درحال تایپ دلنوشته صورتک شیشه‌ای | میم.هویار کاربر انجمن چری بوک

هویار

مدیر کانون نویسندگان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر
نویسنده فعال
Nov 16, 2024
251
کد: 070

بسمه تعالی
نام اثر: صورتک شیشه‌ای
نام نویسنده: میم.هویار
ژانر: تراژدی
ناظر: @Rigina
مقدمه:
هیچ می‌دانی چه می‌گویم؟ صدایم را می‌شنوی؟ حواست هست؟ ببین؛ من اینجا هستم؛ زیر خاک. منتظرم بیایی و در بزنی. پنج‌شنبه‌ها دارند تمام می‌شوند. پس تو کجایی؟ آهای... .​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

آبی.م

مدیر بازنشسته تالار ادبیات
مقامدار بازنشسته
Apr 15, 2023
891
۲۱_۵۴_۱۴_downloadfile.jpg
بسم تعالی

نویسندگان خوش قلم ضمن تشکر و سپاس از انتخاب چری بوک برای نشر آثارتان، موارد ذکر شده را با دقت مطالعه نمایید؛

|قوانین تالار ادبیات|

سپس پس از گذشت 15 پست از دلنوشته‌ی خود میتوانید در تاپیک زیر درخواست نقد دهید
|درخواست نقد آثار|

پس از نقد اثر شما توسط تیم نقد برای تعیین سطح آثار خود در تاپیک زیر درخواست تگ دهید
|درخواست تگ آثار|

بعد از نقد و تگ اثر خود ميتوانيد درخواست جلد بدهيد
|درخواست جلد آثار|

چنانچه تمایل به ضبط اثارتان دارید، در تاپیک زیر درخواست دهید .
دلنوشته ها بدون درخواست نويسنده هم ضبط خواهد شد

|درخواست ضبط آثار|

چنانچه تمایلی به ادامه دادن دلنوشته خود به هر دلیلی ندارید میتوانید در تاپیک زیر درخواست انتقال به متروکه دهید
|انتقال به متروکه/ بازگردانی|

و پس از اتمام خود باتوجه به قوانین در تاپیک زیر اتمام اثر خود را اعلام کنید

|اعلام اتمام آثار|

باتشکر
مدیر بخش ادبيات
 

هویار

مدیر کانون نویسندگان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر
نویسنده فعال
Nov 16, 2024
251
یادت هست؟ می‌خواستم صدایت کنم و بگویم من هم رفتنی‌ام؛ اما قبل از اینکه صدایی از حنجره‌ام خارج شود، مرا در آغوشت حبس کردی و نفسم رفت. لال شدم. یادت هست چه گفتی؟ گفتی اگر کسی رفتنی باشد، دیگری هم همراه او می‌رود. من رفتم، پس تو کجایی؟​
 

هویار

مدیر کانون نویسندگان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر
نویسنده فعال
Nov 16, 2024
251
نگاه‌هایمان قفل شده در یک قاب شیشه‌ای. نفس‌هایم خاک گرفته و شده یک نوستالژی. شانه‌هایم خمیده و ترک برداشته از فرط بی‌اندیشگی. من فقط می‌خواستم آخرین صدایم را با حسرتم گره بزنم و صدایت بزنم؛ اما خاک‌های سرد نایم را پر کرده‌اند. توان سرفه کردن ندارم. همه چیز کدر، مات و تاریک است. من از تاریکی نمی‌ترسیدم؛ ولی از تنهایی‌اش چرا... .​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

هویار

مدیر کانون نویسندگان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر
نویسنده فعال
Nov 16, 2024
251
یک روز دلم می‌خواهد، میان تمام نبودن‌ها من باشم. میان تمام اشک‌ها من بخندم. میان تمام خاک‌ها من شکوفه بزنم. راستی هیچ می‌دانی که من نمی‌توانم از این پهلو به آن پهلو شوم؟ همه‌چیز بسیار سنگین و متراکم است. گویی دارم تپش قلبم را می‌شنوم. می‌دانی چطور می‌نوازد؟ پس بیا به سکوتش گوش بده.​
 

هویار

مدیر کانون نویسندگان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر
نویسنده فعال
Nov 16, 2024
251
اگر روزی دوباره بوی هوای تازه را به ریه‌هایم بفرستم، یا اگر روزی چشمم به نور مهتاب بیفتد و بدانم که روزی دلتنگش‌ می‌شوم؛ هرگز چشم از آسمان و زمین برنخواهم داشت. اگر روزی فرصتی دوباره داشتم، با درختان مهربانی می‌کردم. حالا تنها کسی که با من است در این تاریکی، ریشه‌های درختان تنومندی‌ست که از عدم وجود من ثمره می‌دهند. هرگاه اگر خواستی مرا ببینی. زیر این درخت بنشین و ثمره‌اش را تماشا کن.​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

هویار

مدیر کانون نویسندگان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر
نویسنده فعال
Nov 16, 2024
251
هر بار سخت‌تر از قبل این را می‌فهمم که نباید منتظر بمانم. مهم نیست انتظار چه را می‌کشم اما همیشه این را فهمیده‌ام که انتظار مرا به تاراج می‌برد. می‌‌کشد تا اتفاق دیگری تو را نکشد. یاد می‌دهد تا هیچ وقت دل نبندی. بی‌رحمانه در اوج نیاز و امید، و در واپسین لحظات زندگی می‌گذرد؛ از همه چیز. انتظار همیشه رو به دره بوده؛ ولی ... ولی آدمی را زنده نگه می‌دارد حتی بعد از مرگ. حتی وقتی که راه نفس را ریشه‌های درختان بسته‌اند.​
 

هویار

مدیر کانون نویسندگان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر
نویسنده فعال
Nov 16, 2024
251
هر وقت سرم را بالا می‌آورم، سرم می‌خورد به سنگ. برای بار هزارم می‌فهمم که درون خاکم ولی جوانه نزدم. مگر هر چه بکاری، همان را درو نمی‌کنی؟! من چه بودم که تو کاشتی و هیچ از آن سبز نشد. راستی من متوجه شدم که همسایه هم دارم؛ آنها ساکت‌اند. مثل من زیر خاک تقلا نمی‌کنند. فقط هر از گاهی صدای ناله‌های‌شان چشمانم را وادار به خیس شدن می‌کند. امروز برای بار هزارم به ریشه‌هایی که جای قلبم را پر کرده‌اند، آب دادم. اگر همین چشمان خیس من نبود، تو که نمی‌آمدی به آنها آب بدهی و می‌خشکیدند.​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

هویار

مدیر کانون نویسندگان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر
نویسنده فعال
Nov 16, 2024
251
آب و آیینه، شیشه و روح حبس شده در قاب عکسی خاک گرفته. من کجای زندگی بودم که حال نبش قبر خاطراتم چنین گناه کبیره شده. اشک‌هایی که از برای من می‌ریزی، ببخش زبانم تلخ است، اما فایده‌ای ندارد. تو مرا در آخرین نقطه‌ی ذهنت حبس کردی. من نمرده بودم، ولی تو خاکم کردی. دلیل و برهانت به کنار، تو حتی نفس‌هایم را می‌شمردی. حضورم برایت عدم بود، نه؟ من رهایت نکردم، هرگز! این تو بودی که مرا کشتی... .​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

هویار

مدیر کانون نویسندگان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر
نویسنده فعال
Nov 16, 2024
251
تا به حال صدای سنجاقک بی‌بال را شنیده‌ای؟ نه؟ دوست داری بشنوی؟ بیا. بیا و بنشین بالای سرم. مثل هر بار پول ناچیز تاخورده‌ای بگذار کف دست یاسین‌خوانی که معلوم نیست چه دارد می‌گوید و خودت هم مشغول پرپر کردن گل‌های بداقبال بشو. وقتی یاسین‌خوان رفت، هنگامی که می‌خواستی برخیزی، صدایم بزن. هر آنچه شنیدی، همان صدای سنجاقک بی‌بال بود... .​
 
آخرین ویرایش:

چه کسانی از این موضوع بازدید کرده‌اند (در مجموع: 23) در 1000000 ساعت گذشته. «جزئیات دقیق بازدیدها»

Who is viewing this thread (Total: 1, Members: 0, Guests: 1)

بالا