گنجینه اشعار مهدی اخوان ثالث

پناه

مدیر تیم کتابخوان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر
منتقد
ویراستار
کتابخوان
Dec 28, 2024
1,187
باغ نومیدان،
چشم در راه بهاری نیست.
گر ز چشمش پرتو گرمی نمی تابد،
ور به رویش برگ لبخندی نمی روید؛
باغ بی برگی که می‌گوید که زیبا نیست؟
 

پناه

مدیر تیم کتابخوان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر
منتقد
ویراستار
کتابخوان
Dec 28, 2024
1,187
آب و آتش
آب و آتش نسبتی دارند جاویدان
مثل شب با روز، اما از شگفتی‌ها
ما مقدس آتشی بودیم و آب زندگی در ما
آتشی با شعله‌های آبی زیبا
آه
آب و آتش نسبتی دارند دیرینه
آتشی که آب می‌پاشند بر آن، می‌کند فریاد
ما مقدس آتشی بودیم، بر ما آب پاشیدند
آب‌های شومی و تاریکی و بیداد
خاست فریادی، و درد آلود فریادی
من همان فریادم، آن فریاد غم بنیاد
هر چه بود و هر چه هست و هر چه خواهد بود
من نخواهم برد، این از یاد
کآتشی بودیم بر ما آب پاشیدند
گفتم و می‌گویم و پیوسته خواهم گفت
ور رود بود و نبودم
همچنان که رفته است و می‌رود
بر باد
 

پناه

مدیر تیم کتابخوان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر
منتقد
ویراستار
کتابخوان
Dec 28, 2024
1,187
باغ بی برگی
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر؛ با آن پوستین سردِ نمناکش
باغ بی برگی،
روز و شب تنهاست،
با سکوت پاکِ غمناکش
سازِ او باران، سرودش باد
جامه اش شولای عریانی‌ست
ورجز،اینش جامه ای باید
بافته بس شعله زرتار پودش باد
گو بروید، هرچه در هر جا که خواهد، یا نمی‌خواهد
باغبان و رهگذران نیست
باغ نومیدان
چشم در راه بهاری نیست
گر ز چشمش پرتو گرمی نمی‌تابد،
ور برویش برگ لبخندی نمی‌روید؛
باغ بی برگی که می‌گوید که زیبا نیست؟
داستان از میوه‌های سربه گردونسای اینک خفته در تابوت پست خاک می‌گوید
باغ بی برگی
خنده اش خونیست اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش می‌چمد در آن
پادشاه فصل‌ها، پاییز
 

پناه

مدیر تیم کتابخوان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر
منتقد
ویراستار
کتابخوان
Dec 28, 2024
1,187
تو را با غیر می‌بینم، صدایم در نمی‌آید
دلم می‌سوزد و کاری ز دستم بر نمی‌آید
نشستم، باده خوردم، خون گریستم، کنجی افتادم
تحمل می‌رود اما شب غم سر نمی‌آید
توانم وصف جور مرگ و صد دشوارتر زان لیک
چه گویم جور هجرت چون به گفتن در نمی‌آی
چه سود از شرح این دیوانگی‌ها، بی قراری‌ها؟
تو مه، بی‌مهری و حرف منت باور نمی آید
ز دست و پای دل برگیر این زنجیر جور ای زلف
که این دیوانه گر عاقل شود، دیگر نمی‌آید
دلم در دوری‌ات خون شد، بیا در اشک چشمم بین
خدا را از چه بر من رحمت ای کافر نمی‌آید
 

پناه

مدیر تیم کتابخوان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر
منتقد
ویراستار
کتابخوان
Dec 28, 2024
1,187
ای تکیه‌گاه و پناهِ
زیباترین لحظه‌های
پرعصمت و پرشکوهِ
تنهایی و خلوت من
ای شط شیرین پرشوکت من
ای با تو من گشته بسیار
در کوچه‌های بزرگ نجابت…
 

پناه

مدیر تیم کتابخوان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر
منتقد
ویراستار
کتابخوان
Dec 28, 2024
1,187
جذبه‌ای از جذبه‌ها، اما
جذبه‌ای که زندگی را اوج می‌بخشد؛
گرچه باشی در حضیضی محض
و سکون سنگ ساحل را تقلا و تلاش موج می بخشد.
چیست این؟_می پرسد از خود آدمی_این چیست؟
کیست این مجذوب آن جذبه؟منم آیا؟
خویشتن را بیند و پرسد ز خود: این کیست؟
گر شعوری مانده باشد به وجود خویشتن او را.
گرچه کمتر ممکن است آن اوج عالی را
در حضیضی چون شعور افتد
ور نه از آن اوج دور افتد.
 

پناه

مدیر تیم کتابخوان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر
منتقد
ویراستار
کتابخوان
Dec 28, 2024
1,187
من این‌جا بس دلم تنگ ا‌ست
و هر سازی که می‌بینم بدآهنگ ا‌ست
بیا ره‌توشه برداریم
قدم در راه بی‌برگشت بگذاریم
ببینیم آسمانِ هر کجا آیا همین رنگ ا‌ست؟

کجا؟ هر جا که اینجا نیست
من اینجا از نوازش نیز چون آزار ترسانم
ز سیلی‌زن، ز سیلی‌خور
وزین تصویر بر دیوار ترسانم …

بیا ای خسته‌خاطر دوست! ای مانند من دل‌کنده و غمگین
من اینجا بس دلم تنگ است
بیا ره‌توشه برداریم
قدم در راه بی‌فرجام بگذاریم
 

پناه

مدیر تیم کتابخوان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر
منتقد
ویراستار
کتابخوان
Dec 28, 2024
1,187
شبی که لعنت از مهتاب می‌بارید
و پاهامان ورم می‌کرد و می‌خارید
یکی از ما که زنجیرش کمی سنگین‌تر از ما بود، لعنت کرد گوشش را
و نالان گفت:‌
باید رفت
و ما با خستگی گفتیم:
لعنت بیش بادا گوشمان را، چشممان را نیز
باید رفت
و رفتیم و خزان رفتیم تا جایی که تخته‌سنگ آن‌جا بود
یکی از ما که زنجیرش رهاتر بود، بالا رفت، آن‌گه خواند:
کسی رازِ مرا داند
که از این‌رو به آن‌رویم بگرداند…


 

پناه

مدیر تیم کتابخوان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر
منتقد
ویراستار
کتابخوان
Dec 28, 2024
1,187
نادر از هند نبرد ، آنچه تو بردی ز دلم
که تو مهری و مهاری و مهارت کردی
دلم ایران و تو اسکندر تاییس اطوار
زدی و سوختی و کشتی و غارت کردی
 

پناه

مدیر تیم کتابخوان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر
منتقد
ویراستار
کتابخوان
Dec 28, 2024
1,187
دلم در دوریت خون شد، بیا در اشک چشمم بین

******

چنان تنهای تنهایم که حتی نیستم با خود
نمی دانم که عمری را چگونه زیستم با خود
 

چه کسانی از این موضوع بازدید کرده‌اند (در مجموع: 1) در 1000000 ساعت گذشته. «جزئیات دقیق بازدیدها»

Who is viewing this thread (Total: 1, Members: 0, Guests: 1)

Who has watch this thread (Total: 0) «جزئیات دقیق بازدیدها»

موضوعات مشابه

بالا