آنیتا& گفت:

من آن ابرم که می‌خواهد ببارد
دل تنگم هوای گریه دارد
دل تنگم غریب این در و دشت‌
نمی‌داند کجا سر می‌گذارد

کلیک کنید تا باز شود...

Amir65 گفت:

دیری ست که از روی دل آرای تو دوریم
محتاج بیان نیست که مشتاق حضوریم
تاریک و تهی پشت و پس اینه ماندیم
هر چند که همسایه ی آن چشمه ی نوریم

کلیک کنید تا باز شود...

دلارام گفت:

من انده خویش را ندانم

این گریه بی بهانه از توست

ای آتش جان پاکبازان

در خرمن من زبانه از توست

افسون شده تو را زبان نیست

ور هست همه فسانه از توست

کشتی مرا چه بیم دریا؟

طوفان ز تو و کرانه از توست

کلیک کنید تا باز شود...

پناه گفت:

سحرخیزان به سرناها دمیدند
نگهبانان مشعل ها دویدند

غریو از قلعه ی ویرانه برخاست
گرفتاران به آزادی رسیدند

کلیک کنید تا باز شود...

Amir65 گفت:

دست کوتاه من و دامن آن سرو بلند
سایه‌ی سوخته دل این طمع خام مبند

دولت وصل تو‌ای ماه نصیب که شود
تا از آن چشم خورد باده و زان لب گل قند

کلیک کنید تا باز شود...