آنِ عزیزم !
این روزها هر وقت به تو فکر می کنم،
به تصویر کبوتری می رسم
که در لا به لای درختی ناشناخته نشسته است
و در زیر باران یک ریز
به دنبال چیز نامعلومی به چپ و راست گردن می کشد !
این تصویر را شاید از حسی گرفته ام
که در اعماق نگاهت پنهان کرده ای .
از فرانسه ناامیدم که در قرن نوزدهم و بیستم
مهد زایش مکاتب متعدد هنری
در شعر و نقاشی و رمان و کل فرهنگ بود
ولی به ناگهان قلم ها به دور انداخته شد
و آدامس جای آن را گرفت !
ژان پل سارتر،
ژاک پره ور،
سیمون دوبوار،
فلوبر ویکتور هوگو
قهرمانان ملی فرانسه که فخر ِدوران نیز بودند،
به پیرس و هانری و زیدان و پلاتینی تبدیل شدند !
به جای دست ها
پاها ارزش یافته و به سرعت هم پیش می روند!
منظورم این است که قافله سالاران معضلات فکری بشر
به این نتیجه رسیده اند که
به جای فکر کردن،مَست کنند !
به جای طرح مسایل فلسفی
خوب غدا بخورند و خوب بدوند و خوب بخندند !
به جای کافه های روشنفکر و بحث ها و مجادله ها
به کاباره ها و دانسینگ های مبتذل پناه ببرند !
آیا این چنین است ؟!
که اگرا ین چنین باشدوحشتناک است !
همچنان حالم خوب نیست !
احساس می کنم شکست خورده ام،
در زمان و در عرض !
از که؟صحبت کس نیست
نمی دانم!احساس می کنم
کلمه ی ” ابد ” گنجشکوجود مرا مسحور چشمانخود کرده است .
ساعت پنجدو دقیقه ی بامداد است .
از سر و صدای گربه ها در آنسوی پنجره
احساس آرامش می کنم .
نفس سرد مرگ را بر گردنم احساس می کنم
گاه به سرم می زند که خانه را به آتش بکشانم
تا او رابسوزانم !
ولی خودکشی
بدترین،تابلوترین جلوه ی خودخواهی و غرور است !