درحال تایپ تراوشات ذهنی یک روان پریش|شقایق بهرامی فرد کاربر انجمن چری بوک

شقایق بهرامی فرد

نویسنده فعال
نویسنده فعال
Jul 9, 2024
86
دوباره شب شد و افکار دیوانه وار،حمله ی خود را آغاز می کنند، شب ها به دارایی هایم فکر می کنم به عزیزانم که تنها دارایی من هستند،اینطور فکر می کنم که آدم وابسته ای نیستم اما جانم برای تک تکشان در می رود، دنیا بدون لحظه ای مکث کار خودش را می کند، هیچ راه فراری نیست، هیچ راه فراری برای از دست دادن عزیزان نیست دلم نمی خواهد شاهد همچین لحظاتی باشم،به هیچ وجه... هیچکس دوست ندارد، ای کاش شب ها به همه چیز فکر کنم به جز این اتفاقات، ناراحتم میکنند، خیلی ناراحت... زندگی سرشار است از غم ها، درد ها و نگرانی ها، روی خوش هم دارد اما قدرت و ماندگاری غم انگار تاثیر بیشتری دارد و دیرتر می گذرد و شاید اصلا نگذرد و بماند که بماند که بماند.
 
آخرین ویرایش:

شقایق بهرامی فرد

نویسنده فعال
نویسنده فعال
Jul 9, 2024
86
امروز پس از سال ها متوجه شده ام که فقط زمانی می توانی طرز فکر واقعی اطرافیان در مورد خودت را بفهمی که از تو عصبانی باشند، در آن حال هرچه که گفتند همان نظری است که در دل و ذهنشان نسبت به تو دارند، تلخ اما واقعی است، شاید با خودتان بگویید:«خب که چی؟ مگه نظرشون مهمه؟»در جواب باید بگویم خودتان هم می دانید که مهم است و تاثیر خودش را می گذارد ما انسان هستیم، پوستمان هم که کلفت باشد قلبمان آسیب پذیر است حتی اگر پس از بارها زخم خوردن با خود فکر کنیم که دیگر بی حس و بی تفاوت شده ایم و دیگر چیزی یا کسی نمی تواند حالمان را بد کند اما گاهی همین اتفاق می افتد و ما نقاب های خنثی و بی حسمان را بر صورت می گذاریم و انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده به نفس کشیدن ادامه می دهیم،البته درستش هم همین است تظاهر به خوب بودن با اینکه تظاهر ذاتا درست نیست اما برای جمع کردن خود از یک حال اسفناک بد هم نیست...
می دانم حرف هایم بوی ناامیدی می دهند باید امید را جست و جو کنم هر کجا که باشد، خسته کننده است زنده بودن و زندگی نکردن.
 

شقایق بهرامی فرد

نویسنده فعال
نویسنده فعال
Jul 9, 2024
86
جهنم را زمانی احساس کردم که دلم را کسی که به امانتش برده بود، شکست. صدایش را شنیدم صدای خورد شدنش و دردی که تمام وجودم را فرا گرفته بود. شاید از آن به بعد بود که دیگر تنها راه محافظت از خودم و احساساتم را فاصله گرفتن از دیگران می دانم با این حال هیچ وقت نمی شود یک انسان تا پایان عمرش بدون ارتباط با دیگران زندگی کند،اما به درست یا به غلط یاد گرفته ام که ارتباطم با آنها بدون دخالت احساسات باشد،نه وابسته شوم و نه دل ببندم حتی برای بعضی ها دلسوزی نکنم یا برای خیرخواهیشان قدم برندارم برای آدم های قدر نشناس بهتر است یک شئ بی مصرف باشی تا یک آدم بدرد بخور....
 
آخرین ویرایش:
بالا