همگانی اشعار سجاد سامانی

پناه

مدیر تیم کتابخوان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر
منتقد
ویراستار
کتابخوان
Dec 28, 2024
1,187
تو پادشاهی و من مستمند دربارم
مگر تو رحم کنی بر دو چشم خون‌بارم
‌مرا اگر به جهنم بیفکنی ای دوست
هنوز نعره برآرم که دوستت دارم...
‌ردای عفو، برازندۀ بزرگی توست
وگرنه من به عذاب تو هم سزاوارم
‌امید من به خطاپوشی تو آنقدر است
که در شمار نیاید گناه بسیارم
‌تو را به فضل تو می‌خوانم و امیدم هست
اگر به قدر تمام جهان خطاکارم
 

پناه

مدیر تیم کتابخوان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر
منتقد
ویراستار
کتابخوان
Dec 28, 2024
1,187
من آشنای کویرم، تو اهلِ بارانی
چه کرده‌ام که مرا از خودت نمی‌دانی؟
مرا نگاه! که چشم از تو بر نمی‌دارم
تو را نگاه! که از دیدنم گریزانی
من از غم تو غزل می‌سرایم و آن را
تو عاشقانه به گوشِ رقیب می‌خوانی
هزار باغِ گل از دامن تو می‌روید
به هر کجا بروی باز در گلستانی
قیاسِ یک به یکِ شهر با تو آسان نیست
که بهتر از همگان است؟ بهتر از آنی
 

پناه

مدیر تیم کتابخوان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر
منتقد
ویراستار
کتابخوان
Dec 28, 2024
1,187
چیزی از عشق بلاخیز نمی‌دانستم
هیچ از این دشمن خونریز نمی‌دانستم
در سرم بود که دوری کنم از آتش عشق
چه کنم؟ شیوۀ پرهیز نمی‌دانستم
‌گفتم ای دوست، تو هم گاه به یادم بودی؟
گفت من نام تو را نیز نمی‌دانستم‌
بغض را خندۀ مصنوعی من پنهان کرد
گریه را مصلحت‌آمیز نمی‌دانستم
‌عشق اگر پنجره‌ای باز نمی کرد به دوست
مرگ را اینهمه ناچیز نمی‌دانستم
 

پناه

مدیر تیم کتابخوان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر
منتقد
ویراستار
کتابخوان
Dec 28, 2024
1,187
بی من خوشی، وگرنه از آن تو می‌شدم
جان می‌سپردم آخر و جان تو می‌شدم
‌گفتم که مردم از غم و گفتی به حرف نیست !
ای کاش من حریف زبان تو می‌شدم...‌
معشوق روزگار غزلهای ناب! کاش
هم‌عصر شاعران زمان تو می‌شدم‌
ای عمر چندروزۀ دنیا! بدون عشق
تا کی اسیر سود و زیان تو می‌شدم؟
‌پا بر سرم گذاشتی اکنون که آمدی
ای مرگ داشتم نگران تو می‌شدم
 

پناه

مدیر تیم کتابخوان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر
منتقد
ویراستار
کتابخوان
Dec 28, 2024
1,187
یارای گریه نیست، به آهی بسنده کن
آری، به آه گاه به گاهی بسنده کن
درد دل تو را چه کسی گوش می‌کند ؟
ای در جهان غریب ! به چاهی بسنده کن
دستت به گیسوان رهایش نمی‌رسد
از دوردست‌ها به نگاهی بسنده کن
سرمستی ثواب اگر کارساز نیست
گاهی به آه بعد گناهی بسنده کن
اهل نظر نگاه به دنیا نمی‌کنند
تنها به یاد چشم سیاهی بسنده کن
 

پناه

مدیر تیم کتابخوان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر
منتقد
ویراستار
کتابخوان
Dec 28, 2024
1,187
که بود؟ شهره ی عالم به سست پیمانی
وفا نکرد و دریغ از کمی پشیمانی
چه گفت؟ گفت فراق تو بر من آسان است
وداع کرد و نمی یابمش به آسانی
چه برد؟ تاب مرا برد تاب گیسویش
چه بود جرم تو؟ سرگشتگی، پریشانی
چه کرد؟ عشقِ مرا کفر خواند و خونم ریخت
چه حکمتیست در این شیوه ی مسلمانی؟
چه از تو خواست؟ غزلهای بی رقیب مرا
کجاست؟ نزد رقیبان پی غزلخوانی
چرا به عشقِ چنین ظالمی دچار شدی؟
تو نیز عاشق اویی خودت نمی دانی
 

پناه

مدیر تیم کتابخوان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر
منتقد
ویراستار
کتابخوان
Dec 28, 2024
1,187
باشد، تو نیز بر جگرم خنجری بزن
با من دم از هوای کسِ دیگری بزن
پرواز با رقیب اگر فرصتی گذاشت
روزی به آشیانه ی من هم سری بزن
ای دل به جنگ جمع رقیبان شتاب کن
سرباز نیمه جان! به صف لشگری بزن
درد فراق آمد و عشق از دلم نرفت
ای روزگار! سیلیِ محکمتری بزن
شاید که جام بشکنم و توبه ای کنم
ای مرگ! پیش از آنکه بیایی دری بزن...
 

پناه

مدیر تیم کتابخوان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر
منتقد
ویراستار
کتابخوان
Dec 28, 2024
1,187
من کویری خشکم اما ساحلی بارانیم
ظاهری آرام دارد باطن طوفانیم
مثل شمشیر از هراسم دست و پا گم می کنند
خود ولی در دستهای دیگران زندانیم
بس که دنبال تو گشتم شهره ی عالم شدم
سربلندم کرده خوشبختانه سرگردانیم
می زند لبخند بر چشمان اشک آلود شمع
هر که باشد باخبر از گریه ی پنهانیم
هیچ دانایی فریب چشمهایت را نخورد
عاقبت کاری به دستم می دهد نادانیم
 

پناه

مدیر تیم کتابخوان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر
منتقد
ویراستار
کتابخوان
Dec 28, 2024
1,187

کافر به چشم‌های تو باور می‌آورد​

آن چشم‌ها که آه مرا بر می‌آورد

من در پی تو هستم و مردم پی بهشت​

ایمان شهر، کفر مرا در می‌آورد
عطر تو خوش‌تر است از آن عطرها که باد​

از سوی باغ‌های معطر می‌آورد​

آتش بزن به خاطره‌هایی که در قفس

پرواز را به یاد کبوتر می‌آورد

عاشق شدم، که تلخی ایام سرنوشت​

بی یاد عشق، حوصله را سر می‌آورد​

 

پناه

مدیر تیم کتابخوان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار
ناظر
منتقد
ویراستار
کتابخوان
Dec 28, 2024
1,187
عشق دنیای مرا سوزاند اما پیشکش
داد از این دارم که دینم سوخت دنیا پیشکش
ای که می گویی طبیب قلب های عاشقی
کاش دردم رانیفزایی مداوا پیشکش
دشمنانت در پی صلح اند اما چشم تو
دوستان را هم فدا کرده ست آنها پیشکش
بس که زیبایی اگر یوسف تو را میدید نیز
چنگ بر پیراهنش میزد زلیخا پیشکش
ماهی تنهای تنگم کاش دست سرنوشت
برکه ای کوچک به من میداد دریا پیشکش
 

چه کسانی از این موضوع بازدید کرده‌اند (در مجموع: 3) در 1000000 ساعت گذشته. «جزئیات دقیق بازدیدها»

Who is viewing this thread (Total: 1, Members: 0, Guests: 1)

Who has watch this thread (Total: 0) «جزئیات دقیق بازدیدها»

موضوعات مشابه

بالا