mehrabeh گفت:

ای ماهی طلائی مرداب خون من

خوش باد مستیت که مرا نوش می کنی

تو دره ی بنفش غروبی که روز را

بر سینه می فشاری و خاموش می کنی

در سایه ها فروغ تو بنشست و رنگ باخت

او را به سایه از چه سیه پوش می کنی

کلیک کنید تا باز شود...

Amir65 گفت:

یک شب ز ماورای سیاهی ها
چون اختری بسوی تو می آیم
بر بال بادهای جهان پیما
شادان به جستجوی تو می آیم
سر تا بپا حرارت و سرمستی
چون روزهای دلکش تابستان
پر می کنم برای تو دامان را
از لاله‌های وحشی کوهستان

کلیک کنید تا باز شود...

mojgan_a گفت:

نشود هیچ ز افسونش
آتش حسرت من خاموش
می‌روم تا که عیان سازم
راز این خواهش سوزان را
نتوانم که برم از یاد
هرگز آن مرد هوسران را

کلیک کنید تا باز شود...

mehrabeh گفت:

آیا کسی که مهربانی یک جسم زنده را

به تو می بخشد

جز درک حس زنده بودن

از تو چه می خواهد

حرفی به من بزن

من در پناه پنجره ام

با آفتاب رابطه دارم

کلیک کنید تا باز شود...

من خیره به آینه و او گوش به من داشت
گفتم که چه سان حل کنی این مشکل ما را
بشکست و فغان کرد که از شرح غم خویش
ای زن چه بگویم که شکستی دل ما را

کلیک کنید تا باز شود...

mehrabeh گفت:

اگر بسویت این چنین دویده ام

به عشق عاشقم نه بر وصال تو

به ظلمت شبان بی فروغ من

خیال عشق خوشتر از خیال تو

کلیک کنید تا باز شود...

mojgan_a گفت:

وزش ظلمت را می شنوی ؟

من غریبانه به این خوشبختی می نگرم

من به نومیدی خود معتادم

کلیک کنید تا باز شود...

Amir65 گفت:

ما تکیه داده نرم به بازوی یکدگر
در روحمان طراوت مهتاب عشق بود
سرهایمان چو شاخه سنگین ز بار و برگ
خامش بر آستانه محراب عشق بود

کلیک کنید تا باز شود...