گنجینه اشعار رسول یونان

!Herman

مدیر بازنشسته ادبیات
کاربر انجمن
Jul 7, 2024
518
اون بالا بالای قهوه خونه ها

ماه به خون نشسته خوب نگاش کنین

زخم یک گلوله روی سینشه

حال اون خیلی بده دعاش کنین

یه گلوله از میون قصه ها

اومده خورده درست تو قلب اون

یه گلوله که قرار بود بخوره

به تن پرنده ای تو آسمون

اون بالا بالای قهوه خونه ها

ماه به خون نشسته خوب نگاش کنین

زخم یک گلوله روی سینشه

حال اون خیلی بده دعاش کنین
 

!Herman

مدیر بازنشسته ادبیات
کاربر انجمن
Jul 7, 2024
518
وای اگه شکارچیا قصه بگن

همه جا رو بوی باروت می‌گیره

دنیا پیش چشم آهو تار می‌شه

توی دره ها می افته می‌میره

دنیایی که ما م یخواستیم این نبود

خواب آیینه و گل دیده بودیم

روی رودخونه ی طغیان و خطر

خواب طولانی پل دیده بودیم

بعضی شب ها وقتی آدما خوابن

بجز عاشقا بجز دیوونه ها

ماهُ توی کفن خون می پیچن

اون بالا بالای قهوه خونه ها
 

!Herman

مدیر بازنشسته ادبیات
کاربر انجمن
Jul 7, 2024
518
از ستاره های عمرم

هی داره کم می شه بی تو

اینجا تاریک و سیاهه

داره سردم می شه بی تو

مثل یک درخت تنهام

که دلش از همه خونه

هیشکی جز کلاغ پیری

براش آواز نمی‌خونه

زندگی فایده نداره

وقتی سنگی از سکونی

دیگه آب و ماهی نیستی

وقتی پشت سد بمونی

حال اون عقابو دارم

که پرش رو چیده باشن

حسرت اسمونارو

تو چشاش ندیده باشن
 

!Herman

مدیر بازنشسته ادبیات
کاربر انجمن
Jul 7, 2024
518
تو زیبا نیستی

در تو از لطافت گل ها خبری نیست

چشم هایت

شبیه چشم های آهوست

اما در آن ها درخششی دیده نمی شود

بهار

هیچ کاری برای تو نکرده

با این همه

اگر در چشم هایت

فقط دو قطره اشک بدرخشد

و عکس آن ها به چشم هایم بیافتد

عشق ما شب تاریکی نخواهد داشت
 

!Herman

مدیر بازنشسته ادبیات
کاربر انجمن
Jul 7, 2024
518
لباسی از ابر پوشیدم

کفشی از خاک

عاشق بودم و دیوانه

راه های پوشیده از برگ را پشت سر گذاشته

به سوی تو آمدم

پاییز بود

و استانبول، پیر

صدای آن پرنده زرد

در همه جا پیچیده بود

در دهلیز نشستیم و

به پشتی ها تکیه دادیم

نشستیم رو به آفتاب قدیمی

در قاب پنجره فقط ما بودیم

آنهایی که می آمدند و می رفتند

فقط ما بودیم

که با غروب

گاه نجوا می‌کردیم و

گاه نمی‌کردیم

سکوت من

آبستن فریاد باد بود

وقتی حرف می‌زدم

برگ های تو می‌ریختند
 

!Herman

مدیر بازنشسته ادبیات
کاربر انجمن
Jul 7, 2024
518
با یک بغل گل سرخ می‌آیم!

زخم های قلبم شکوفه کرده است

اما افسوس

کسی گل های مرا نخواهد دید

بهار آمده

همه جا پر از گل و شکوفه است
 

!Herman

مدیر بازنشسته ادبیات
کاربر انجمن
Jul 7, 2024
518
پایم را روی مین گذاشته‌ام

تکان بخورم مرده‌ام

باید همین‌جا که هستم

درست

وضعیت سرباز جنگی را دارم

کنار تو و زیبایی‌ات
 

!Herman

مدیر بازنشسته ادبیات
کاربر انجمن
Jul 7, 2024
518
هی کایابای

عقاب خانگی همسایه!

زندگی در اعماق عادت ها

هیچ فرقی با مرگ ندارد

تو مرده ای

فقط معنای مرگ را نمی‌دانی!
 

!Herman

مدیر بازنشسته ادبیات
کاربر انجمن
Jul 7, 2024
518
اگر مرا دوست نداشته باشی

دراز می‌کشم و می‌میرم

مرگ نه سفری بی‌بازگشت است

و نه ناگهان محو شدن


مرگ دوست نداشتن توست

درست آن موقع که باید دوست بداری
 

!Herman

مدیر بازنشسته ادبیات
کاربر انجمن
Jul 7, 2024
518
روی تخت دراز کشیده ام

پنجره اتاق

قاب رنج است و خزان.

تو آخربن برگی

آخرین برگ داستان «اُ. هنری»

اگر بیفتی من می‌میرم!
 

چه کسانی از این موضوع بازدید کرده‌اند (در مجموع: 2) در 1000000 ساعت گذشته. «جزئیات دقیق بازدیدها»

Who is viewing this thread (Total: 1, Members: 0, Guests: 1)

Who has watch this thread (Total: 0) «جزئیات دقیق بازدیدها»

موضوعات مشابه

بالا