در حال ضبط داستانك یک بهمن خاطره | موهوم نويسنده انجمن چري بوك

موهوم

مَمّد
نویسنده فعال
Jul 8, 2024
249
مراجع شماره‌ی ۲۳ باز هم بی مکث پاسخ می‌دهد:
- امروز یکی از شلوغ‌ترین روزام بود، یه دفعه به خودم اومدم دیدم خودم یقه‌ی خودم رو گرفتم و کشون کشون بردم یه گوشه‌ی ساکت و نشستم و دارم بهش فکر می‌کنم، به اینکه اونم به من فکر می‌کنه؟ حالش چطوره؟ یا مثلاً کاش می‌شد صداش رو بوسید. خلاصه بگم، دلم تنگشه. تنگ‌تر از دل کویر واسه‌ی دریا!
- چی باعث این دلتنگی شده؟
- چون هنوزم مثلِ یه درخت سیصد ساله، به اندازه‌ی ریشه‌هام دوسش دارم. متوجه‌ی حرفم
 
آخرین ویرایش:

موهوم

مَمّد
نویسنده فعال
Jul 8, 2024
249
هستی دیگه دکتر؟
دکتر نسخه‌ای کلامی پیچیده و در پاسخ تحویل می‌دهد:
- تنها توصیه‌ای که توی این شرایط برات دارم اینه که، تمام سعی و تلاشت رو بکن تا بیشتر از قبل پیشرفت کنی. اونقدر زیاد که اگه یه وقتی یه بار دیگه، بادِ موافق اون رو به سمتت آورد، به جای رها کردن و دیدنِ دور شدن مجددش، دست‌هات رو باز کنی و در آغوشش بگیری. تا اون زمان درد و دلات رو زیر نور مهتاب، فقط دم گوشِ آسمون بگو، شاید یه شب که بادبادک مهمون مهتاب بود، حرفات به گوشش برسه.
 

موهوم

مَمّد
نویسنده فعال
Jul 8, 2024
249
در ضمن این جمله رو همیشه یادت بمونه؛ ترس از باخت، برنده شدن رو از یادت می‌بره!
- به نظرت اگه یه روز باز ببینمش، قبولم می‌کنه؟ اون هم بعد از گذشت این همه مدّت؟
- نمی‌دونم. کاش می‌تونستم بهت بگم اون درکت می‌کنه.
ولی...، ولی بادبادک‌ها برمی‌گردن، برمی‌گردن به اونجایی که خوشحال بودن. پیش تو خوشحال بوده دیگه نه؟
زیر لب گفتم:
- ما..، ما باهم یک بهمن خاطره داشتیم، امیدوارم و...، و منتظر!
 

چه کسانی از این موضوع بازدید کرده‌اند (در مجموع: 24) در 1000000 ساعت گذشته. «جزئیات دقیق بازدیدها»

Who is viewing this thread (Total: 1, Members: 0, Guests: 1)

بالا