- Sep 14, 2024
- 114
برف سبکی درحال بارش بود و هوا بسیار سرد بود چون اینجا فاصله زیادی تا قطب شمال نداشت.
پرده ها کنار کشید تا از ورود سرما به خانه جلوگیری کند و چند هیزم داخل شومینه انداخت تا خانه گرم شود.
چوب ها داخل شومینه میسوختند و صدای ترق تروق آن ها به گوش میرسید.
روی مبل تک نفره زرشکی رنگش نشست.
ویولنسل قدیمیاش را برداشت و مشغول نواختن موسیقی شد.
همزمان الا در آشپزخانه بعداز شست شوی ظرف ها به سمت فر رفت.
با باز کردن فر بوی خوش کیک همه جا را فرا گرفت.
آن را از داخل فر بیرون آورد و روی کمد گذاشت.
مثل همیشه کیک بافت نرمی داشت و کاملا پخته بود و خبری از سوختگی یا خامی نداشت.
آن را از قالب دایرهای رنگ بیرون آورد و روی سینی گذاشت.
با چشمک زدن چراغ نگاهی به لامپ انداخت
چراغ خانه گه گاهی چشمک میزد اما خیالش راحت بود که اگر موتور برقی خراب شود آنان یک موتور برقی دیگری در زیر زمین دارند.
از یخچال مربای آلبالو را بیرون آورد و شیره آن را روی کیک ریخت و چند دانه آلبالو روی آن گذاشت.
سپس دو لیوان کنار سینی گذاشت و قهوهای که دم کرده بود را داخل آنان ریخت.
الا عاشق موسیقی هایی بود که فئودور مینواخت نه می توانست آن موسیقی غمگین خوشایند را قطع کند نه می توانست صبر کند که او کارش تمام شود نمیخواست لذت خوردن کیک داغ همراه با قهوه گرم در این روز سرد از دست بدهد.
سینی لیوان ها را به سمت اتاق هال برد و آن را روی میز گذاشت و دوباره به آشپزخانه برگشت تا کیک را بیاورد.
در همان لحظه که چشم فئودور به کیک افتاد به کل ریتم موسیقی که درحال نواختن ان بود را فراموش کرد و ویولن سل را کنار گذاشت و مست بوی خوش کیک شد.
زمزمه وار درحالی که به کیک الا خیره شده بود :
- عجب عطر و بویی باورم نمیشه تو فقط با تخم مرغ و آرد و شیر همچین شاهکاری میسازی.
الا که درحال بریدن کیک ها بود لبخندی زد و گفت:
- نوش جونت عزیزم
سپس با لبخند شیرینی که بر لب داشت بشقاب کیک را به او داد.
در همین حین الا متوجه زخم های روی دست فئودور شد.
برای همین بشقاب را کنار گذاشت و از مبل رو به رویی بلند شد به سمت او رفت.
رو به روی او بر زمین نشست و دستش را گرفت و با نگرانی گفت:
- چرا دستات به این روز افتادن کی این قدر کبود شدند.
فئودور دستی روی سر الا کشید و گفت:
- نگران نباش درد نمیکنه اینا برا یه نوازنده عادیه چیز خاصی نیست.
الا که قلبش راضی نشده و نمی توانست کبودی های انگشتانش را ببیند از روی زمین بلند شد و به سمت آشپزخانه برگشت و با جعبه کمک های اولیه پزشکی برگشت و...
فلش بک به آینده
باد از پنجره شکسته به داخل خانه می وزید.
جنازه ها به صف شده بودند و در زمین جویبار خون به راه افتاده بود و تکه های شکسته ویالونسلش را به خون آغشته کرده
چاقویش غلاف را روی زمین انداخت و تن خستهاش را روی مبل تک نفره رها کرد و با کمک فندکش سیگار ارزان روسی خودش را روشن کرد.
کام عمیقی از آن گرفت و دودش را از دهانش خارج کرد.
از جیب کتش بانداژ های قدیمی که دور انگشتانش میپیچید را بیرون آورد.
آن را به صورتش نزدیک کرد هیچ زخمی در جسمش نبود اما نبود الا شمار زخم های روحش از دستش در رفته بود.
پرده ها کنار کشید تا از ورود سرما به خانه جلوگیری کند و چند هیزم داخل شومینه انداخت تا خانه گرم شود.
چوب ها داخل شومینه میسوختند و صدای ترق تروق آن ها به گوش میرسید.
روی مبل تک نفره زرشکی رنگش نشست.
ویولنسل قدیمیاش را برداشت و مشغول نواختن موسیقی شد.
همزمان الا در آشپزخانه بعداز شست شوی ظرف ها به سمت فر رفت.
با باز کردن فر بوی خوش کیک همه جا را فرا گرفت.
آن را از داخل فر بیرون آورد و روی کمد گذاشت.
مثل همیشه کیک بافت نرمی داشت و کاملا پخته بود و خبری از سوختگی یا خامی نداشت.
آن را از قالب دایرهای رنگ بیرون آورد و روی سینی گذاشت.
با چشمک زدن چراغ نگاهی به لامپ انداخت
چراغ خانه گه گاهی چشمک میزد اما خیالش راحت بود که اگر موتور برقی خراب شود آنان یک موتور برقی دیگری در زیر زمین دارند.
از یخچال مربای آلبالو را بیرون آورد و شیره آن را روی کیک ریخت و چند دانه آلبالو روی آن گذاشت.
سپس دو لیوان کنار سینی گذاشت و قهوهای که دم کرده بود را داخل آنان ریخت.
الا عاشق موسیقی هایی بود که فئودور مینواخت نه می توانست آن موسیقی غمگین خوشایند را قطع کند نه می توانست صبر کند که او کارش تمام شود نمیخواست لذت خوردن کیک داغ همراه با قهوه گرم در این روز سرد از دست بدهد.
سینی لیوان ها را به سمت اتاق هال برد و آن را روی میز گذاشت و دوباره به آشپزخانه برگشت تا کیک را بیاورد.
در همان لحظه که چشم فئودور به کیک افتاد به کل ریتم موسیقی که درحال نواختن ان بود را فراموش کرد و ویولن سل را کنار گذاشت و مست بوی خوش کیک شد.
زمزمه وار درحالی که به کیک الا خیره شده بود :
- عجب عطر و بویی باورم نمیشه تو فقط با تخم مرغ و آرد و شیر همچین شاهکاری میسازی.
الا که درحال بریدن کیک ها بود لبخندی زد و گفت:
- نوش جونت عزیزم
سپس با لبخند شیرینی که بر لب داشت بشقاب کیک را به او داد.
در همین حین الا متوجه زخم های روی دست فئودور شد.
برای همین بشقاب را کنار گذاشت و از مبل رو به رویی بلند شد به سمت او رفت.
رو به روی او بر زمین نشست و دستش را گرفت و با نگرانی گفت:
- چرا دستات به این روز افتادن کی این قدر کبود شدند.
فئودور دستی روی سر الا کشید و گفت:
- نگران نباش درد نمیکنه اینا برا یه نوازنده عادیه چیز خاصی نیست.
الا که قلبش راضی نشده و نمی توانست کبودی های انگشتانش را ببیند از روی زمین بلند شد و به سمت آشپزخانه برگشت و با جعبه کمک های اولیه پزشکی برگشت و...
فلش بک به آینده
باد از پنجره شکسته به داخل خانه می وزید.
جنازه ها به صف شده بودند و در زمین جویبار خون به راه افتاده بود و تکه های شکسته ویالونسلش را به خون آغشته کرده
چاقویش غلاف را روی زمین انداخت و تن خستهاش را روی مبل تک نفره رها کرد و با کمک فندکش سیگار ارزان روسی خودش را روشن کرد.
کام عمیقی از آن گرفت و دودش را از دهانش خارج کرد.
از جیب کتش بانداژ های قدیمی که دور انگشتانش میپیچید را بیرون آورد.
آن را به صورتش نزدیک کرد هیچ زخمی در جسمش نبود اما نبود الا شمار زخم های روحش از دستش در رفته بود.