بازدیدها»

بالا