همگانی | تاپیک جامع انشاهای کاربران |

مستر کیان

مدیر تالار نقد + معاونت بازنشسته
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
منتقد
کاربر VIP
Apr 9, 2023
1,493
سلام و درود خدمت کاربران چری بوک
شما عزیزان در این تاپیک میتوانید انشاهای خود را ارسال کنید

- ثبت موضوع و نام نویسنده فراموش نشود

باتشکر .
 

رجینا

سرپرست نگارش کتاب + مدیر تالار آوا
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
مدیر تالار
ناظر
طراح
ویراستار
مدرس
آوا پرداز
مترجم
کتابخوان
کاربر VIP
کاربر فعال تالار
Jul 1, 2023
2,209
عنوان:‌ دردناک!
درد دارد!‌ هیچ فکرش را نیز نمی‌کردم زخم‌های وجودم آنقدر درد داشته باشند.‌ منِ گذشته قوی‌تر از این حرفا بود که سر یک حرف در هم بشکند و نابود شود تمام احساسات درونش؛‌ منِ حال با منِ گذشته و آرزوهایشان خیلی تفاوت ایجاب می‌کند...‌ خیلی!‌
همیشه با خود می‌گفتم مگر چه کسی می‌تواند موجب ناراحتی منی شود که روزی لبخند از نقش چهره‌اش کنار نمی‌رود؟‌ حال،‌ متوجه شدم که یک انسان،‌ یک شخص چقدر می‌تواند بی‌رحم و بی‌وجدان باشد که راحت آدم‌ها و رفیق‌هایشان را ناراحت و شکسته کنند،‌ آن وقت به راحتی سر بر روی بالشت بگذارند و بخوابند!‌ چگونه یک انسان می‌تواند آنقدر بی‌خیال باشد؟‌ من نیز کمی این بی‌‌خیالی پس از شکستگی افراد را نیز می‌خواهم.
دلم می‌خواهد،‌ کمی نیز به فکر افراد دور و برم نباشم،‌ دیگر صبور نباشم،‌ دیگر مهربان نباشم و دیگر... ساده و صادق نباشم!‌ آن گاه ببینم آیا افراد زندگی من برایشان مهم است؟‌ آن که منِ حال عوض شده است؟‌ یا نیست و به فکر خویش هستند.‌
منِ حال دیگر منِ آینده‌ای را نمی‌بیند.‌‌ چه اتفاقی افتاد؟‌ چه شد؟‌ که من دیگر آینده‌ای از زندگی پوچ و بی‌هدف خود نمی‌بینم؟‌ شکستگی دردناک است! دردناک و ترسناک!‌ سکوتش نیز بدتر است.‌ سکوتم ترس دارد و وای بر اون روزی که من از سکوت خود به فراموشی سپرده شوم.
دردناک بود و هست و خواهد ماند!‌ هنوز... زخم‌هایم درد دارد.‌
 

رجینا

سرپرست نگارش کتاب + مدیر تالار آوا
پرسنل مدیریت
سرپرست بخش
مدیر تالار
ناظر
طراح
ویراستار
مدرس
آوا پرداز
مترجم
کتابخوان
کاربر VIP
کاربر فعال تالار
Jul 1, 2023
2,209
عنوان:‌ سال‌ها مرده‌ام!
خیره‌ی سقف بالای سرم بودم و انگار هیچ‌گاه قرار نبود این کار همیشگی،‌‌ فراموش شود.‌ خواب انگار از ذهن خسته و قلب نالانم رخت بسته بود که تا چشمان قرمز و مغروق در خوابم را می‌دید، ‌فرار می‌کرد و دیگر باز نمی‌گشت.
سقف سفید بالای سرم انگار از نگاه تار و خیره‌ام،‌ شرمش آمده بود که احساس کردم صورتش در هم رفت و با صدای غرش مانندی گفت:‌
-‌ اینقدر به من نگاه نکن!‌
منِ پرشان حال دیوانه نشده بودم اگر این صدای خشمگین و خش‌دار را هر شب می‌شنیدم؟‌ دیوانه نشده بودم اگر در جواب سقف بالای سرم که هنوز اخم بر چهره داشت،‌ با صدایی زمزمه‌‌وار گفتم:‌
-‌ من خیلی تنهام.‌
دیوار تقی صدا داد و با بی‌تفاوتی گفت:‌
-‌ خوب که چی؟‌ به من چه مربوطه؟
بغض در دیواره‌ی گلویم مانند خنجری خراشی عمیق ایجاد کرد و من دیوانه نشده بودم اگر بخاطر بی‌توجهی دیوار غمین گشته بودم،‌‌‌ شده بودم؟‌ پلک‌هایم را بر هم گذاشتم و تنها با لحنی غمگین گفتم:‌
-‌ من خیلی تنهام... ‌.‌ اونها دروغ می‌گفتند،‌ تنهایی اونقدرها هم خوب نیست!
چشم‌هایم را که باز کرده بودم دیواری نبود و شبی نبود.‌ انگار فقط من بودم که فراموش کرده بودم سال‌ها مرده‌ام.‌
 

چه کسانی از این موضوع بازدید کرده‌اند (در مجموع: 8) در 1000000 ساعت گذشته. «جزئیات دقیق بازدیدها»

Who is viewing this thread (Total: 0, Members: 0, Guests: 0)

Who has watch this thread (Total: 0) «جزئیات دقیق بازدیدها»

موضوعات مشابه

بالا